تبیان، دستیار زندگی
چندین و چند نصیحت از گلستان جناب شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نصایح حکیمانه آقای شیخ!

انگشت اشاره

از گلستان شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

اولی : مال از بهر آسایش عمرست نه عمر از بهر گرد کردن مال عاقلی را پرسیدند نیک بخت کیست و بدبختی چست گفت نیک بخت آن که خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت.

دومی : دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد

علم چندان که بیشتر خوانی

چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بود نه دانشمند

چارپاپیی برو کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر

که بر او هیزم است یا دفتر

سومی : رحم آوردن بر بدان ستمست بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جورست بر درویشان

چهارمی : سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.

میان دو کس جنگ چون آتشست

سخن چین بدبخت هیزم کشست

میان دو تن آتش افروختن

نه عقلست و خود در میان سوختن

پیش دیوار آنچه گویی هوش دار

تا نباشد در پس دیوار گوش

پنجمی :خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.

ششمی : خبری که دانی که دلی بیازارد تو خاموش تا دیگری بیارد

بلبلا مژده بهار بیار

خبر بد به بوم باز گذار

هفتمی : ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفته اند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.

هشتمی : هر چه زود بر آید دیر نپاید.

نهمی : دمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد .

دهمی : هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند.

یازدهمی : مراگر شبها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی.

اشاره

دوازدهمی: گر جور شکم نیستی هیچ مرغ در دام صیاد نیوفتادی بلکه صیاد خود دام ننهادی. حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر و زاهدان سدّ رمق و جوانان تا طبق بر گیرند و پیران تا عرق بکنند اما قلندران چندان که در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس.

سیزدهمی: جوهر اگر در خلاب[گنداب] افتد همچنان نفیسست و غبار اگر به فلک رسد همان خسیس. استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهر علویست ولیکن چون به نفس خود هنری ندارد با خاک برابر است و قیمت شکر نه از نی است که آن خود خاصیت وی است.

چهاردهمی: جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد.

پانزدهمی : اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد یعنی آنان که دست قوت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند.

شانزدهمی : معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علماء ناخوبتر که علم سلاح جنگ شیطانست و خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیش برد.

هفدهمی : جان در حمایت یک دم است و دنیا وجودی میان دو عدم. دین به دنیا فروشان خرند ، یوسف بفروشند تا چه خرند؟ الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان

هجدهمی : درویش ضعیف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.

نوزدهمی : به نانهاده دست نرسد و نهاده هرکجا هست برسد.

بیستمی : تلمیذ بی ارادت عاشق بی زرست و رونده بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانه بی در.

بیست یکمی : یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند؟ گفت به زنبور بی عسل.

زنبور درشت بی مروت راگوی

باری چو عسل نمی‌دهی نیش مزن

بیست و دومی : هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن ، منسوب شود به خمر خوردن.

بیست و سومی : گدای نیک انجام به از پادشای بد فرجام.

بیست و چهارمی : بزرگی را پرسیدند با چندین فضیلت که دست راست راهست خاتم در انگشت چپ چرا می‌کنند گفت ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند.

آخری : حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت هر درختی را ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و این است صفت آزادگان.

به آنچه مى گذرد دل منه که دجله بسى

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد


گلستان سعدی -  تلخیص باب هشتم در آداب صحبت -