تبیان، دستیار زندگی
فصل خون كه این روز‌ها ساعت 8:15 دقیقه در تالار قشقایی به نویسندگی و كارگردانی ایوب آقاخانی اجرا می‌شود، اثری است به‌شدت ساده و كم و بیش قابل پیش‌بینی. بعد از «امپراتور و آنجلو»، «فصل خون» دومین نمایشی است كه آقاخانی علیه خودش برخاسته و نمایشی ساده و ارس
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برش آگاهانه از زندگی

برش آگاهانه از زندگی

فصل خون كه این روز‌ها ساعت 8:15 دقیقه در تالار قشقایی به نویسندگی و كارگردانی ایوب آقاخانی اجرا می‌شود، اثری است به‌شدت ساده و كم و بیش قابل پیش‌بینی.

بعد از «امپراتور و آنجلو»، «فصل خون» دومین نمایشی است كه آقاخانی علیه خودش برخاسته و نمایشی ساده و ارسطویی و نیز دوباره متاثر از مقوله‌ای به نام جنگ نوشته و كارگردانی كرده است.

نمایشنامه قبلی كه او به نام «رودكی جادوگر سبز واژگان»  نوشته بود، آنچنان در اجرا موفق نبود. او این‌بار با اجرای این نمایش به  علاقه‌اش به مقوله جنگ كه در 2سال گذشته در 3نمایش «امپراتور و آنجلو»، «آسمان و زمین» و «فصل خون»، به آن پرداخته است. او با نگاهی منتقدانه به آنچه تاكنون در آثار نمایشی نسبت به جنگ ابراز شده است، اشاره می‌كندتا در این گفت‌وگو خواننده نظاره‌گر صحبت‌های این بازیگر، نویسنده، كارگردان و استاد دانشگاه درباره سادگی نمایش فصل خون باشد. این‌روزها ایوب آقاخانی روزهای پركاری را می‌گذراند و اجرای این نمایش هم بخشی از پركاری اوست.

• شما از بستر مناسب جنگ استفاده كرده‌اید كه حرفی بزنید و چیزی را به مخاطب بگویید، در عین حال نمی‌خواهید شعار بدهید یا كاری با عواطف تماشاگر داشته باشید. آیا اینها توأمان میسرند؟ آیا به همین دلیل نیست كه «فصل‌خون» بیشتر شبیه به یك برش ساده از زندگی است؟

من خوشحالم كه شما این قضاوت را می‌كنید، برای اینكه آنقدر این اثر به زندگی نزدیك شده كه شما بیشتر آن را زندگی می‌بینید تا درام. این تمام تلاش من و گروه نمایش «فصل خون» بوده است. مدت‌های متمادی با بازیگران، اتودهای مختلفی می‌زدیم تا بتوانند نقش‌هایشان را به بهترین نحو زندگی كنند اما این را نمی‌پذیرم كه درام نیست. واقعه مركزی اثر به‌عنوان هسته مغناطیسی این نمایش، اتفاقی است كه قطعا منزلت دراماتیك دارد.

اینكه سیروان در شب بارانی شاهد قتل عام و كشتار است و اتفاقی ماورایی كه به تعاقب این ماجرا رخ می‌دهد، خیلی در اندازه‌های زندگی عادی نمی‌گنجد و منزلت دراماتیك دارد. بقیه كار نحوه پرداختن به ماجراست كه من در آن ‌همه تلاشم را كردم كه مثل «امپراتور و آنجلو» و برعكس بقیه كارهایم، اثر بی‌نهایت ساده جلوه كند. با وجود اعتقاد عمیقم به پیچیدگی در مدیوم درام، این دو نمایشنامه را با سادگی تمام نوشتم.

من هنوز هم سال‌هایی را به یاد دارم كه ما با اضطراب موشك‌باران زندگی می‌كردیم و تمام وقایع جاری زندگیمان را اجرا می‌كردیم بدون اینكه فكر كنیم ممكن است لحظه‌ای دیگر زنده نباشیم. فكر می‌كنم اگر «فصل‌خون» توانسته باشد با ظرافت، زندگی و جنگ را آن‌طور كه شما رصد كردید، دردل‌هم تنیده به مخاطب ارائه كند، موفق بوده؛ البته منهای فصل انتهای نمایش و گره‌گشایی آن‌كه نمایش را از این مقوله جدا می‌كند و كمی منزلت غریب‌تری به آن می‌بخشد، كه امیدوارم به‌عنوان عمد و سلیقه ما بپذیرید.

• با این حساب اگر قرار باشد من مخاطب آنچه را در زندگی می‌بینم در نمایش هم ببینم اصلا چرا می‌آیم تئاتر ببینم ؟

كاملا موافقم اما شما فكر می‌كنید ریتم و نواخت، برش‌هایی كه برای «فصل خون» انتخاب شده، ذات آن چیزی است كه در زندگی خودتان دیده‌اید. چیزی كه باعث می‌شود شما به این برداشت برسید نوع نگاه من به این برش‌ها و انتخاب اتفاقات است كه نمایش را به زندگی نزدیك می‌كند وگرنه بدون‌شك «فصل خون» یك تجربه گزینش شده است؛ یك برش انتخاب شده و آگاهانه و هوشیارانه از زندگی است.

بعد از «امپراتور و آنجلو»، «فصل خون» دومین نمایشی است كه آقاخانی علیه خودش برخاسته و نمایشی ساده و ارسطویی و نیز دوباره متاثر از مقوله‌ای به نام جنگ نوشته و كارگردانی كرده است.

• كه قرار است چه چیزی به من مخاطب بدهد؟

قرار است شكلی از زندگی را دوباره روی صحنه اجرا كند كه این شكل دارای مسیر است و قرار است از حرف الف به حرف ی برسد و در این مسیر پله‌ای، به جایی برسد كه مخاطب را با یك حقیقت تلخی كه مدتی است از آن فاصله گرفته دوباره آشنا كند. ماحصل كار ما چیزی است كه می‌تواند برآیند اتمسفر احساسات و عواطف موجود در فصل خون باشد نه پیام فصل خون. من درباره پیام حرف نمی‌زنم چون قائل به پیام نیستم.

اعتقاد دارم ضعف اصلی نمایشنامه‌های ایرانی همین است كه نویسندگانش پیش از اینكه فكر كنند چگونه می‌خواهند بگویند، به این فكر كنند كه چه می‌خواهند بگویند. این باعث می‌شود آثارشان عموما و نه همیشه، آثار ضعیفی باشد كه دقیقا هم از همین منظر به آن جرحه و زخم وارد می‌شود. من در مقام نویسنده باید به ساختار، شخصیت‌ها، دیالوگ‌نویسی و كشمكش فكر كنم و اگر ذاتا آدم صاحب اندیشه، جهان‌بینی و رسالت درونی، نه بیرونی باشم كه نیاز نداشته باشد آ ن را  جار بزنم، بدون اختیار من اثرم از تفكرم بهره‌های ناخودآگاهی خواهد برد. بنابراین اصلا به آثار مضمون‌گرا اعتقادی ندارم. من به داستان اعتقاد دارم و در تمام آثارم این مسئله را تعقیب می‌كنم. هرگز تئاتر ضد‌داستان از من نخواهید دید و نخواهید خواند. داستان‌ها ممكن است كمرنگ شوند ولی هرگز از بین نمی‌روند.

 نگران این نیستید مخاطبی كه این روزها تماشاگر نمونه‌های متنوعی از سبك‌های مختلف اجرایی است، این همه سادگی را در اثر شما نپسندد؟

نه نگران نیستم. چون به مخاطبان حرفه‌ای خودم در این مورد به‌خصوص، بیشتر اهمیت می‌دهم و این دسته از مخاطبان كارهای پیچیده من را هم دیده‌اند، بنابراین نگران این نیستم كه آنها متوجه نباشند من در فصل خون دارم تجربه می‌كنم. مطمئن هستم آنها قبلا زمین مقدس، رویاهای رام‌نشده، دوئتی كوتاه برای پاییز و روزهای زرد را از من دیده اند. بنابراین نمایش «فصل خون» را كه سعی دارد ادبیات تنظیم شده و چكش خورده‌ای را ارائه دهد، می‌پذیرند. فـصــل‌خـون ارزش‌هــایــی مخصوصا در حوزه‌های زبان و ساخت فضا و پرداخت یك اقلیم تعریف شده دارد كه مخاطب حرفه‌ای من آنها را رصد خواهد كرد و همین ما را بس.

• درباره اقلیم صحبت كردید. جغرافیا در كارهای شما از جمله این نمایش نقش كاملا تعریف شده‌ای دارد. در این باره هم مانیفست دارید؟

من از سال 67 نمایشنامه‌نویسی را به‌طور نیمه‌حرفه‌ای شروع كردم و گرچه هنوز خودم را درام نویس جوانی به حساب می‌آورم، به استناد این 20 سال تجربه به این باور رسیده‌ام كه احمقانه‌ترین، بی‌معنی‌ترین و بی‌ریشه‌ترین كار این است كه درام نویسان ما به بهانه جهانشمولی، نمایشنامه‌های لازمان و لامكان می‌نویسند.

این اتفاقی است كه به اعتقاد من میراث ابزوردیسم است و اعتقاد دارم این میراث به حدی با جامعه ما بی‌نسبت است كه هر قدر به طرفش برویم، مطمئنا بیشتر و بیشتر شكست خواهیم خورد. در این مورد خاص آقای اكبر رادی فقید را مثال می‌زنم كه درباره انسان ایرانی در جغرافیای ایران، اما برای جهان می‌نوشت.

تمام درام‌نویسانی كه آثارشان را در دانشگاه‌ها تدریس و تحلیل می‌كنیم و بارها و بارها اجرا كرده‌ایم همه آثاری دارند دارای شناسه‌های دقیق تاریخی و جغرافیایی. خوشحالم كه در سنین جوانی و پیش از آنكه آثار زیادی را بنویسم و بی‌مصرف بمانند، به این باور رسیده‌ام كه در آثارم نسبتی را با جغرافیای خودم برقرار كنم، اما افق ذهنم را محدود نكنم و همه بشر را در ذهن داشته باشم. بخشی از این بشر دارد در ایران تنفس می‌كند.

• به عبارتی این مخاطب است كه خودش باید از مسائل آدم‌های نمایش شما به مسائل جهانشمول برسد!

دقیقا. البته نمی‌خواهم مثل یك تحلیلگر این كار را بكند؛ او داستان را از من تحویل بگیرد و برود. اگر داستان من ذهنش را درگیر كرد ممكن است به نسبت‌های جهانی هم بیندیشد و آوا‌های پلی‌فونیك اثر در ذهنش اكو بگیرد. اگر هم نشد چه باك؟ او داستان خودش را دیده و رفته. به همین دلیل هم به آثار داستانگو اعتقاد دارم.

• فكر نمی‌كنید نمایش‌های به‌اصطلاح شما لازمان و لا‌مكان كه مضامین و مفاهیم را مد نظر قرار می‌دهند بیشتر به كار مخاطب بیایند؟

اصلا چنین فكری نمی‌كنم. تنها كاری كه این آثار می‌كنند فراری دادن تماشاگر از تئاتر است. حداقل در كشور ما كه فرهنگ تئاتر دیدن، فرهنگی جدی نیست در زندگی روزمره مردم جایی ندارد و قشر محدودی تماشاگر تئاتر هستند و مابقی تصورشان از تئاتر، نمایش‌های مبتذل است، این كار بزرگترین جنایت و خیانتی است كه می‌شود به تئاتر كرد؛ اینكه بخواهیم مخاطب را گریزان كنیم چون می‌خواهیم كه روشنفكر باشیم.

• قبول دارید كه طرح مفاهیم جهانشمول لزوما به معنی روشنفكری نیست؟

نه، من با طرح مفاهیم جهانشمول مخالفتی ندارم. خود من هم دارم همین كار را می‌كنم. من با طرح مفاهیم جهانشمول در تجربه‌های لازمانی و لامكانی مخالف هستم. چون در این نوع آثار مخاطب با شخصیت‌هایی روبه‌روست كه گوشت و پوست و خونشان قابل لمس نیست. این شخصیت‌ها می‌توانند هر طور كه می‌خواهند حرف بزنند، عكس‌العمل نشان دهند و مخاطب هم نمی‌تواند بپرسد چرا اینطور؟ این آثار خودشان را در چنبره نقد مخاطب گرفتار نمی‌كنند.

وقتی قرار باشد به جزئیات بپردازیم كار من نویسنده دشوار‌تر است. منی كه می‌نویسم سال 59 فلان شهر در جنوب ایران، خودم را در معرض نقد مخاطب گذاشته‌ام. پس كار من نویسنده‌ای كه به این شیوه می‌نویسم، دشوار‌تر است.

منبع : همشهری