شرافت بچه های جنوب شهر
2مرد و یك گاو در دل خیابانهای شلوغ تهران؛ این خلاصه یك خطی فیلم «ریسمان باز» است؛ دومین ساخته بلند مهرشاد كارخانی كه از همین خلاصه یك خطیاش هم میتوان تفاوتهای آن را با فیلمهای رایج و مرسوم سینمای ایران تشخیص داد.
كارخانی با سابقه سالها عكاسی، چنانكه انتظار میرود، داستان متفاوتش را با تصاویری بكر و زیبا همراه میكند. نوعی تصور از زیبایی بصری در سینمای ایران وجود دارد كه آن را مترادف با نماهای كارتپستالی و شیك میداند.
«ریسمان باز» كه فیلم خوشتصویری است این تصور را میشكند؛ همچنان كه به تلقی مرسوم از خیابانهای جنوبشهر و آدمهای طبقه فرودست در سینمای ایران نیز وفادار نمیماند. «ریسمانباز» فیلمی ساده و صمیمی است كه اصلا ساده ساخته نشده است. كارخانی با پرهیز از فیلمسازی آسان، نوید حضور كارگردانی خلاق و توانا را در سینمای ایران میدهد.
• شما در اولین تجربه كارگردانی به سراغ فیلمی با مختصات فیلم تجاری رفتید اما در «ریسمانباز» بهنظر میرسد علایق شخصی و سبك فیلمسازی دلخواهتان را دنبال كردید. فكر نمیكنید جای فیلم اول و دوم شما باید عوض میشد؟
راستش من برعكس فكر میكردم. تجربه عكاسی باعث شد در اولین تجربه فیلمسازی، بهدنبال یك فیلمنامه دشوار و خیلی خاص نباشم. چون ممكن بود من را از سینما دور كند. به این خاطر «گناه من» را انتخاب كردم كه ضمن اینكه عامهپسند است به آدمهای خاص هم توجه دارد. این فیلم متأسفانه هنوز اكران نشده ولی من بازتاب آن را در جشنواره فجر دیدم.
«گناه من» تماشاگر عادی را راضی میكرد و تماشاگر خاص را هم با ریزهكاریها راضی میكرد. بهعنوان فیلم اول، نمیخواستم روی سنگ بزرگی دست بگذارم كه بلند كردنش سخت باشد.
بعد از آن سوژههای دیگری از زمانی كه عكاسی مستند اجتماعی و عكاسی سینما میكردم در ذهن داشتم و خواستم یك جایی از میان آنها انتخاب كنم كه این انتخاب بستگی به هوش و دقت من داشت. من «ریسمان باز» را به این خاطر كه داستانش براساس یك جریان واقعی بود كه پیش از انقلاب در كشتارگاه رخ داده بود انتخاب كردم. ضمن اینكه در كنار آن میخواستم شرافتمندی جوانان جنوبشهری را نشان بدهم و بگویم آنها با تصویری كه اكثر سینماگران از این قشر نشان میدهند متفاوت هستند. با نوشتن طرح اولیه چند اتود زدم و دیدم این موضوع یك خطی خیلی من را درگیر كرده است.
حتی اطرافیانم هم برایشان جذاب و باور نكردنی بود كه بخواهیم یك گاو را از پایین شهر به بالای شهر ببریم. بعد از آن شاخ و برگهای فیلم اضافه شد و دو شخصیت اصلی در نظر گرفته شدند. اینكه اصلا كجای شهر زندگی میكنند برایم مهم بود بعد از آن به قالبهایی كه از سبكهای سینمایی در ذهن داشتم، فكر كردم. نمیخواهم بگویم تحتتأثیر فیلمساز بهخصوصی بودم ولی تاثیر گرفته از سینماهایی هستم كه به آنها علاقه دارم. بخشی از آن سینمای وسترن است و بخشی سینمای خیابانی سالهای دور است. در واقع میخواستم بهخود سینما ادای دین كنم.
• از همان ابتدا هم تصمیم داشتید یك فیلم كاملا خیابانی در یك تایم 24 ساعته بسازید یا نه بعد حجم داستانك های فرعی جذاب فیلم آنقدر زیاد شد كه به چنین فضایی رسیدید؟
از ابتدا قرار بود ماجرا در 24 ساعت و یا دو روز اتفاق بیفتد. فیلم با یك غروب شروع و با یك غروب تمام میشود، اما چون داستان فیلم ما یك خطی و سر راست است میتوانستیم داستانكهای فرعی زیادی را وارد آن كنیم. قصد من این بود كه یك فیلم خیابانی و اجتماعی بسازم با قالبهای ژانرهای سینمایی كه دوست دارم. به مقصد رساندن گاو، داستان اصلی بود و شكل مهمتری داشت و در كنار آن داستانكهای فرعی و آدمهای این داستانها، طوری چیده شده بود كه ارتباط میكائیل و عسگر و نوع كارشان را پررنگ كند. همه آنها بهانههایی برای به مقصد رسیدن عسگر و میكائیل بودند.
• و از همان ابتدا یادتان بود كه فیلم خیابانی در وهله اول تماشاگر گریز است؟
من با شما موافق نیستم. فیلمهای خیابانی و اجتماعی شهری اگر درست ساخته شود در گیشه بهتر جواب میدهد. بهعنوان مثال الان فیلم تاریخی مخاطب ندارد. یا فیلمهای معناگرا زیاد موفق و تاثیرگذار نیست. در زمان حال تركیبی از سینمای خیابانی و عامه پسند بیشتر جواب میدهد تا فیلمهایی كه این روزها مد شده است.
• در سینمای ایران كدام فیلمهای خیابانی موفق بودهاند؟
• اما منظور من هم این بود كه در فیلم شما از داستان عاشقانه و روابط زوجهای جوان خبری نیست و این یعنی از دست رفتن یك فاكتور اصلی برای جذب مخاطب.
بله حق با شماست. البته این فیلمها اغلب تماشاگر را فریب میدهند. هر چند كه این فیلمها اگر حرفی برای گفتن داشته باشند ساختشان هیچ اشكالی ندارد. من «گناه من» را نیز با چنین هدفی ساختم. این فیلم به ظاهر دختر پسری است اما در واقع به مسائل اجتماعی میپردازد.
• در تیتراژ ابتدایی فیلم میبینیم «در این فیلم به هیچ حیوانی آسیب نرسیده است.» اما در همان دقایق ابتدایی فیلم دوربین به كشتارگاه میرود و ما صحنههای خشن و البته جذابی از ذبح حیوانات میبینیم. قصد داشتید از همان ابتدا به تماشاگر بگویید با یك فیلم سخت و خشن طرف است؟
تماشاگر وقتی این فضای خشن را میبیند اگر این جمله را در تیتراژ ندیده باشد، شاید نگران شود ضمن اینكه برای فستیوالهای خارجی این جمله لازم بود. اگر نمینوشتیم فكر میكردند ما حیوانات را در این فیلم كشتیم به همین خاطر از ابتدا این آگاهی را دادیم. به تماشاگر ایرانی هم كد دادیم كه شما با چنین فضایی طرف هستید.
• از همان ابتدا هم به سختی كار در كشتارگاه واقف بودید؟
بله. در روزهای اول بازیگران خیلی با سختی قبول میكردند. یك هفته طول كشید تا بازیگران با این فضای خشن و زمخت كنار بیایند. خون و كشتار حیوانات و... طبیعی نبود ولی به مرور عادت كردیم. البته من و پژمان بازغی و بابك حمیدیان چندین جلسه زودتر به این مكان رفتیم و با فضا آشنا شدیم.
• برگردیم كمی عقبتر به زمان انتخاب بازیگران بهعنوان كارگردان از چند بازیگر به خاطر سختی كار در این فضا و با یك حیوان، نه شنیدید؟
در مرحله انتخاب بازیگر من سراغ بازیگرانی كه فیلمهای خیلی شیك بازی كرده بودند نرفتم؛كسانی كه میدانستم وقتی داستان را بشنوند ممكن است از كار در این فضا بترسند. بعد از آن با بابك حمیدیان صحبت كردم او بلافاصله پذیرفت، بازغی هم ابتدای فیلم كمی دلهره داشت اما به مرور رفع شد. آنها به فضا عادت كردند ضمن اینكه من دوست داشتم برای این دو بازیگر یك استرسی وجود داشته باشد. یك نگرانی و بیقراری لازم بود در این فضا وجود داشته باشد یعنی یك مقدار از این استرس به عمد بود.
• جایی بود كه به خاطر ناتوانی بازیگران در مقابل این حیوان، از خواستههایتان كوتاه بیایید؟
نه خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. ابتدا سكانسهای سادهتر را گرفتیم بعد كمكم به فضای كشتارگاه رفتیم و بعد به بین راه و تهران آمدیم. در سكانس فینال و فرار گاو كه سختترین سكانس ما در شهرك غرب بود دیگر به انتهای كار رسیده بودیم. خوشبختانه در آن سكانس هم صدمهای به كسی نخورد.
• دو شخصیت اصلی داستان شما به لحاظ رفتاری در تضاد كامل با یكدیگر هستند، ضمن اینكه میكائیل گاهی سكوتهای طولانی دارد. بهنظرتان حذف مونولوگهای میكائیل( كه در زمان جشنواره به فیلم اضافه كرده بودید) باعث ناقص شدن معرفی این شخصیت نشده است؟
نه از ابتدا هم قرار نبود ما مونولوگ داشته باشیم. زمانی در مونتاژ تصمیم گرفتیم روی سكوتهای میكائیل مونولوگ ذهنیاش را بگذاریم. با نظرخواهی از منتقدین و حتی تماشاگر معمولی فهمیدیم كه مونولوگها كمك زیادی به فیلم نمیكند. شاید با وجود آنها میكائیل را بیشتر میشناختیم ولی همین سكوتهای میكائیل ویژگی بارز اوست. مونولوگها باعث زیادهگویی میشد ولی الان فیلم یكدستتر شده است. در جشنواره فجر فضای نقد فیلمها وجود دارد و اشكالهای فیلم پیدا میشود.
• با این كار به نوعی به شعور مخاطب هم احترام گذاشتید. اجازه دادید مخاطب با توجه به جنس موسیقیای كه میكائیل به آن گوش میدهد، بفهمد او چه تفكری دارد.
بله، دقیقا همین طور است. این را هم بگویم كه دو چیز تماشاگر را آزار میدهد؛ یكی فلاش بك و دیگری مونولوگ. حتی تماشاگر حرفهای ما هم به این مسئله هنوز عادت نكرده است.
• شما در عین اینكه میخواستید نشان بدهید بچههای جنوب شهر زندگی شرافتمندانهای دارند، در همان فضا هم ایاز را با یك شخصیت منفی از مردم همین قشر در مقابل این دو قرار دادید. یعنی آگاهانه باز هم در آن فضا یك شخصیت منفی خلق كردید.
بله، ایاز هم در همین فضا كار میكند. اصلا میكائیل و عسگر از نظر جایگاه اجتماعی متعلق به آن منطقه نیستند و به خاطر شرایط مالی در این فضا قرار گرفتهاند. در این فضا آدمهایی مثل ایاز را هم داریم كه لاشه گوسفند مرده را به چلوكبابیها میفروشند. اما نكته اینجاست كه آدمی مثل ایاز هم از روی بدبختی این كار را میكند یعنی او كاملا منفی نیست. او كار خلاف میكند اما همین آدم هم میتواند دست از این كار بردارد؛ یعنی وقتی كتك میخورد تماشاگر برایش دلسوزی میكند.
• جایی در داستان به دختر جیپ سوار میرسیم، بهنظر میرسد كاركرد این فصل و كل حضور دختر برای این است كه در نهایت بفهمیم میكائیل هنوز به آینده و زندگی امیدوار است و آن قدر كه ما فكر میكنیم سرد و سخت نیست.
بله، میخواستم بگویم او اگر شرایط برایش مهیا باشد انسان پویایی است و كارهای فوقالعادهای انجام میدهد. این فیلم، فیلم میكائیل و عسگر است و حضور دختر در واقع یك پاساژی است در میانه راه و یك نقطه برای استراحت تماشاگر. اما چرا یك دختر را انتخاب كردم؟ به این دلیل كه حضور او یك كنتراست بهوجود میآورد. یك عكس از یك دختر زخمی، یك گاو زخمی و...در این نقش از چهره معروفی استفاده نكردم تا تماشاگر تصور نكند یك ماجرای عشقی قرار است پیش بیاید.
• در فصل مربوط به شهرك و دامپزشكی، بهنظر میرسد همانقدر كه حواستان بوده تصویر شرافتمندانهای از جوانان جنوب شهری ارائه بدهید، به همان نسبت با زیركی خاصی خواستید تصویر خاصی از جوانهای شمال شهری به نمایش بگذارید.
نه این طور نبود. فیلم من به فرمی است كه وقتی وارد فضای شهری میشویم این اتفاقات را میبینیم. اتفاقا فضا كاملا رئالیستی است و این كنتراست جذاب است. من قصد توهین به هیچ آدمی را نداشتم. عسگر در مواجهه با شمال شهریها هیچ حرف پرتی نمیزند، او فقط به خاطر سادگی كودكانه و روستاییاش، جذب این فضا و نوع پوشش آدمها میشود. عسگر دیالوگ میگوید و این طنز واقعی این شخصیت است.
• و دیالوگهای شیرین عسگر باعث تلطیف فضای غمانگیز فیلم میشود.
بله همین طور است. همه آدمهایی كه در فیلم میبینیم آدمهای همین اجتماع هستند و متأسفانه این اختلاف طبقاتی در جامعه وجود دارد. ضمن اینكه من این مسئله را بزرگنمایی نكردم. من بالای شهریها را همانقدر دوست دارم كه پایینشهریها را.
• در مورد نوع پوشش بازیگران و رنگهایی كه انتخاب كردید هم توضیح بدهید، در این مورد هم ادای دین به سینمایی كه دوست میدارید را در نظر داشتید؟
تمام اجزای فیلم در كلیت آن اثرگذار است. پوشش و لباس بخش مهمی از فیلم است. من در انتخاب لباس بهدنبال فضایی گرم در بخش اول فیلم بودم كه به فضای فیلمهای وسترن نزدیك شود. جزئیات هم برایم مهم بود یعنی اگر دستمال گردن عسگر و ساعت میكائیل را حذف میكردیم به این فرم لطمه میخورد. انتخاب بلیزر آبی هم قرار بود به كلیت فیلم كمك كند تا متفاوت جلوه كند.
• و حتی موسیقی متفاوت با آوای حزن انگیز؟
بله، بخشی از سنگینی فضا به موسیقی برمیگردد. در انتخاب موسیقی هم یادمان بود كه قهرمانان داستان ما منتظرند و قرار است اتفاقی بیفتد. من با ستار اوركی كه از آهنگسازان جوان ماست در مورد آنچه از موسیقی میدانستم گفتم و آنچه در آرشیوم از موسیقی داشتم را به ایشان دادم. این را هم بگویم كه من بیش از سینما به موسیقی علاقهمندم و در این باره سه فیلم كوتاه هم ساختهام. من آرشیو موسیقی قدیمی خود را در اختیار ایشان گذاشتم و پس از صحبتهای زیاد به این نتیجه فعلی رسیدیم. حجم موسیقی و تنوع سازها را نیز به عمد محدود كردیم.
منبع : همشهری
مطالب مرتبط :