تبیان، دستیار زندگی
چند روز قبل از فوت پروفسور حسابی...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خلوت

پروفسور محمودحسابی

ایرج از خواب كه برخاست، پدر رفته بود. همه‌ی اتاق‌ها را گشت. به همه جا سر كشید. كجا رفته؟ به دنبال چه كاری رفته؟ پیرمرد شب را به آرامی خوابیده بود. پیش از خواب با آن چشم‌های بسیار ضعیف، سوره‌ای از كتاب شریف را خوانده بود و خود را سپرده بود به دست رؤیاهای شیرین. رؤیاها با او چه كرده‌اند؟ چه گذشته بر پیرمرد؟

ایرج با خود اندیشید چه باید كند؟ كجا برود تا مگر اثری از پدر بیابد؟ سراغش را از كه بگیرد؟ چه كند تا شاید اثری از آن پیرمرد حقیقت جو بیابد؟ چه كند با روح بی قرار پدر؟ روح سرگردانی كه تشنه دانستن است و خدمت به مردم كشورش. نكند زبانم لال… خدا نكند! در این سرمای سخت استخوان سوز چه چیزی او را وادار به رفتن كرده است؟ به كه بگوید؟

- پدر! این چه كاری است كه با من می ‌كنی؟

به اتاق خواهر نزدیك شد و به آرامی در زد.

- انوشه! انوشه جان! خواهرم بیداری؟

در باز شد و سپید پوشی چادر به سر لبخندزنان، صبح بخیر گفت.

- انوشه! پدر نیست. همه جا را گشته‌ام، همه‌ی اتاق‌ها را.

بغض سنگینی گلوی ایرج را گرفته بود.

- مادر هم می ‌داند؟

- چیزی به مادر نگفتم. نكند نگران شود.

- ایرج! شاید به مادر گفته باشد. نگران نباش.

- ایرج! ... انوشه! ...

این صدا، صدای مادر بود. ایرج و انوشه هر دو به طرف صدا رفتند.

- بچّه‌ها! صبحانه آماده است.

هر دو سلام كردند و نشستند پشت میز آشپزخانه.

- مادر! پدر را صدا نكردید؟

- دخترم! پدرت نماز را كه خواند، حركت كرد.

ایرج سكوتش را شكست.

- مادر! كجا رفت؟ به شما چیزی نگفت؟

- گفت می رود خلوت كند. ایرج چرا چیزی نمی خوری؟

- مادر! نگرانم.

- نگران چی؟ بد به دلت راه نده.

- پدر بی مشورت با من كاری نمی ‌كرد.

- خب. لابد این كارش مثل كارهای قبلش نیست.

- نگفت كجا می ‌رود؟

- نگفت كجا می رود؛ اما برای خلوت «محمود» چه جایی بهتر از زادگاه خانوادگی ‌اش.

- مادر! من می ‌ترسم…

- بچّه‌ها! ترس به دلتان راه ندهید.

- مادر! اگر صلاح می ‌دانید با انوشه به تفرش برویم.

- خلوت پدر را بهم نزنید.

مقبره پروفسور حسابی

***

خلوت زادگاه پدر، تفرش. حالی تازه، شعله‌ور در وجودش. ترنّم آوازی پیر و خسته در خلوت كوچه‌های تفرش. جستجوی سیـّد محمود برای یافتن آوازخوان. كجاست هسته‌ی پنهان این ترنّم مرموز؟ تمامی كوچه‌های تنگ و باریك تفرش سرشارند از نغمه‌های سحرانگیز آواز. این جسم پیر و فرتوت همراهی نمی كند با دل سیـّد. قلب را چه كند؟ نفس‌های عمیق و دردی جانكاه زیر قفسه‌ی سینه. خدایا این درد از من چه می ‌خواهد؟ نشانه‌ی چیست؟ خدایا اندكی تسكین! من به اختیار خود به تفرش نیامده‌ام.

خدایا! تو مرا كشاندی. پس خودت مرا همراهی كن. من كه توان چنین مسافرتی را نداشتم.

- صدیقه خانم! می ‌خواهم فردا را خلوت كنم.

- كجا؟

- به تفرش می روم. به بچّه‌ها بسپار مزاحم نشوند.

- توانش را داری؟

- به زودی بر می ‌گردم.

خدایا اندكی تسكین! خدایا اندكی فرصت! می ‌دانم آخرین روزهاست. خدایا تو خودت توانم ده! تنهاتر از طعم ترنّم آوازخوان پیر و خسته. پیری نابینا كه نی می ‌نوازد.

- چه می ‌كنی پیرمرد؟

- نی می نوازم و می ‌خوانم.

- آواز غمینی می ‌خواندی.

- تسكین دهنده‌ی دل بی قرار من است.

- خلوتم را بهم زدی ولی خوش حكایتی خواندی.حكایت نی و فراق و مثنوی.

- صدایت غریبه است. كه هستی؟

- سیّد محمود پسر معزالسلطنه‌ی تفرشی.

- پدر فیزیك ایران. آوازه‌ات همه جا پیچیده.

- بزن نی زن كه خوش می خواندی.

و باز ترنّم آوازی پیر و خسته و قدم‌های لرزان و خسته‌ی سیـّد محمود در كوچه‌های تفرش. هجوم تصاویر گذشته بر ذهن. كوچه‌های بیروت، كودكی و چهره‌ی مادر فداكارش «گوهرشادخانم».

آه! چه رنج‌ها و چه سختی ‌هایی. كودكی و آوار تنهایی و نبود پدر. پدر و اشرافیت پوسیده‌اش. حكم سفیری پدر در شامات و ضمانت قدرت او با تنها گذاردن خانواده در شهری غریب. روزهای سخت بی پناهی و تنهایی.

نمی خواست گذشته‌ی تلخ‌اش را مرور كند؛ امـّا مگر می شود خاطره‌ها را از ذهن زدود. هر بار به گونه‌ای باز می گردند.

زخم‌های روح هیچ گاه التیام نمی بخشند. فخر ایران باشی و همچنان رنجی غریب در گوشه‌ی قلبت مانده باشد. به خدا اگر ذرّه‌ای كینه از پدر در دل مانده باشد.

باید بخشود تا بخشوده شد. هیچ كینه‌ای در این روزهای آخر نباید در دل بماند. «جرس فریاد می ‌دارد كه بربندید محمل ها». خدایا! همین‌جا و در همین لحظه تمامی حقّ وحقوق دنیایی را بخشیدم؛ به امید بخشندگی ‌ات.

این نه منم كه می ‌بخشم. اوست كه می ‌بخشد. اوست كه می ‌خواهد. من كی ‌ام؟ حركت نامنظم ضربان‌های قلبش را حسّ كرد. موعد رفتن است و دل كندن. موعد خداحافظی است. درد شدید قلب او را از پا درخواهد آورد. خود را در خانه‌ی پدر دید.

- ایرج، انوشه! دیگر روزهای آخرست. این قلب كهنه و خسته‌ی من دیگر چموشی می ‌كند. خیالم از هر دو شما راحت است.

خدایا شكرت! راحت و سبك بارم... بچـّه‌ها! با خدا بمانید و خلق خدا... گریه می كنید؟... خوب گوش كنید... خانه پدری در تفرش... در آنجا به خاكم بسپارید...

مقبره پروفسور حسابی

منبع:دردمشترک

برای اطلاعات بیشتر به وب سایت ایشان مراجعه فرمایید...