تبیان، دستیار زندگی
این گفتگویی است با صالح طباطبایی مترجم موفق کشورمان و افسوس او برای از بین رفتن رابطه سازنده ای که بین فلسفه و ادبیات ما بوده است . او نظر گاهش را با بیان چند مثال از ادبیات جهان تو ضیح می دهد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رابطه سازنده فلسفه و ادبیات فارسی منقطع شده

دست

صالح طباطبایی مطرح كرد:

صالح طباطبایی برگزیده “كتاب فصل” درباره رابطه بین فلسفه و ادبیات در ایران امروز و آسیب‌شناسی این رابطه، گفت: مسئله اصلی، قطع دهش بزرگی است كه فلسفه ما در گذشته به ادبیات‌مان داشت. قطع رابطه این دو به تضغیف فلسفه و ادبیات‌مان انجامیده است.

صالح طباطبایی در گفت‌وگو با خبرگزاری كتاب ایران(ایبنا) درباره رابطه بین فلسفه و ادبیات و شیوه‌های تأثیر این دو بر یكدیگر، گفت: برای شروع بحث، باید این رابطه را به صورت دیگری تحویل كرد.

فلسفه و ادبیات: نسبت اندیشه و کلام

وی درباره این تحویل صورت یادآور شد: رابطه فلسفه و ادبیات باید به صورت نسبت میان اندیشه ( قوه ناطقه) و كلام (نطق) تحویل شود. مثالی می‌زنم. مثنوی معنوی را در نظر آورید. این اثری "ادبی" است آكنده از مفاهیم عمیق فلسفی، كلامی و عرفانی. یعنی زبان مولانا و كلامش، محملی برای معانی بسیار عمیق در حوزه‌های مذکور است. حال باید دید این نسبت كلام مولانا، كه اینجا عمدتا در حوزه ادبیات در نظر گرفته می شود، با این معانی عمیق فلسفی و كلامی و عرفانی چگونه برقرار شده است. این جاست كه نیاز به دقت بیشتر دارد.

صالح طباطبایی با بیان این كه برخی از هنرمندان، هم ادیب و هنرمند و هم فیلسوف بوده‌اند، افزود: در مقام مثال، ویلیام بلیكBlake ، شاعر انگلیسی، در عین حال هنرمندی بود، که برای آثار خودش وآثار برخی نویسندگان دیگر ( چون دانته و تامس گری) تصاویر زیبایی – با سبکی متمایز– ساخت. اما در آثار و اشعارش اندیشه‌های فلسفی و عرفانی موج می زند. نمونه‌های این امر البته در شرق فراوان‌تر است.

از بهگود گیتا تا گاتاها

وی كه به تازگی ترجمه بزرگ‌ترین مجموعه مقالات آناندا كوماراسوامی را برای انتشار به” انتشارات فرهنگستان هنر” سپرده است، در ادامه بحث خود یادآور شد: اما نمونه‌های شرقی این ارتباط، چنان كه گفته شد، فراوانند. از هند مثال‌هایی می‌آورم. در متون فلسفی هند، چون منظومه‌ بهگود گیتا ("ب" ساكن، "ه"، "گ"، "و" با زبر) كه منظومه‌ شعری بلندی واجد مضامین فلسفی و عرفانی است، یا درخود حماسه مهابهاراته، یکی از دو منظومه حماسی هند باستان، پیوند جدایی ناپذیری بین ادبیات و اندیشه در قالب اسطوره ها برقرار است. به این‌ها شاید حتی بتوان با خیالی آسوده ریگ ودا، از بخش های چهارگانه وداها، را نیز افزود كه آن را خاستگاه نمایش نامه های سانسکریت نیز دانسته اند.

این مترجم با عطف توجه به ایران باستان و متون دینی آن ادامه داد: از ایران نیز می‌توان گاتاهای منظوم را مثال آورد كه ادعا می‌شود حاوی سرودها و سخنان و دعاهای زرتشت است، و جمعی آن را مأخذ اصیل ترین آموزه های فلسفی این کیش برشمرده اند. تمام این‌ها یك نكته را نشان می‌دهند: این كه هر اندیشمندی می تواند ادیب و هنرمند هم باشد و بر عکس؛ چنان كه از قدیم‌ترین ایام چنین بوده است.

این یك، كمتر و آن یك، بیشتر

وی افزود که به دلیل وجود همین پیوند است كه تصاویر فرازمینی در آثار بلیك مثلا با پرده « پاسدار شبانه» یا « صورت سیکس، عضو انجمن شهر» ازآثار رامبراند چنین متفاوت است، یا میان ابیات ژرف کاو مولوی در بخش هایی درخشان از مثنوی و مدایح شعری غراء شاعر نامداردیگری تفاوت‌های زیادی به نظر می‌ آید. آن آثار واجد پیام‌هایی اند و چاره‌ای جز فلسفی شمردن آن پیام‌ها نیست. دست کم شاید بتوان گفت که این یكی از چنین پیام‌هایی کمتر بهره دارد و آن یكی، بیشتر.

صالح طباطبایی از این بخش از پاسخ خود چنین نتیجه گرفت: درباره ارتباط این دو، فلسفه و ادبیات، اندیشه و كلام، کمتر تردید می توان کرد. حال باید به پاسخ پرسش دیگر شما رسید كه: چگونه است رابطه فلسفه و ادبیات در ادبیات و اندیشه ایران امروز؟ آیا کمبود یا نبود آثار درجه اول ادبی وفلسفی، آن هم به شكل تالیفی، در ایران ما نتیجه قهری قطع پیوند سازنده و راهگشای آن دو نبوده است؟ به دیگر سخن، آیا ارتباطی كه زمانی وجود داشته، امروز منقطع نشده و این به ابتر شدن اندیشه و كلام ما، هر دو، نیانجامیده است؟

اسطوره و ادبیات

وی این گونه ادامه داد: این نکته بس خطیری است که یکی ازسرشارترین آبشخورهای ادبیات اسطوره است؛ مثال های بی شماری می‌توان ذکر کرد: از رامایانه هندی گرفته تا ایلیاد و ادیسه هومری، ساگاهای نورسی، افسانه‌های آرتوری و سرانجام بخش‌های اسطوره‌ای همین شاهنامه پارسی خودمان. از سویی دیگر، با پیشرفت اسطوره شناسی تطبیقی، ابعاد فلسفی برخی آموزهایی که در قالب اسطوره ای برخی ادیان چون مذاهب یونانیان و مصریان باستان و کیش های هندوآریایی نمود یافته‌اند، روشن‌تر شده است. وجود شواهدی فراگیر در ادبیات اسطوره‌ای جهان از کاربرد مضامین مکرر یا موتیف‌ها در تحلیل نهایی حکایت از اندیشه‌های مشترک بشریت دارد. این مضامین قرن‌ها دستمایه‌های الهام بخش هنر وادبیات جهانی بوده است.

صالح طباطبایی با ذکر مثال‌های دیگری اظهار داشت: مثالی آشنا، مضمون «جستجوی مطلوبی آنجهانی یا دست نایافتنی» است: جستجو برای یافتن آب زندگانی، شهد نامیرایی گیاه مقدس سومه ( در نصوص هندی)، پشم زرین (در افسانه یونانی یاسون و آرگونوت ها)، جام مقدس (درافسانه‌های آرتوری قرون وسطا). جالب این جاست که در خصوص مثال اخیر، در بسیاری از این روایت ها، آن آب حیات یا شهد نامیرایی را باید در « ظلمات» یا در ورای خورشید یافت. در افسانه هندو، گروده (شاهین آسمانی) برای یافتن سومه با تحمل مصایبی جانکاه از « دروازه خورشید» می گذرد و به ساحتی می‌رسد که از شب و روز، یعنی از زمان، خبری نیست، به دیگر سخن، به قلمرو لا مکان و لا زمان می‌رسد.

وی یادآور شد: نظیر این مضمون را درافسانه جستجوی چشمه آب زندگانی در«ظلمات» یا «عالم بقا» می یابیم. مولونا نکته سنجانه می گوید:

  1. ذوق در غم هاست پی گم کرده اند/ آب حیوان را به ظلمت برده اند.

خاقانی نیز تأکید دارد که چشمه حیات را در عالم خاک نباید جست:

  1. ای خاک بر سر فلک آخر چرا نگفت/ کاین چشمه حیات مسازید جای خاک.

پس می توان ادعا کرد که مضمونی ادبی چون مضمون آب حیات، در اصل، مضمونی فلسفی-عرفانی ، دینی-کلامی است. چنان که می بینیم، شاعران و ادیبان از چنین مضامینی بهره برده اند و مثلا نظامی داستان رفتن اسکندر را به ظلمات در اسکندرنامه با استفاده از همین مضمون پرداخته است.

استفاده باسمه‌ای ادبیات فارسی از مضامین فلسفی !

صالح طباطبایی به تشریح سخن خود پرداخت و گفت: از این موتیف ها در اساطیر جهان فراوان می توان یافت، ولی استفاده باسمه ای و سطحی از آنها دلالت فلسفی – کلامی شان را، که به منزله روح آنها است، یکسره سلب می کند واز آنها قالبی بی محتوا و کالبدی مرده می سازد . این وضعی است که، به گمانم، در همه جای دنیا کمابیش شیوع یافته است، از ارباب حلقه ها گرفته تا هری پاتر. ولی ما چه استفاده‌ای از این مضامین در ادبیات روزگار خود كرده‌ایم؟ حد اکثرچند تلمیح و آن هم درگیر لفظ. استفاده مان کمابیش همواره باسمه‌ای و قالبی بوده است.

تشنج‌آور شده است این عشق !

وی اضافه كرد: ما تنها اشاره‌ای كرده‌ایم به لفظ "آب حیات" و گذشته‌ایم. مثل این مضمون هم بسیار داریم. مشتی مفهوم ونماد نیز داریم مثل عشق و رنگ سبز كه آن قدر با آنها بازی كرده‌ایم كه گاه، دیگر تشنج‌آور شده است.

چرا لك لك دم ندارد؟

مترجم کتاب «درآمدی برفلسفه هنر» نوئل کارول، در ادامه پاسخ خود، به موارد دیگری از مغفول ماندن مضمون‌های اسطوره ای- فلسفی در ادبیات فارسی اشاره كرد و افزود: ولی می‌توان نمونه‌های زیادی از این اقتباس های كارساز را در ادبیات متقدم انگلیسی دید. مانند این قصه عامیانه كه "چرا لك لك دم ندارد؟". دلیلی كه افسانه برای این امر ارایه می‌كند، یادآورهمان ماجرای سومپلگادس(Symplegades) یا "صخره های برهمکوبان" در اساطیر یونانی است كه عینا هم در اساطیر ایران و هم در اساطیر هند به صورت های مختلف بارها آمده است: دو سنگ ، دو صخره، یا دو لته در كه مدام به هم می‌خورند و قهرمان باید از میان آن دو بگذرد.

مسئله: قطع دهش های فلسفه به ادبیات

وی افزود: ادبیات عامیانه انگلیسی از این اسطوره چنین استفاده می‌كند: قصه‌ای می‌نویسد كه در آن، دلیل دم نداشتن لك لك، عبور نه چندان موفقش از میان گونه ای "سومپلگادس" بیان می‌شود، آن چنان که کشتی آرگو نیز با از دست دادن آرایه دکل خود از میان صخره های برهمکوبان گذر کرد. این یعنی استفاده‌ای تازه از مضمونی فلسفی – اسطوره‌ای. ما چه كرده‌ایم؟ چند مورد از این گونه بهره‌گیری‌ها را در ادبیات جدید فارسی سراغ داریم؟ ادبیات ما از این ظرفیت‌ها غفلت می‌كند.

صالح طباطبایی در پایان تاكید كرد: مسئله اصلی، قطع دهش بزرگی است كه فلسفه ما در گذشته به ادبیات‌مان ارزانی می داشت. قطع رابطه ما با مضامین فلسفی، یا اگر صریح تر بگوییم، بریدن از اندیشه خلاق، مسئله اصلی ادبیات ماست.


منبع : ایبنا