تبیان، دستیار زندگی
3 شعر از ابوالفضل زرویی نصر آباد (ملا نصر الدین ) که یکی را با همکاری سعدی علیه الرحمه سروده است ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تا دل تنهاییتان باز شود ...

ملا نصر الدین

اشعاری از ابوالفضل زرویی نصر آباد (ملا نصر الدین )

حكایت شراكتی

شیخ اجل «سعدی» + «ملّا نصرالدّین»

«سگی پای صحرا نشینی گزید
به خشمی كه زهرش زدندان چكید
شب ازدرد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدررا جفا كرد و تندی نمود
كه آخر تورا نیز دندان نبود؟»
برآشفته شد مرد صحرانشین
بكرداندر آن دشت، چندی كمین
شد از دورپیدا،سگ سرفراز
به گوشی بلند وبه دمبی دراز
زجا جست و دمب درازش گرفت
دمر كرد سگ را وگازش گرفت
سگ بی نوا با تنی زخم وزار
زصحرا نشین كرد آخر فرار
بما لید بر زخم پا، پوزه ای
كشید از سر «بی كسی» زوزه ای
بگفتا كه : من اهل یك رنگی ام
خباثت نشد موجب لنگی ام
مرا رنج از این علت بعدی است
كه پنداشتم دورة سعدی است !

یک لشکر گدا !

می رود از هر طرف رقصان و با لنگر گدا
از دو سویت می رود، این ور گدا، آن ور گدا!
گر دهی كمتر زده تومان حسابت می رسد
می كند گردن كلفتی، می كشد خنجر گدا!
با صدای دلخراشش ضجه مویه می كند
راستی در ضجه مویه می كند محشر گدا!
هست دایم باخبر از قیمت ارز و طلا
داند از هر شخص دیگر نرخ را بهتر گدا!
گر روی در خانه اش،‌ اطراف شمران یا ونك
دست كم دارد سه تا منشی، دو تا نوكر گدا!
در صف بنزین اگر با او بد اخلاقی كنی
می كند لاستیك ماشین ترا پنچر گدا!
گر گدایان را برای پول در یك صف كنی
صف كشد از شرق ری تا غرب بابلسر گدا!
بهر خارانیدن ران چون بری دستی به جیب
با هیاهو می رسند از راه، یك لشكر گدا!
خودكفا شد از گدا این شهر و من دارم یقین
می شود تا سال دیگر صادر از كشور گدا!

کبود چشم من !

من از آن دورها دیدم

كه می آید به سوی خانه مخلص، « عمو نوروز »

عیالم زیر لب غرید:

« من آخر با چه چیزی می توانم كرد از این مهمان ، پذیرایی؟

نگو : « با قند، با چایی » !

خدا ناكرده، آخر این كه از ره می رسد، عید است

و اقدامات او در راستای « آمدن » شایان تمجید است... !

بگو آخر !

بگو من با چه چیزی می توانم كرد از این مهمان، پذیرایی؟... »

عیالا ! چرخ دخل بنده، دارد می كند فس فس

بفرما ! این تو و این عیدی مخلص

بخر با آن

برای خانه، مایحتاج لازم را

مضافاّ هم(!)

لباس عید محمود و پریچهر و سهیلا و كریم و جعفر و مینا و كاظم را !

و ایضاّ میوه و شیرینی و آجیل

و ای زن ! اندكی تعجیل !

عیالا ! زندگی زیباست

و این جا منتهای آرزوی مردم دنیاست !

خدا را شكر كن كه خانه مان، قطب شمال و آن طرفها نیست !

یكی از دوستان می گفت

كه در این وقت سال، آن جا

نمی دانی كه می آید عجب سوزی !

ولیكن در عوض - شكر خدا- این جا:

« ز كوی یار می آید نسیم باد نوروزی »

عیالم می كند غرغر

و زیر لب،

سخنرانی خود را می كند آغاز، با ترفند

(نجواگونه)

- با یك حالت « خط و نشان »، مانند-

- هلا ! ملا !

من اینجایم

(درون مطبخ خودمان ) بسان شیر

ملاقه تازه، اینجا

لنگه كفش كهنه آنجا، و

كنار دست من، كفگیر !

برایت دارم آشی می پزم با یك وجب روغن !

برای من به جای رهنمود و چاره جویی، شعر می خوانی؟

بكن... عیبی ندارد... بعد از این، از من

اگر خواهی چلومرغ و خورشت سبزی و قیمه،

به صد اطوار می گویم:

« الا یا خیمگی، خیمه... » !

دهان را می گشایم من

به قصد پاسخی در خور

- و شاید پاسخ غایی-

كه می آید به سویم از هوا، یك لنگه دمپایی !

و از سوی دگر چون تیر

به فرقم می خورد كفگیر !

هلا ! آه ای عمو نوروز !

كجا داری می آیی ... های ؟ !

پدر جان ! این طرفها قافیه تنگ است

به تعبیر دگر: در خانه مان جنگ است !

نیا نزدیك !

نظر كن پای چشمم را !

بگو اصلاّ

الا ای ناگرفته از كبود چشم من، درسی !

تو بالا غیرتاّ

- این تن بمیرد-

از عیال من نمی ترسی ؟ !