از رئالیسم ساده تا رئالیسم جادویی
رئالیسم (Realism) اصطلاحى است انعطافپذیر، چندپهلو، چندگونه که به صفات معین (اما نهچندان روشن و صریح) بسیار مختلفى اطلاق مىشود. در فلسفه، دو مفهوم اساسى از آن درک مىشود:
نخست مطابقت یعنى شناخت جهان خارج به اتکاى پژوهش و تحقیقات علمى و دوم همسازى یعنى شناخت جهان خارج به اتکاى درک شهودى و بصیرت.
در ادبیات، رئالیسم اصولاً یعنى ترسیم و تصویر موثق و معتبر زندگى. از این منظر بهقول لوین "گرایش ارادى هنر به واقعیت تقریبى"وجود دارد. بنابراین حتى آثار "غیرواقعى" و "غیرواقعگرایانه"، خیالى، وهمآلود و رؤیایى همچون "کاندید" از ولتر، "جنگ دنیاها" نوشته ولز و برخى آثار لوسین، رابله و رى برادبورى، تخیلاتى عالىاند که ریشه در واقعیت دارند.
بهطور کلى اگر در داستان مورد بررسى، چیزهایى مثل شخصیت، حادثه یا زمینه (Setting)، به نمونههایى در زندگى معمولى شبیه باشد، داستان، رئالیستى است. نوع ساده اینها، که گاه ژرفساخت ناتورآلیستى دارند، در نوشتههاى بالزاک، استاندال، فلوبر(فرانسه) دیکنز (انگلستان) و ویلیام دینهاولز(آمریکا) و تولستوى، گوگول، گورکى (روسیه) دیده مىشود. در آثار رئالیستى این نویسندگان، "واقعیت محورى" در نفس رخدادها جاى دارد نه در تخیل نویسنده. استاندال تا آنجا پیش مىرود که مىگوید ادبیات آینهاى است که روى کالسکه در حال حرکت مستقر است تا چیزها را آنطور که هستند بهنمایش بگذارد.
با این حال، غالب اوقات اصطلاح "رئالیسم" دلالت بر این دارد که هنرمند مىکوشد گستره نمایانترى از زندگى اجتماعى در اثرش عرضه کند؛ خصوصاً اینکه او مىکوشد این گستره "زندگى پست" را نیز در برگیرد و شامل آن تجربیاتى شود که از نظر هنرمندان دیگر، بىارزش قلمداد مىشوند. از این جملهاند: "ژوزف اندروز" نوشته هنرى فیلدینگ و مُل فلاندرز نوشته دانیل دفو.
البته ممکن است نویسنده با خلق شخصیتها، حوادث و زمینهها از "واقعیت" موجود منحرف شود، که در آنصورت ما را وامىدارد که بهطور انتقادى و جدىتر به جهان واقعى بیندیشیم: نمونهاش "میدلمارچ" از جورج الیوت یا "کوه جادو" از توماس مان.
حتى مىتوان از عناصر "فراواقعى" جهت جستجوى امر واقعى استفاده کرد؛ مثلاً جزئیات وهمناک در سفرهاى گالیور . اما تراز بالاتر در این مقوله به رئالیسم روانشناختى مربوط مىشود که ضمن وفادارى به حقیقت با تشریح کارکرد درونى ذهن، تحلیل اندیشه و احساس، نمایش سرشت شخصیت و منش است (که مرحله نهایىاش شیوه جریان سیال ذهن است) سر و کار دارد.
رئالیسم روانشناختى با ژرفکاوى در عرصههاى ضمیر آگاه و ناخودآگاه، به وجوه دیگرى دست مىیابد که گاه گونهاى انحطاط است. رمان روانشناختى (مثلاً آثار داستایوفسکى) با دیدى تحلیلگرانه و روانکاوانه به واقعیت (شخصیتها) مىنگرند. کنراد، پروست، هنرى جیمز و حتى رمان جریان سیال ذهن متأثر از این نوع رمان رئالیسم اند.
رئالیسم جادویی
اصطلاح رئالیسم جادوئى (Magic Realism) اولین بار بهوسیله فرانس رو (Franz Roh) هنرشناس آلمانى در سال 1925 بهکار رفت و بعدها، خصوصاً در 1949 آلخو کارپانتیه آنرا بهصورت جدى در ادبیات مطرح کرد.
در این نوع آثار، الگوهاى واقعگرایى با عناصرى از رؤیا، سحر، وهم و خیال درهم مىآمیزند و ترکیبى پدید مىآید که به هیچیک از عناصر اولیه سازندهاش شباهت ندارد و خصلت مستقل و هویتى جداگانه دارد. پیوند واقعیت و وهم چنان است که رخدادهاى خیالى کاملاً واقعى و طبیعى جلوه مىکند؛ طورى که خواننده ماجراهاى غیرواقعى را مىپذیرد. داستان رئالیسم جادویى در شکل خیال و وهم روایت مىشود، اما ویژگىهاى داستانهاى تخیلى را ندارد. بهعبارت دیگر آنقدر از واقعیت فاصله نمىگیرد که منکر آن در تمام عرصهها و در تمام مدت زمان داستان باشد. از همینجا مىتوان دریافت که عناصر سحر، جادو، رؤیا و خیال، بسیار کمتر از عنصر واقعیت است؛ یعنى بار "تخیلى - وهمى" بودن داستان کمتر از بار رئالیستى آن است. از سوى دیگر، نزدیکى نسبى این شیوه با مکتب سوررئالیسم، موجب شده که حوادث و واقعیتهاى روزمره انسان معمولى در جریان داستان، بزرگنمایى شود و بعضى بخشها، با عناصر فراواقعى و ماوراءطبیعى شکل گیرد. بنابراین توصیف صریح اشیاء و پدیدههاى شگفتانگیز و غیرعادى، جزو ارکان کار درمىآید.
در رئالیسم جادویى، عقل درهم شکسته مىشود و رخدادها برمبناى عقل و منطق به وقوع نمىپیوندند. در این آثار خرافات، امور تخیلى یا اسطورهاى، خواب و رؤیا، امور پوچ و غیرمعقول (Absurd) و نیز لحن و زبان دست به دست مىدهند تا موضوع از سیطره عقل و منطق خارج شود.
درباره (Absurd) یا منطق پوچى یا پوچى و عبثنمایى یا عبث بودن، باید خاطرنشان کرد که چون ذهن انسان تابع نظم و انسجام است، لذا نویسنده باید "بىقاعدگى"، "بىنظمى" و امور پوچ، کابوسگونه و اسطوره را بهصورت شگرد در متن بنشاند یا تنیده کند؛ طورىکه خواننده متوجه "گسست" نشود. توجه شود که خارج شدن واقعیت از سیطره عقل و منطق و برجسته شدن این خروج، در تعریف رئالیسم جادویى بسیار مهم است. یعنى در چنین داستانهایى نباید به اغراق یا امر غیرعقلانى برگشت؛ مثلاً اگر هوا آنچنان مرطوب است که ماهىها از پنجره شمالى وارد و از پنجره جنوبى خانه خارج مىشوند، یا نویسنده زنى را توصیف مىکند که خودش پیچ شمیران مىایستد و انتهاى موهایش در میدان آزادى است، دوباره نباید به این دروغها برگردد و کلامى دربارهشان بنویسد؛ چون توضیح امور غیرمعقول (اعم از اغراق یا دروغهاى اسطورهاى و افسانهاى) آفت ساختار چنین داستانهایى است.
در چنین داستانهایى، بین "جهان حقیقى" و "جهان تخیلى و فراحسى" شخصیتها مرزبندى خاصى وجود ندارد. پس مىتوان گفت که رئالیسم جادویى تلاشى است براى تصویر جهان بهصورتى نامعقول، اما گاهى منتهاى عقل باید در آن به کارگرفته شود؛ مثلاً در مورد زمانها و مکانها. براى نمونه شاید در دانشگاه تهران دانشجویى از فرط اندوه قلبش شکافته شود و خون آن از سینه چاکخوردهاش بیرون بریزد، ولى دانشگاه تهران باید حتماً در خیابان انقلاب واقع باشد نه در خیابان سعدى. یا شاید نویسندهاى در داستان رئالیسم جادویىاش بنویسد "سربازان ارتش شاهِ فرارى فقط در شب (؟) در روستاى حسینآباد سى و هفت هزار نفر را کشتند" که ما مىدانیم این اغراق در جمعیت مختص این نوع داستانهاست، ولى این شب که من با علامت (؟) نشان دادم، باید بین 26 دیماه تا 22 بهمن سال 1357 باشد، در غیر اینصورت خصلت رئالیستى داستان به نفع عنصر خیالى داستانهاى تخیلى [وهمى] معمولى بهکلى حذف مىشود.
نکته مهم اینکه در داستانهاى تخیلى [وهمى]، هیچچیز واقعى نیست و همهچیز در تخیل وجود دارد، درحالىکه در رئالیسم جادویى، داستان ریشه در واقعیت دارد، فقط بعضى از رویدادهایش با عقل و منطق سازگارى دارد. این نیز ناشى از آمیختگى امور تخیلى و اسطورهاى با واقعیت است. بىدلیل نیست که رئالیسم جادویى را به دنیاى دیوانهها تشبیه کردهاند؛ زیرا دنیاى یک فرد دیوانه هم همین دنیاى واقعى است، فقط با زنجیره عقل و منطق نگاه نمىشود، بررسى و جمعبندى نمىگردد.
لحن(Tone) در این داستانها نقش بسیار مهمى دارد. خودتان را در نظر بگیرید. به یکى از اطرافیانتان مىگویید: "امروز هزار کیلو دوده توى این خیابونهاى آلوده خوردم." شما باید موقع گفتن این حرف کاملاً عادى باشید، مگر اینکه بخواهید عصبانیتتان از انجام نپذیرفتن کار موردنظرتان نشان دهید. به هر حال در جریان آن حرف انگار نه انگار که دارید اغراق مىکنید. البته شما در همان لحظه طبق قواعد واقعى عمل مىکنید؛ مثلاً براى نوشیدن چاى، لوله داغ قورى چاى در دهانتان نمىگیرید.!
لحن با زبان و سبک متفاوت است. لحن با صفاتى مانند کنایه، تمسخر، سؤال، تردید، اعتقاد یا شکل دیگرى ادا کرد. لحن آهنگ احساسات گوینده است و کاملاً از هدف و نیت او تبعیت مىکند. لحن ایجاد فضا در کلام است. لحن مفهومى نزدیک به سبک دارد. شخصیتها، زبان خود را بیان مىکنند و از این طریق خود را به خواننده مىشناسانند و با خواننده رابطه برقرار مىکنند. پس در نهایت لحن، دید و نقطهنظر نویسنده نسبت به موضوع است؛ مىتواند رسمى، غیررسمى، صمیمانه، مؤدبانه، جدى، طنزدار باشد.
عوامل مؤثر در لحن یعنى انتخاب کلمات و عبارات مناسب، خلق شخصیتهاى داستان با ویژگىهاى حسابشده در ایجاد لحن، استفاده از شگردهاى ادبى و استفاده از شگرد اغراق یا طنز یا کنایه بهعنوان عامل موثرى در انتقال مقصود نویسنده و و ابسته کردن لحن داستان به طرح (بیرنگ) دارد؛ مثلاً لحن رئالیسم جادویى "صد سال تنهایى" مارکز با لحن او در "توفان برگ" متفاوت است.
همانطور که گفتم لحن روایت در داستان رئالیسم جادویى نقش اساسى و کلیدى را بهعهده دارد. لحن باید بتواند پدیدههاى فراحسى و ذهنیت نویسنده را - که چهبسا بىپایه هم است - حقیقى جلوه دهد؛ بىآنکه نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد. لحن باید به گونهاى عنصر "اغراق و غلو" را در متن بنشاند که پدیدههاى فراحسى، فراواقعى به سادگى اتفاق بیفتد بىآنکه خواننده نسبت به وقوع آنها دچار شک و تردید شود. چنین لحنى، چنین تنیدگى سرراستى، باید چنان باشد که سه خصلت"جذابیت داستان"، "متقاعد کردن خواننده" و "اغفال کردن خواننده" بهخودى خود فراهم آید. این نیز ممکن نیست مگر در آمیزش
- صناعت و صراحت، اسطوره و جادو و واقعیت، شور سیاسى و هنرورزى غیرسیاسى، کاریکاتور و شخصیتپردازى، شوخطبعى و هراسافکنى، تغییر و ثبات، عشق و بىعشقى، عنصر وهم و عنصر ملموس.
به همین دلیل اینها که برشمردیم انبوهى از مؤلفههایىاند که در داستان رئالیسم جادویى کنار هم قرار مىگیرند. بىدلیل نیست که در رئالیسم جادویى، عقل درهم شکسته مىشود و رخدادها برمبناى عقل و منطق به وقوع نمىپیوندند. در این آثار خرافات، امور تخیلى یا اسطورهاى، خواب و رؤیا، امور پوچ و غیرمعقول (Absurd) و نیز لحن و زبان دست به دست مىدهند تا موضوع از سیطره عقل و منطق خارج شود.
ضرباهنگ(Rhythm) نیز نقش ویژهاى در این داستانها ایفا مىکند. ضرباهنگ یا وزن، میزان تندى و کندى کلام است. ضرباهنگ را نباید با لحن و آهنگ یکى دانست. ضرباهنگ میزان سرعت لحن است. ضرباهنگ کلام (چه کلام نویسنده و چه شخصیتها) امرى کاملاً ذوقى و تفننى نیست و تا اندازهاى تابع قاعده است. ضرباهنگ کلام باید با حال و هواى اشخاص داستان و نیز موقعیت آنها کاملاً سازگار باشد. مثلاً در شرایط هیجانى و بغرنج، ضرباهنگ کلام تند است و در نثر آرام و عاطفى، کند. براى نمونه به ضرباهنک آثارى همچون "مرشد و مارگریتا" نوشته بولگاکف، "صد سال تنهایى" مارکز و "زمین ما"فوئنتس توجه کنید.
مطالب مرتبط :
منبع : سایت فیروزه - نویسنده : فتحالله بىنیاز