تبیان، دستیار زندگی
پروفسور پرپل تازه دست به کار شده تا پیشنوس مقاله اش برای انجمن فلسفی را به منشی دیکته کند که متوجه ساعت می شود و بانگ می زند : "برادر ! من دوباره کلاس اخلاقم را فراموش کردم ، فعلا باید کار را متوقف کنیم تا من بر گردم"...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

داستان-مسئله ای فلسفی: سگ و پروفسور

دانشجو

1.

پروفسور پرپل تازه دست به کار شده تا پیشنوس مقاله اش  برای انجمن فلسفی را به منشی دیکته کند که متوجه ساعت می شود و بانگ می زند : "برادر ! من دوباره کلاس اخلاقم را فراموش کردم ، فعلا باید کار را متوقف کنیم تا من بر گردم"

او فورا از اتاقش بیرون می زند و راه محوطه دانشگاه را به سوی ساختمان گیپ در پیش می گیرد . اما در راه زوزه سوز ناکی می شنود . این صدای سگی است که داخل استخر محوطه افتاده و نمی تواند خارج شود . پروفسور گفت : " نگران نباش رفیق کوچولو ! الان می آیم نجاتت می دهم ."

پروفسور مهربان داخل استخر می پرد و سگ را بیرون می آورد  و بعد به دفترش بر می گردد و قدری خود را خشک می کند . حالا دیگر برای سخنرانیش خیلی دیر شده و 100 دانشجوی کلاس عصبانی شده اند  . او از آنها عذر می خواهد و ما وقع را شرح می دهد . به عنوان یک تمرین سر گرم کننده از اخلاق عملی ، او از دانشجویان می خواهد که تصمیم بگیرند که آیا عمل او صحیح بوده است یا خیر . همه می خندند و قبول می کنند  این که سگ را نجات داده بهتر بوده است ، گو اینکه این عمل موجب تصدیع وقت آنها شده است . با این حال هفته بعد هم پروفسور بر سر راهش به همان کلاس آن سگ را می بیند  که دوباره در استخر افتاده . این بار دانشجویان چندان خشنود نیستند و نیمی از آنها می گویند که او باید سگ را به حال خود می گذاشت . یک نفر با لحن بدی اظهار می کند که سگ همیشه در استخر می افتد و باید نجات داده  شود . به همین ترتیب هفته بعد هم که پروفسور شتابان به سمت کلاس می رود همین اتفاق باز می افتد و این بار هرچند سگ بسیار تقلا می کند اما پروفسور می گوید :" اوه نه ! دیگر نمی توانم دیر برسم " او سگ را به حال خود می گذارد و پیش از انجام سخنرانیش  وضعیت را به اطلاع یک در بان می رساند . در کلاس او تغییر خط مشی اش را برای دانشجویان نقل می کند  و اغلب آنها می پذیرند که قبول خطری احتمالی که سگ را تهدید می کند در برابر اطلاع قطعی از ناراحتی دانشجویانی که مدام وقتشان تلف می شد  ،اهمیت کمتری دارد . سپس پرپل با افتخار می گوید :" و این همان فایده باوری است ، همان اصلی ک تصمیمات اخلاقی باید بر اساس آن صورت بگیرد "

افسوس که قبل از آنکه دربان کاری بکند ، سگ غرق شده بود !

آیا استدلال پرپل و شاگردانش ایرادی داشت یا فقط سگ بد شانس بود ؟

2.

در جلسه بعد یکی از دانشجویان بر می خیزد و بیانیه ای را قرائت می کند که در آن پروفسور به بی حرمتی به یک تکلیف بنیادین یعنی نجات جان یک مو جود ذی حیات متهم شده بود . دانشجو مسئله جان موجودات را ورای هر مصلحت دیگری می داند . پروفسور سعی در توجیه دانشجویانش که حالا همه به او معترضند  می کند و توضیح می دهد اگر او جراح چیره دستی بود و در حین رفتن به بیمارستان برای انجام یک عمل فوری سگ را نجات می داد او را به بی مسئولیتی متهم می کردند و ازین مثال نتیجه گرفت  پس در تصمیماتی این چنین ما علایق طرف مقابل را در نظر می گیریم . در واقع ، کلاس با او موافقت کرده بود که خطر غرق شدن سگ برای توجیه اینکه صد نفر دانشجو از کلاسشان محروم شوند ، کفایت نمی کرد . خلاصه پرپل می گوید که در تصمیم گیری های اخلاقی ما به نظامی برای سنجش علایق رقیب نیاز داریم .

با این وجود دانشجویان به طور کلی درسهای اخلاق او را تحریم می کنند و بر دیوار کلاس با اسپری می نویسند :"اخلاق چیزی بیش از نظریه صرف است "

آیا پروفسور پرپل چیزی را فرو گذاشته بود ؟


منبع : 101 مسئله فلسفی – مارتین کوهن