قوری قلعه
قسمت اول
یکی بود- یکی نبود، غیراز خدای مهربون هیچکس نبود.
دهی بود زیبا و سرسبز و مردمی بودند پرکار و شاد.
قلعه ای در این ده زیبا بود که به شکل قوری بود، یک قوری بزرگ و زیبا.
و حاکمی که یک قوری طلایی قشنگ داشت. حاکم قوری را توی یک جعبهی شیشهای نگهداری میکرد و چند نگهبان از این قوری مراقبت میکردند. قوری از جنس طلا بود و روی آن نقشهای زیبا وجود داشت.
همه چیز توی این ده خوب و خوش بود تا اینکه یک روز وقتی یکی از اهالی ده خواست چایی درست کند، دید قوریش نیست. این طرف را گشت، آن طرف را گشت اما قوریش را پیدا نکرد. از بچههایش پرسید، به خانهی همسایه رفت. پرسید شما قوری مرا ندیدهاید؟
همسایه گفت: قوری شما را میخواهیم چه کار؟
مرد با خودش فکر کرد و گفت: «حتماً کسی خواسته با من شوخی کند.»
ماجرا تمام شد. تا اینکه بعداز چند روز، قوری یک نفر دیگر هم گم شد. کمکم ماجرا به گوش اهالی ده رسید.
همه پرسیدند: یعنی چه کسیقوریها را میبرد؟!»
قرار شد شبها نگهبانی بدهند. اما نگهبانی شبها بیفایده بود و قوریهای ده یکی یکی گم میشدند.
حاکم که ماجرا را شنید به سربازانش دستور داد همه جا را بگردند، حتی خانهها، توی کمدها، جیب بچهها، توی سبزهها و...
سربازها گشتند و گشتند اما چیزی پیدا نکردند.
حاکم به شدت نگران قوری طلائیش بود و دستور داده بود چشم از قوری برندارند.
اما یک روز که در ده جشن برپا بود و سربازان هم مشغول شادی بودند، وقتی برگشتند دیدند قوری طلایی حاکم نیست.
حاکم عصبانی شد و داد و فریاد راه انداخت و به سربازانش دستور داد: «اگر قوری من زیرزمین هم باشد باید پیدایش کنید و آن را برایم بیاورید.»
و جستوجو آغاز شد...
ادامه دارد ...
برگرفته از مجله: کیهان بچه ها
نوشتهی مهناز فتاحی
پی نوشت:
• قوری قلعه: نام غاری است در استان کرمانشاه که بسیار دیدنی است.
***********************
مطالب مرتبط