کفش هایم کو؟
نماز که تمام شد مرد برخاست تا به خانه برود؛ اما هرچه نگاه کرد کفش هایش را ندید.
ناراحت شد، دم در رفت و به مردمی که از مسجد بیرون می رفتند نگاه کرد و به خود گفت: شاید کسی کفش هایم را اشتباهی پوشیده باشد!
اما کفش هایش پای هیچ کس نبود. او تازه به مسجد آمده بود، کسی را نمی شناخت و نمی دانست باید چه کند.
مسجد خلوت تر شد و ناراحتی مرد بیش تر.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و چند نفر دیگر هنوز در مسجد بودند.
مرد پرسید: کفش هایم کو؟
همه به طرف او نگاه کردند؛ اما او نگاهش به کسی افتاد که چیزی را پشت سرش پنهان کرده بود و به طرف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می رفت.
وقتی ایستاد، به صاحب کفش ها گفت: کفش های تو این هاست؟
صاحب کفش ها نگاهی کرد و گفت: بله، همین هاست، چه طور پیدایشان کردی؟
آن مرد خندید و گفت: من آن ها را قایم کردم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با تعجب به او نگاه کرد. مرد گفت: یا رسول الله، من قصد بدی نداشتم، فقط می خواستم با او شوخی کنم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آن مرد گفت: او فرد با ایمانی است، احترام او بر تو لازم است (نباید با او این شوخی را می کردی تا خجالت بکشد).
برگرفته از مجله: پوپک
نوشته: مرتضی دانشمند