تبیان، دستیار زندگی
نماز که تمام شد مرد برخاست تا به خانه برود؛ اما هرچه نگاه کرد کفش هایش را ندید. ناراحت شد، دم در رفت و به مردمی که از مسجد بیرون می رفتند نگاه کرد و به خود گفت: شاید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کفش هایم کو؟

کفش هایم کو؟

نماز که تمام شد مرد برخاست تا به خانه برود؛ اما هرچه نگاه کرد کفش هایش را ندید.

ناراحت شد، دم در رفت و به مردمی که از مسجد بیرون می رفتند نگاه کرد و به خود گفت: شاید کسی کفش هایم را اشتباهی پوشیده باشد!

اما کفش هایش پای هیچ کس نبود. او تازه به مسجد آمده بود، کسی را نمی شناخت و نمی دانست باید چه کند.

مسجد خلوت تر شد و ناراحتی مرد بیش تر.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و چند نفر دیگر هنوز در مسجد بودند.

مرد پرسید: کفش هایم کو؟

همه به طرف او نگاه کردند؛ اما او نگاهش به کسی افتاد که چیزی را پشت سرش پنهان کرده بود و به طرف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می رفت.

وقتی ایستاد، به صاحب کفش ها گفت: کفش های تو این هاست؟

صاحب کفش ها نگاهی کرد و گفت: بله، همین هاست، چه طور پیدایشان کردی؟

آن مرد خندید و گفت: من آن ها را قایم کردم.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با تعجب به او نگاه کرد. مرد گفت: یا رسول الله، من قصد بدی نداشتم، فقط می خواستم با او شوخی کنم.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آن مرد گفت: او فرد با ایمانی است، احترام او بر تو لازم است (نباید با او این شوخی را می کردی تا خجالت بکشد).

برگرفته از مجله: پوپک

نوشته: مرتضی دانشمند

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.