همه ی بچه ها خوشحال شدن! و شروع کردن به خندیدن. انقدر بلند می خندیدند که صداشون توی راهرو پیچیده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1387/05/26
مهربانه(3) !

همه ی بچه ها خوشحال شدن! و شروع کردن به خندیدن. انقدر بلند می خندیدند که صداشون توی راهرو پیچیده بود.
پارسا روی زانو ایستاد و گفت: دو نفر مسئول می شن برن یه کارت پستال قشنگ پیدا کنن و بخرن. من می دونم توی خیابون ولیعصر یه مغازه ی لوازم التحریری هست اون حتماً داره! من و هادی متن تبریک رو توی کارت ها می نویسیم. همه باید آماده باشن که شنبه عصر توی ساختمونشون کارتهارو پخش کنن.
اون شب همه ی بچه ها تو دلشون خوشحال بودن چون تونسته بودن برای تولد پدر مهربانشون کاری کرده باشن.
ایمان ناجی
مطالب مرتبط :