تبیان، دستیار زندگی
منطق در نظر ابن سینا در مفهوم بسیار وسیعی مطرح است و منطق قیاسی به نظر او صرفاً قسمتی از آن محسوب می شود، اگر چه ابن سینا در جمع علوم برای منطق جایگاه رفیعی قائل است،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی به فلسفه ابن سینا

بوعلی

منطق

منطق در نظر ابن سینا در مفهوم بسیار وسیعی مطرح است و منطق قیاسی به نظر او صرفاً قسمتی از آن محسوب می شود، اگر چه ابن سینا در جمع علوم برای منطق جایگاه رفیعی قائل است، در عین حال به محدودیت های آن نیز وقوف دارد. او به وضوح اظهار می دارد كه عمل آن عمدتاً جنبه سلبی دارد. در كتاب اشارات می گوید: «هدف از منطق به دست آوردن قواعدی است كه مراعات آن، ما را از خطا در استدلال محفوظ دارد. بنابراین منطق به معنای صحیح، حقایق جدیدی را مكشوف نمی نماید، بلكه به ما آموزش می دهد از حقایقی كه در اختیار داریم به وجه احسن استفاده كنیم و از استفاده غلط از آنها خودداری ورزیم.»

تفکر

به نظر ابن سینا استدلال از بعضی حدود معین آغاز می شود كه باید در ابتدا پذیرفته شوند. این حدود یا منبعث از مشاهده و تجزیه هستند یا اصول اولیه ادراك. سلسله استنتاج های مبتنی بر علوم كه به نوبه خود قبلاً از معلوم دیگری استنتاج شده است، بی نهایت نیست بلكه بایستی نقطه آغازی داشته باشد كه به مثابه بنیانی است برای كل ساختار منطقی. این نقطه آغاز را باید از خارج منطق یافت نه در خود آن. ابن سینا هم تجربه را در شكل گرفتن و افزایش اطلاعات دانشمندان دخیل می داند، هم استدلال را. در زمینه معرفت آدمی به معنای اعم باید گفت كه عموم مردم با تأسی از احساسات عامه یا پروای رأی فرزانگان كه عوام یارای معارضه با آنها را ندارند، به پاره ای اعتقادات اولیه گردن می نهند. همچنین اعتقادات دیگری وجود دارد كه ناشی از عادات دوران طفولیت است و نیز دسته ای دیگر كه بر تجربه بهای زندگی استوار است. تمامی این معتقدات بدوی اضافه می شوند به اصول اولیه استدلال كه در آدمی به نیروی تعقل بدون لزوم كمترین جد و جهد برای حصول یقین از صحت آنها، ایجاد می گردد.

شهود و عرفان در فلسفه ی بوعلی

در كل، نظام فلسفی ابن سینا، نظامی است عقل گرایانه كه زیر ساخت آن پیش از هر چیز ارسطویی است كه جابه جا با عناصر بینش نو افلاطونی در هم آمیخته است. از سوی دیگر، ابن سینا كامل ترین مرحله جریان شناخت را به حدس بازمی گرداند و این مفهوم را در چارچوب دقیق منطقی آن قرار می دهد كه همانا یافتن حد وسط در قیاس است. منطق ارسطو را می توان داربست اندیشه های فلسفی ابن سینا به شمار آورد، در این اندیشه های یك پارچه استدلالی و برهانی، عناصر عاطفی و شهودی نقش تعیین كننده ای ندارند، هر چند ساختار وجودی ابن سینا از این گونه عناصر نیز برخوردار بوده است. پیوستن، به عقل فعال، واپسین مرحله كوشش شناسنده عقل انسانی است و این پیوند با عقل فعال نیز از رهگذر كوشش عقلانی دست می دهد و نقش قیاس منطقی در سراسر این جریان، تعیین كننده است.

منطق

علم و تعریف

ابن سینا به پیروی از ارسطو قائل به چهار علت مادی، صوری، فاعلی و غایی است، وی نشان می دهد كه هر چهار علت ممكن است در یك تعریف بیایند. بر این مبنا مثلاً از یك چاقو می توان چنین تعریفی به دست داد كه وسیله ای آهنی(علت مادی) است كه با شكلی چنین و چنان(علت صوری) كه به وسیله آهنگر(علت فاعلی) برای قطع اشیاء(علت غایی) ساخته و پرداخته شده است.

به نظر او، علوم بر تجربه و استدلال مبتنی است و هر علم دارای موضوع و مباحث و مبادی است، علاوه بر مبادی عام هر علمی یك رشته مبادی خاص خود دارد، به نظر وی، علوم مختلف بر حسب شأن موضوعات خود دارای سلسله مراتبی هستند و علوم مجردتر در مرتبه مهمتر قرار دارند. منطق، از طرفی دارای بعضی همانندیها با ریاضیات است. زیرا كه موضوع ریاضی هم نمی تواند مجرد از ماده باشد. مع ذلك، به نظر ابن سینا، اشیاء ریاضی را می توان به وسیله حواس ادراك كرد، در حالی كه محل ظهور علوم منطقی فقط در عقل محض است. از این رو علم منطق از ریاضیات صوری تر و در نتیجه نسبت به آن در مرتبه بالاتری قرار دارد.

واجب و ممکن در الهیات بوعلی

در فلسفه ابن سینا از آغاز با تمایزی اساسی كه در تاریخ تفكر دینی فلسفی بسیار مهم است، مواجه می شویم و آن تمیز واجب الوجود از ممكن الوجود است.

واجب الوجود، وجودی است كه تصور عدم آن ممتنع است، در حالی كه ممكن الوجود می تواند وجود داشته باشد یا نداشته باشد یا به گونه ای غیر از آنچه هست وجود داشته باشد. ابن سینا معتقد است بدون تخطی از هیچ یك از اصول منطق می توان تصور كرد كه تمامی موجودات به جهان جمعاً یا فرداً وجود نداشته باشند. وجود جهان به امكان خاص یا به امكان عام بالضروره مشروط به وجود واجب الوجود است.

الهیات

آنچه ابن سینا به آن تأكید دارد، این است كه آدمی دارای ادراكی شهودی از حقیقت واجب الوجود است كه آن چنان بی واسطه و مستقیم بر آدمی عارض می شود كه ممكن نیست كسی به وجود خارجی آن اذعان نكند.

محور برهان او این است كه واجب الوجود موضوع درك شهودی ما است. او تأكید دارد كه هستی واجب الوجود را نمی توان با برهان اثبات كرد كه به اقامه دلیل در آن باره پرداخت.

توجه به این نكته مهم است كه ابن سینا اثبات واجب الوجود را بر خلاف كسانی كه وجود خدا را از وجود جهان نتیجه می گیرند، تلقی نمی كند. او صرفاً از این نقطه نظر استدلال نمی كند كه واجب الوجود لازم است فرض شود تا از تسلسل بی نهایت یا دور علت و معلول، اجتناب شود. بسیاری از فلاسفه بعدی، از جمله بعضی از فیلسوفان عقلی جدید اروپایی، تصور واجب الوجود را صرفاً نتیجه غایی یك سلسله قیاس های عقلی قلمداد كرده اند. غافل از این كه این گونه استدلال به مغالطه وجودی منتهی می گردد. اما این مطلب در مورد ابن سینا صادق نیست، محور برهان او این است كه واجب الوجود موضوع درك شهودی ما است. او تأكید دارد كه هستی واجب الوجود را نمی توان با برهان اثبات كرد كه به اقامه دلیل در آن باره پرداخت. وجود واجب الوجود را می توان فقط از طریق شهود در درون خود درك كرد و تبیین آن به دیگران فقط به نحو اشاره یا توصیف غیرمستقیم امكان پذیر است.

مقایسه ی بوعلی و دکارت در اثبات وجود خدا

تصور ابن سینا از واجب الوجود و ممكن الوجود - كه دومی فقط از طریق ارتباط با اولی بالضروره موجود می گردد – به سه نظریه هرم در فلسفه دكارت – یعنی شك دستوری و ایقان شهودی به صدق «می اندیشم، پس هستم» و تصور خدا به عنوان جهت ضروری حقیقت تمام موجودات – تقدم دارد.

برهان وجودی برای اثبات وجود خدا به صورتی كه در فلسفه دكارت آمده به شرح زیر است: قول به این كه فلان صفت در مفهوم شیء مندرج است مساوی است با اثبات آن صفت برای آن شیء. وجوب هستی مندرج در تصور خداست. بنابراین قضیه ای كه هستی را برای او ثابت كند صادق است – به سخن دیگر، خدا وجود دارد.

دکارت

دكارت، همانند ابن سینا، منتها به زبانی دیگر، برهان وجودی را با برهان جهان شناختی تكمیل می كند. به نظر دكارت، هیچ چیز از عدم به وجود نمی آید: هرآنچه وجود دارد باید برای وجود خود علتی را دارا باشد. به علاوه هر اندازه كه معلول واجد حقیقت است علت آن هم باید به همان اندازه واجد حقیقت باشد.

در فلسفه ابن سینا نیز با برهان جهان شناختی روبه رو می شویم عمدتاً همانند برهان دكارت مبتنی بر غیر معقول بودن این كه چیزی از عدم به وجود آید و همچنین مانند برهان ارسطو از نظر محال بودن تسلسل علت به بی نهایت است. برخلاف برهان دكارت، برهان وجودی ابن سینا در غایت امر برهان عقلی نیست. برهانی است كه در درك شهودی و عمدتاً عرفانی حقیقت قصوری ریشه دارد.

می توان گفت كه ابن سینا نه فقط از جهات مابعدالطبیعه، بلكه از جهت روان شناسی نیز به این حكم دكارت كه «می اندیشم، پس هستم» بسیار نزدیك می شود و آن در جایی است كه تمایز میان جسم و روح را روشن ساخته بر استقلال كامل دومی از اولی تأكید می كند. این نكات نباید تفاوت های مهم این دو فیلسوف را نادیده بگیرد.

نویسنده:

شیدا  امینی

منبع:

http://e-resaneh.com/