تبیان، دستیار زندگی
من یوسفم پدر پدر!برادرانم دوستم نمی‌دارند پدر!مرا همراه خود نمی‌خواهند آزارم می‌دهند با سنگریزه و سخنم می‌رانند می‌خواهند كه من بمیرم تا به مدحم بنشینند آنان در خانه‌ات را به رویم بستند از كشتزارم بیرون كردند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من یوسفم پدر

سه شعر از محمود درویش

محمود درویش

من یوسفم پدر

من یوسفم پدر

پدر!برادرانم دوستم نمی‌دارند

پدر!مرا همراه خود نمی‌خواهند

آزارم می‌دهند

با سنگریزه و سخنم می‌رانند

می‌خواهند كه من بمیرم تا به مدحم بنشینند

آنان در خانه‌ات را به رویم بستند

از كشتزارم بیرون كردند

پدر!آنان انگورهایم را به زهر آلودند

پدر!آنان عروسك‌هایم را شكستند

آن گاه كه نسیم گذشت و با گیسوانم بازی كرد

آنان رشك بردند و بر من شوریدند

و بر تو شوریدند

مگر من با آنان چه كرده بودم، پدر

پروانه‌ها بر شانه‌هایم نشستند

خوشه‌ها به رویم خم شدند

و پرنده بر كف دستانم فرود آمد

با آنان چه كرده بودم،پدر

و چرا من؟

تو یوسفم نامیدی

آنان به چاهم انداختند

و به گرگ تهمت بستند

حال آن كه گرگ مهربان‌تر از برادران من است

آی پدر

آیا من به كسی جفا كردم

وقتی كه گفتم: به رویا یازده ستاره دیدم

و خورشید و ماه را

دیدم كه بر من سجده می‌برند

من یوسفم پدر

برگردان : عبدالرضا رضائی نیا

قلب سنگ

آسمان و دریا

آسمان را به دریا خواهم داد

تا دختر پروانه

مادری برای خویش نقاشی کند.

آسمان آبی برای یک صندلی

یک صندلی خالی،

حتی اگر یاسمین دیر بیاید!

من با خودم آشتی خواهم کرد

من با صبح یکشنبه آشتی خواهم کرد

من با دو دستِ روشن تو

رود را جاری خواهم کرد

رود تنها در دو دستِ مَحرَمِ تو عریان خواهد شد

و من چشم خواهم پوشید

دُرُست همچون کودکی

که دست های تو آخرین پناه اوست.

یک آسمان برای یک دریا

و یک دریا

فقط برای باغی بزرگ

چه روز خوبی یاسمین!

نگاه کن

کبوتران بر سردوشی نظامیان

نشسته اند، جا خوش کرده اند.

نگاه کن آن دلباختة دیوانه را

دارد پاره ای از خورشید را قاب می گیرد.

و من تو را چقدر دوست می دارم!

امروز چه رخ داده دختر

که این همه دوستت می دارم؟

موج هایت را مهار خواهم کرد.

تو در ساحل من آرام خواهی گرفت،

من ماسه از دامنت خواهم زدود.

چه روزی

چه روزی

تنها زمین هست، سادگی هست و

صلحِ خالص و خوشبختی بی مثال

ماه من!

من با خودم آشتی کرده ام،

من با صبح یکشنبه آشتی کرده ام،

من با دو دستِ روشن تو

رودها را جاری خواهم کرد.

کجاست کرانه نشین خوش باشی

که با دهانِ معطرِ من همآوازش ببینند؟

جهان به ستایش من برخواهد خاست

سرود خواهد خواند و

شراب را به شرافتِ من قسم خواهد داد.

می دانم!

مردمان سرانجام روزی

از سایه سار زیتون بُنان به در می شوند،

به جانب من می آیند

تا در مهتابی ِ خانه ام

با پرندگان گفتگو کنند.

آیا در چنین روز روشنی

ممکن است که پرندگان بمیرند؟

اصلاً ممکن است؟

اصلاً کسی هست که در این روز بزرگ بمیرد؟

برگردان : حامد جهانشاهی و باز سرایی سید علی صالحی

مادر

إلى أمی ...

أحنُّ إلى خبز أُمی

وقهوة أمی

ولمسة أُمی ..

وتكبُر فی الطفولةُ

یوماً على صدر یومِ

وأعشَقُ عمرِی لأنی

إذا مُتُّ,

أخجل من دمع أُمی !

خذینیِ إذا عدتُ یوماً

وشاحاً لهُدْبِكْ

وغطّی عظامی بعشب

تعمّد من طهر كعبك

وشُدی وثاقی ..

بخصلة شَعر..

بخیطٍ یلوِّح فی ذیل ثوبك ..

عسانی أصیر ُإلهاً

إلهاً أصیر..

إذا ما لمستُ قرارة قلبك !

ضعینی , إذا ما رجعتُ

وقوداً بتنور ناركْ ..

وحبل غسیل على سطح دارك

لأنی فقدتُ الوقوفَ

بدون صلاة نهارك

هَرِمْتُ فردّی نجوم الطفولة

حتى أُشارك صغار العصافیر

درب الرجوع .. لعُش انتظارِك!!

در ترانه مادر از زبان زندانی فلسطینی که برای مادرش دل تنگ شده می خوانیم *:

برای نانهای مادرم دلم تنگ است

و برای قهوه اش

و نوازشش

بزرگ شدن کودکیم

روزی بر سینه روزی دیگر

عاشقم زندگانی را

چراکه چون بمیرم

از اشک های مادرم خجالت خواهم کشید

مرا در آغوش بگیر

اگر روزی با هیاهو به سویت باز گشتم

و استخوانهایم را در دشتی که قدمگاه تست

بپوشان

با ریسمان نازکی که از دامت آویخته

کمرم را محکم کن

...

شایدم روزی آرام بیاید

آرام بیاید

چون به قرارگاه قلب تو رسم

بگذار آن هنگام که باز گشتم

هیزم تنورت باشم

یا طنابی که به آن لباسهایت را می آویزی

چراکه من ایستادن را

بدون قیام نماز ظهرت

فراموش کرده ام

ستاره های کودکی را خواهم شمرد

تا آن هنگام که گنجشککان به سمت رهایی بپرند

به سوی آشیانه انتظارت


 * : ترجمه این ترانه ترجمه ای تحت اللفظی نیست . بخش ادبیات سایت تبیان.