این نوزاد فرزند کیست؟
پنج شنبه، پنجم ماه شعبان بود.
سی و هشت سال از آمدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به مدینه گذشته بود.
آن روز خانه امام حسین (علیه السلام) حال و هوای دیگری داشت.
ناگهان در یکی از اتاق های خانه، صدای گریه کودکی به گوش رسید.
فرشته ها در خانه امام حسین (علیه السلام) حضور داشتند.
یکی از فرشته ها گفت: فرزند حسین پسر فاطمه، به دنیا آمد.
آن روز در خانه امام حسین (علیه السلام) به روی همه مردم باز بود. همه دسته دسته به خانه امام حسین (علیه السلام) می رفتند، تا کودک نو رسیده اش را ببینند.
آن روز حضرت علی (علیه السلام) هم به خانه پسرش، امام حسین(علیه السلام) رفت. امام حسن علیه السلام نیز به منزل برادرش شتافت.
سالها بود که همه منتظر به دنیا آمدن این نوزاد بودند.
امام حسین (علیه السلام) کودک تازه به دنیا آمده اش را نزد پدر برد، حضرت علی (علیه اسلام) نوزاد را در بغل گرفت، گونه هایش که مثل برگ گل بودند را بوسید، تنش را که بوی گل محمدی می داد، بویید.
بعد در گوش راستش، اذان و در گوش چپش، اقامه گفت، سپس نوزاد را به پسر بزرگش امام حسن (علیه السلام) داد. امام حسن (علیه السلام) نیز نوزاد را بوسید.
حالا زمان انتخاب نام برای کودک بود، امام حسین (علیه السلام) نامی را از قبل برای فرزندش انتخاب کرده بود:
- نام این نوزاد را هم مثل پسر بزرگم، علی می گذارم.
علی کوچک کم کم بزرگ شد. در دامان امام حسین (علیه السلام) پرورش یافت.
امام حسین (علیه السلام) دست فرزندش را می گرفت و به او راه رفتن می آموخت، کلمه به کلمه با او حرف می زد، تا اینکه علی کوچک دو ساله شد و اولین غم زندگیش را در این سن کم تجربه کرد.
نزدیک صبح بود که با صدای شیون اهل خانه بیدار شد. پدرش امام حسین (علیه السلام) و عمویش امام حسن (علیه السلام)، پدربزرگ مهربانش را با سری شکافته شده و خونین به خانه آورده بودند.
آن روز در خانه غوغایی بود.
مردم می آمدند و می رفتند. لحظه به لحظه حال پدربزرگش بدتر می شد، تا اینکه به شهادت رسید و همه را در غم و اندوه غرق کرد.
بعد از شهادت حضرت علی (علیه السلام)، حادثه های ناگواری در خانواده آن ها پیش می آمد؛ جنگ عمویش با معاویه و زخمی شدنش در جنگ.
علی کوچک دوازده ساله بود که عمویش امام حسن (علیه السلام) نیز، به شهادت رسید.
دشمنان عمو و پدربزرگ مهربانش، پیکر مطهر امام حسن (علیه السلام)را تیر باران کردند.
زمانی که علی کوچک به سن نوجوانی رسیده بود، بسیار عبادت می کرد، عبادت هایش آن قدر زیبا و دیدنی بود که مردم مدینه او را زینت عبادت کننده ها نامیدند و از آنجا بود که لقب « زین العابدین » به ایشان تعلق گرفت، همین طور به خاطر سجده های طولانیشان در عبادت، او را « سجاد » نامیدند.
برگرفته از کتاب: 14 قصه از 14 معصوم
نوشته: حسین فتاحی
*************************
مطالب مرتبط