گزارشی از کرامت شهید حسیناکبر عربنژاد
مسجدی است در تهران، خیابان ایران، کوچه شهید فیاض بخش. در محوطه این مسجد، بنایی زیبا پنج نگین را در خود جای داده است؛ پنج شهید گمنام از دوران دفاعمقدس.
شاید برای بعضیها باورش سخت باشد که یکی از این شهدای گمنام در خوابی کسی آمده باشد و خود را معرفی کرده باشد و نشانی خانواده خود را داده باشد. شاید آنها میخواهند با این کار حجت را بر ما تمام کنند که ما غرق شدگان دیار ناپیدای دنیا، معنای «عندربهم یرزقون» را بفهمیم. آنجا مامن و جایگاهی است که من و تو به راحتی میتوانیم تا ملکوت آسمانها با آبروی آن شهیدان و دستگیری آنها صعود کنیم و راه را پیدا کنیم. هر چه باشد، بالاخره این واقعیت اتفاق افتاده و این معنا در چشم خیلیها روشن شده که شهدا زندهاند و دنیا زدگانی چون ما مردهایم و هفتاد کفن در همین چند روزه دنیا پوشاندهایم.
مسجد فائق، خیابان ایران کوچه شهید فیاضبخش
اینکه مردم این محله، برای پنج شهید گمنام مزار و بارگاه زیبایی ساختهاند کاری است ستودنی.
آقای یدالله یزدیزاده، ساکن روستای کاظمآباد کرمان، مداح اهل بیت علیهمالسلام است. میگوید در شب 22 ماه مبارک رمضان 1427 (24 مهرماه 1385) در شبکه 3 تلویزیون مراسم تشییع پیکر شهید گمنام را دیدم و با خودم گفتم این شهیدان اهل کجا هستند و چه کسانی هستند؟! همان شب در خواب دیدم آن پنج شهید را تشیع میکردند و به من گفتند تو باید شهید سوم را تشییع و داخل قبر دفن کنی. گفتم از میان این همه مردم چرا من؟! بالاخره جنازه را برداشتم و داخل قبر رفتم و دیدم که قبر مانند اتاقی بزرگ شد در کنار اتاق تختی بود. شهید را روی تخت گذاشتم با خود گفتم: خدایا چه کنم؟ دیدم شهید از جا برخاست. ترسیدم و از او دور شدم، اما دوباره برگشتم و نزدیک رفتم و با شهید صحبت و درد دل کردم. روضه قتلگاه امام حسن علیهالسلام را خواندم و سینه زدم و شهید هم با من سینه میزد شهید گفت: من یک درخواست از تو دارم، برو به روستای خانوک، مرا آنجا به اسم حسیناکبر عربنژاد میشناسند از قول من به پدر و مادرم بگو من دیروز در تهران در اینجا در قبر سوم دفن شدهام. سپس گفت: هر حاجتی داری بگو من برآورده میکنم. من تو را در روز قیامت شفاعت میکنم.
آقای یدالله یزدیزاده در ادامه میگوید: صبح برخاستم و نماز صبح را خواندم و در تعجب از خوابی که دیده بودم، آن را برای همسرم تعریف کردم.
گفتم: به خانوک بروم و چه بگویم؟ بگویم شهید حسیناکبر را در خواب دیدهام؟ مگر از من قبول میکنند! ما خانواده فقیری هستیم. ممکن است فکر کنند این خواب را ساختهام که از آنها کمکی بگیرم. همسرم گفت: شما پیام شهید را برسان، کاری نداشته باش که آنها چه فکر میکنند، باور میکنند یا نمیکنند.
آقای یزدیزاده میگوید: موتور خود را برداشتم و به طرف روستای خانوک حرکت کردم. روستای خانوک با کاظمآباد، سی کیلومتر فاصله دارد. همسرم را هم سوار کردم و با من آمد و به روستای خانوک رسیدیم. پس از جستجوی بسیار، دایی شهید را پیدا کردیم. در همین حال پدر شهید هم سررسید. خود را معرفی کردم و خواب را برای آنها گفتم. آنها با تعجب به من نگاه میکردند میخواستم خداحافظی کنم اما آنها مرا به خانهشان دعوت کردند.
آنها مرا به خانه خود بردند و بعد از پذیرایی مختصر از من پرسیدند در خواب صورت شهید ما را دیدهای، آیا یادت هست فرزند ما در خواب چه شکلی بود؟ آنگاه عکس پنج شهید را آوردند و گفتند اینها شهیدان ما هستند، بگو کدامیک را در خواب دیدهای؟ به عکس شهیدان نگاه کردم. پدر شهید هم زیر چشم با دقت به من نگاه میکرد. چهره شهیدی را که در خواب دیده بودم، در بین عکسها ندیدم. بالاخره گفتم چهره شهیدی که من در خواب دیدم در میان این عکسها نیست. گویا میخواستند صداقت مرا بسنجند که چنین روشی را به کار بستند در مرحله دوم رفتند و یک عکس دیگر را آوردند، تا عکس را دیدم گفتم: بله، همین است. اعضای خانواده با چشمان اشکبار برای شهیدشان صلوات فرستادند و اظهار خوشنودی و شادی میکردند و به این ترتیب صداقت مرا تایید کردند. من هم خدا را شکر کردم که پیام شهید را رساندم. بعداز ساعتی به روستای خود بازگشتم.
آقای حاج حسین اسدی، همرزم شهید و از خویشاوندان اوست که هم اکنون با درجه سرهنگی در سپاه کرمان خدمت میکند و مسئول شهیدان خانوک است. او میگوید: از آن روزی که خواب را شنیدم، برای اطمینان بیشتر به تحقیق پرداختم. همه نشانیها با شهید ما، حسیناکبر، تطبیق میکرد محل شهادت و سن شهید همه مطابقت داشت و شهید در منطقهای پیدا شده بود که لشکر کرمان در آن منطقه عملیات داشته و من نیز در آن عملیات بودم.
آقای یزدیزاده در حضور نمازگزاران مسجد فائق گفت: خدا را شکر میکنم که به برکت این شهید، بیماری من و همسرم شفا گرفت. روستای خانوک در فاصله 56 کیلومتری کرمان، نرسیده به شهر زرند قرار دارد و پدر و مادر شهید و اقوام او، مکرراً به زیارت این شهید در تهران آمدهاند.
منبع:امتداد