بعثت نور

آنچه در دل بود هوس دارم
هوس او به هر نفَس دارم
مبریدم ز كوى او به رحیل
كاروانى پر از جرس دارم
بى مغیلان هواى كعبه چه سود
در رهش میل خار و خس دارم
گر شوم صید ابرویت، سوگند
رغبت گوشه قفس دارم
آنچنانم به زلف تو در بند
نه ره پیش و راه پس دارم
آرزویم زیارت است بیا
دل مهیّاى غارت است بیا
بى تو روح الامین چه سود دهد؟
بى جمالت یقین چه سود دهد؟
دستگیرم نباشد ار شالت
لفظ حبلالمتین چه سود دهد؟
گر نباشد على خطیب دلم
خطبه متّقین چه سود دهد؟
گر تو چوپانى مرا نكنى
لقبى چون امین چه سود دهد؟
نرود گر سرم به مقدم دوست
پینههاى جبین چه سود دهد؟
بى عروج تو بهر من هر شب
دست، كوتاه و بر نخیل، رطب
كو خلیلى كه نار باز شود
در لطف از كنار باز شود
امر كن دلبر خدیجه پسند
تا دلم سوى یار باز شود
در مقامى كه شاهد است على
كى لبم سوى كار باز شود
گر، به غم مونس توأم اى كاش
درِ غم صدهزار باز شود
تو، به دارم كشى و من ترسم
نكند حبلِ دار باز شود
كاش من هم قتیل تو باشم
یا كه ابنالسبیل تو باشم
اى سقایت به دوش تو ارباب
تشنهام تشنه پیاله آب
دیده شد جویها تماشا كن
رفت خاكسترم مرا دریاب
همه جا صُنع گوشه لب توست
پس چه حاجت كه بینمت در خواب
اى كه پیچیدهاى به حب على
«قم فأنذر» كه سوخته محراب
دل قوىدار، مرتضى دارى
نفْسِ تو كردهاند فصل خطاب
صوت حیدر چو گشت رشته وحى
بالها سوزد از فرشته وحى
كهف من خانه گلین شماست
كلب این خانه مستكین شماست
دین تو گر شكستن دلهاست
دل من بیقرار دین شماست
آنچه معراج مىبرد ما را
خطى از صفحه جبین شماست
فرع بر اصل خود رجوع كند
زوجم از ماندههاى تین شماست
چهارده نور اگر یكى دانم
دل من از موحدین شماست
اى به ارض و سماء، نور نخست
عرش را محدقین، سلاله توست
كوه نور از پگاه تو پر نور
صد حراء در نگاه تو مستور
زادگاه على است قبله تو
قدس، كى بود، كعبه معمور
تا امامت كند زكات و ركوع
صبر كن تا غدیر و وقت حضور
مرتضى شاهد تو و جبریل
كیست غیر از على حضور و ظهور
با «اَرِحْنى» بخوان بلالت را
تا كند نام تو ز سینه عبور
مرتضى منتهى رسالت توست
امر بر حب او عدالت توست
اى رها گشتهات به عالم تك
اى گرفتارت انس و جن و ملك
وعده یك دو بوسه مىخواهم
تا بسنجم عیار قند و نمك
اى كه گفتى ز یوسفم «اَمْلَح»
ناز كن تا زنم به ناز محك
رب تویى مالك حیات تویى
كافرم گر كنم به مُلك تو شك
پیش از این بر لبت دعا بودم
استجابت شده دعا اینك
پى یك بوسه حلال توام
گوییا كاسه سفال توام
اى به تأدیبِ بنده به ز پدر
وى به ما مهربانتر از مادر
اى علمدار حُسن تو حمزه
وى سفیر ملاحتت جعفر
غزوه موى توست در دل من
حال اسیر توأم بكُش دیگر
دخترت را بخوان كه پاك كند
خون ز تیغ دو پهلوى حیدر
تا كند پاك جاى این احسان
مرتضى خون ز پهلوى همسر
غیر احسان جواب احسان نیست
كار حیدر به غیر جبران نیست
شاعر : محمد سهرابی