مشکلات منهای میم
در دنیای ماشینی، در شهرها و در میان انسان ها گاهی افراد خود را در مقابل رویدادها و اتفاقات کوچک و بزرگ ناتوان می پندارند ، به همین دلیل احساس بیهودگی می کنند و توان درست فکر کردن و درست ارتباط برقرار کردن با خود و دیگران را از دست می دهند، و به عبارتی ارتباط با زندگی (به مفهوم رشد و سازندگی) را از دست می دهند. برای این که بتوانیم ارتباط با زندگی را به صورت رشد یافته ادامه دهیم، لازم است برداشت و دیدگاه متفاوتی از زندگی داشته باشیم . دیدگاهی کاملا متفاوت با دیدگاه روزمره زندگی مان. لازم است بدانیم که رفتار ما تصادفی نیست، بلکه از الگویی کاملا منطقی پیروی می کند و خوشبختانه این الگوی رفتاری قابل تغییر است. اما اگر ما به عنوان یک انسان این قابلیت (قابلیت تغییر) را در درون خود نپرورانیم، زندگی و رویدادهای آن همچنان برایمان عذاب آور، خسته کننده و کسالت بار خواهد بود. نیاز به تغییر، امروزه بیش از پیش احساس می شود ، اینکه انسان بتواند بیشتر به اندیشه خود بپردازد و به این ترتیب توانمندی های خود را افزایش دهد و به برداشت زیباتری از زندگی و زندگی کردن و ارتباط با انسان ها دست یابد. متاسفانه از اشکالات انسان اینست که بیشتر به کمیت های زندگی اش توجه دارد تا به کیفیت های اندیشه اش ، ما برای اندیشه بهتر نیازمند آموزش های جدید، اطلاعات جدید و دانش جدید هستیم. پیشنهاد می کنیم این مطلب را فقط برای مطالعه و دانش اندوزی نخوانید، بلکه تلاش کنید تا با آن زندگی کنید، به این معنا که این اطلاعات را به سیستم اعتقادی خود داده و در لحظه لحظه زندگی بکوشید.
کنترل فشارهای روانی
در دنیای کنونی ما، چیزی که بیش از پیش انسان ها را تحت تاثیر قرار می دهد فشارهای روانی است که معمولا آن را به شکل اضطراب، خشم، ترس، عصبانیت و... تجربه می کنیم و اگر راه مقابله با این پدیده انسانی (فشار روانی) را ندانیم ممکن است واکنش های نادرستی از خود نشان دهیم که جز فشار روانی بیشتر، حاصل دیگری ندارد. کمابیش همه ما می دانیم که لازم است محیط خانه محیطی امن و به دور از هرگونه تنش و اضطراب باشد، و این مطلوب همه خانواده هاست. همچنین می دانیم که داشتن آرامش تا چه حد در سلامت جسم و روح و موفقیت در زندگی موثر است. اما براستی چگونه می توان فشارهای روانی را کنترل کرد ،و واقعا چگونه می شود در برابر رویدادها و اتفاقات زندگی مضطرب نشد؟ نخست باید بیاموزیم که چگونه مشکلات را با کمترین تحمل فشار روانی مهار کنیم و نیز چگونه نگرش خود را نسبت به موقعیت های تحریک کننده تغییر دهیم.
بنا به تعریف، «فشار روانی » به این معناست که شخص در یک موقعیت خاص دچار اضطراب، دلهره، خشم، ترس و پرخاشگری شود. کمی دقت در عبارت «موقعیت خاص» نشان می دهد که فشار روانی در موقعیت های خاص آن قابل تعریف است. پس معنا به تنهایی وجود ندارد، بلکه همیشه برای چیزی خلق می شود. این موقعیت ها عبارت اند از:
1) موقعیت های اتفاقی
2) موقعیت های احتمالی
3) موقعیت های خودساخته
موقعیت اتفاقی: فرض کنید می خواهید جایی بروید و به صورت اتفاقی و پیش بینی ناپذیر پشت ترافیک می مانید. واکنش اولیه شما ممکن است اضطراب باشد. شما به این دلیل مضطرب می شوید که نتیجه منفی دیر رسیدن را مرتبا در ذهن خود بزرگ و مرور می کنید. به این ترتیب مکانیسم دفاعی بدن شما فعال می شود و حرکات و رفتارهایی را انجام می دهید که خود به خود اضطراب تان را افزایش می دهند. در چنین حالتی اول آن اتفاق پیش بینی نشده (در این جا ترافیک) را بپذیرید. سپس سعی کنید به نتایج منفی احتمالی فکر نکنید زیرا ممکن است هرگز این اتفاق نیفتد، چنان که در اکثر موارد نیز همین طور است. در چنین لحظاتی بهترین کار فکر کردن به لحظات خوبی است که در گذشته برای تان اتفاق افتاده یا به کارهایی که می خواهید در آینده انجام دهید. در هر صورت شما باید شکاف بین حال (پشت ترافیک ماندن) و آینده(جاییکه می خواهید بروید) را پر کنید. این شکاف بین حال و آینده هرچه اضطراب آورتر باشد، رفتار شما با اضطراب بیشتری همراه خواهد بود. به این ترتیب، اگر در ترافیک مرتبا مضطرب باشید، این اضطراب تا مقصد در شما باقی خواهد ماند و در آنجا نیز نمی توانید با آرامش رفتار کنید. بعلاوه این اضطراب را به همراه خود به خانه می برید و ناخودآگاه این احساس را آن جا نیز پخش می کنید. بنابراین «اضطراب» شکافی میان اکنون و آینده است.
از این به بعد، در موقعیت های اتفاقی به وقایع احتمالی منفی فکر نکنید و افکارتان را به چیزی خوشایند سوق دهید.
موقعیت احتمالی: به معنای بروز احتمال یک اتفاق در ذهن. فرض کنید از موعد آمدن همسر یا فرزندتان به خانه خیلی گذشته و او هیچ خبری هم نداده. ممکن است اولین فکر، فکر یک اتفاق بد احتمالی برای وی باشد، بنابراین شما احساس ترس و اضطراب را توام با هم تجربه می کنید و می گویید دلشوره دارم. این یک موقعیت احتمالی است، یعنی شما احتمال بروز حادثه ای را می دهید و واکنش شما هم به پیروی از فکرتان کاملا عصبی و مضطربانه است. همه این اتفاقات در ذهن شما می افتد و در دنیای بیرون از ذهن هنوز هیچ اتفاقی رخ نداده. شاید بگویید که دست خودم نیست و این افکار ناخودآگاه به ذهن من خطور می کند ، اما فراموش نکنید این شمایید که به مغزتان آموخته اید در چنین موقعیت هایی چنین افکار و رفتاری را از خود نشان دهد. یعنی طبق عادت، شما یک فکر وسواس گونه از یک اتفاق احتمالی را مرتب مرور می کنید. از این به بعد در چنین موقعیت هایی کار دیگری انجام دهید. اولا به اتفاق ناگواری که ممکن است پیش آمده باشد فکر نکنید. دوم به یکی از دوستان یا اقوام خود تلفن کنید و سر صحبت را درباره یک موضوع مورد علاقه باز کنید . یا این که بگویید همسرتان دیر کرده و شما از این موضوع احساس ناراحتی می کنید، یعنی احساستان را بیرون بریزید و خود را تخلیه احساسی و روانی کنید. به خاطر داشته باشید در چنین وضعیتی اگر خود را تخلیه احساسی نکنید اضطراب، دلهره و ترس شما را در یک وضعیت ناهنجار رفتاری و فکری قرار می دهد که با شدت گرفتن اضطراب، کنترل وضعیت رفتاری خود را نیز از دست می دهید. به علاوه، اگر فرزندانی داشته باشید، با این رفتار به آنها یاد می دهید که در چنین موقعیت هایی این گونه مضطربانه رفتار کنند ،رفتاری که شاید شما هم از والدینتان آموخته باشید.
اگر در بیشترین حالت های زندگیتان مضطرب هستید، یا از چیزی می ترسید، یا غمگین هستید و یا هر نوع فشار روانی دیگر را متحمل می شوید، این یک عادت فکری و رفتاری است که خودتان با تمرین ناخودآگاه در خود به وجود آورده اید.
موقعیت خود ساخته: حال ببینیم چگونه خود شخص ، فشار روانی را بر خود تحمیل می کند. در موقعیت هایی که عامل به وجود آورنده آنها ممکن است خود شما باشید، بزرگترین دلیل برای بوجود آمدن موقعیت، «بایدها»ی شماست ، یعنی انتظاراتی که از دیگران دارید تا برای شما یا طبق میل شما انجام دهند. مثلا می خواهید فرزندتان آن گونه باشد که شما می پسندید، یا همسرتان طوری رفتار کند که مطابق میل شماست ، و این موضوع را ممکن است با کنایه یا با امر و نهی به آنان منتقل کنید. به این ترتیب شما آنها را در یک واکنش متقابل می اندازید، واکنشی که ناگزیر در آنها فشار روانی به وجود می آورد. در این صورت شخص مجبور می شود این فشار را یا به صورت خشم، یا به صورت اضطراب درونی از خود نشان دهد. با این کار فشار روانی درهر دو طرف افزایش می یابد و موجب تنش و عصبانیت در خانواده می شود. اما علت این که اینگونه «بایدها» در زندگی عده ای از مردم بسیار زیاد است چیست؟ علت ، کمال طلبی مطلق است. بعضی ها می خواهند همه چیز را به صورت کمال مطلق داشته باشند و اصلا نمی توانند با عیب های کوچک و گاه بزرگ خود و دیگران بسازند. شما نمی توانید هیچ شخص کمال طلب مطلقی را پیدا کنید که آرامش درونی داشته باشد ، چنین شخصی مرتبا درگیر فشارهای روانی است. زیرا او به جای تمرکز روی داشته های مثبت و کاربردی خود، بیشتر روی نواقص و عیب های خود یا دیگران متمرکز می شود و از آنجا که نمی تواند به صورت منطقی و درست تفکرات خود را سازماندهی کند ، شروع به نق زدن می کند. شاید فکر کنید منظور این است که اصلا به رفع نواقص فکر نکنید ،نه این طور نیست. منظور این است که در عین این که به راه های بهتری برای رفع مشکلات و عیب ها فکر می کنید، از شرایط موجود زندگی خود لذت ببرید و با عیب های کوچک بسازید. تنها در این صورت می توانید آرامش درونی خود را حفظ کنید.
مشکلات
گاهی مشکلاتی سر راه ما قرار می گیرند که ما را دچار فشارهای روانی می کنند. نوع برخورد با مشکلات می تواند سرنوشت ساز باشد. موانع و مشکلات قسمتی از زندگی هستند.
لازم است مشکلات را به عنوان تلنگری برای هوشیار شدن ببینیم، فرصتی برای تمرین صبوری. از اصول اولیه زندگی این است که سختی ها را بهترین موقعیت برای تمرین خوشرویی بدانیم. آرامش درونی زمانی بدست می آید که تضادهای گریزناپذیر زندگی مانند رنج و لذت، شکست و موفقیت، زندگی و مرگ، ازدواج و جدایی، و غم و خوشحالی را بپذیریم. مشکلات می توانند به ما بیاموزند که بزرگوار و فروتن باشیم ،به این شرط که از مشکلات نترسیم و آنها را فرصتی برای بهتر شدن بدانیم. بنابراین راه غلبه بر فشارهای روانی، فرار از مشکلات نیست، بلکه پذیرش آنها به عنوان بخشی از زندگی است. اگر دیدگاه خود را تغییر دهیم، مشکلات می توانند عاملی برای خلق یک زندگی بهتر و رشد یافته تر باشند ولی اگر دیدگاهمان این باشد که «چرا من؟»، فشار روحی بیشتری را باید تحمل کنیم. راستی آیا تا به حال فکر کرده اید که اگر «میم» مشکلات را برداریم، چه می شود؟!
منبع : روزنامه ابتکار - با تغییر وتلخیص
مقالات مرتبط :