خسرو شكیبایی: من بدون مردم، مُردهام
خسرو شكیبایی میگفت: «مردم بدون من، همیشه مردماند؛ من اما بدون مردم، مُردهام.»
به گزارش ایسنا این بازیگر سینما و تئاتر ایران در گفتوگویی سالها قبل دربارهی تماشاگران فیلمهایش این جملات را مطرح كرد و گفته بود: «ما ماحصل نیروی ذهنی و خاطرات عزیز مردم هستیم. هنر بدون مردم مثل درخت بدون ریشه است بازیگر بدون تماشاگر یعنی هیچ.»
از روزهای آغاز به كار برای تئاتر و سینما و كمكاری این روزها
مگر حالا كم كارم؟ اگر شما در پی پاسخی كتابی و قراردادی باشید خب البته اولین بار در تاریخ فلان و در كجا برروی صحنه یا جلوی دوربین سینما رفتم. اما راستش را بخواهید بازیگری گوشهایی همیشگی از زندگی من است، نوعی نوستالژی با غم غربتی آسمانی به طور حتم اگر دوران خاطرات گریز پای كودكی نبود، هرگز هیچ خاطرهایی باقی نمیماند و انسان بدون خاطره نمیتواند عشق و سپس عرفان را دریابد. هنر بازیگری، هنر زیبا زندگی كردن است تا آنجا كه انگار در زندگی روزمره بازی میكنم و در فیلمها و نمایشها خود زندگی.
از چگونگی فعالیت پس از انقلاب
هر انقلابی یك شروع و یك آغاز است، انگار انقلاب آمده بود تا پلی میان گذشته و آینده بزند در این میان تمام هستی و بودن و شدن ما متعلق به آینده شد حالا هم همان آینده زودرس است و من از این زود رسیدن خوشحالم، به هر حال بعد از انقلاب رنگین كمانی عمیق در زندگی بازیگریم رخ داد و در این منحنی اسامی زیادی از كارهایم برجسته شد.
آدمهایی كه در زندگی هنری سهم داشتند
من مخلص اولین آموزگاری هستم كه مرا خواندن و نوشتن آموخت. ناگفته پیداست كه سرنوشت هر آدمی از همان اولین حرف از حروف الفبا برمیگردد، من هرگز مغرور و مسرور به قدرت فردی خود نبوده و نیستم. من خلاصه و چكیده انرژی حس و هوای خالصانه و صادقانه اطرافیان و دوستان خود هستم حرفهای من، هوای مهربانی و عطر درست آنها را دارد و همیشه من معنای ناله لحظههای آنها هستم همین همیشه به یاد آموزگاران عمر طی شده و معلمهای باقی عمرم هستم.
درباره اولین كار با داریوش مهرجویی
بارها و بارها از او گفته و میگویم كه هر بار به پردههای بكر از اعماق وجود او میرسم دوست من! برروی زمین به این بزرگی چیزی نیست مگر مملویی از انسان و در انسان چیزی بزرگ نیست. من جزیره كوچكی بودم مهرجویی از كرانهایی مرا دید كه چشم هر كاشفی به آن سو بینا نبود شاید هم كه لولویی نداشت و ما پنداشتیم كه نوراعلی نور بود به هر حال اگر مهرجویی نبود با آنسوی این روزگار روز مرگی، همچنان گم و ناپیدا مانده بودم.
درباره «سارا»
بحث در مورد نكات فنی و حرفهای و هنری فیلم «سارا» از ما ساخته نیست، از آن همه فن حریفان بازار نقد و بحث و گفتگوهای فنی و حرفهای باید پرسید. اما در مورد بازیگری من در فیلم «سارا» باید عرض كنم كه اصل برای من بازیگریست. اصل پیداكردن دورنیترین لایههای انسان در این مرداب انسانی حالا چرا به نظر شما گشتاسب نقشی منفی داشته یك سوال مطرح میشود. « جدا از تلقی من از بازیگری و نقش» گشتاسب در پی نفی و انفعال چه اندیشه و كاری بوده است؟ منكر چه بود؟ در پی چه؟ محصولی از دسترنج دروغ و بدی بود كه به زعم شما منفی شد یا هست اگر خوب به او كارها و حرفهایش نگاهی دیگر بیندازیم، میبینم كه او هم آدم است آدمی كه تقدیر او را تنها گذاشته است او نماد یك انسان درگیر با خود و پیرامون خودش است. ما بارها شاهد لبریختگی انسان وآشفتگی درونی او هستیم در ضمن از كجا معلوم كه ما «خسروشكیبایی» همچون به خلوت میرود، آن روی سكه خودش را آشكار نكند مگر «خسروشكیبایی» همیشه خوب است و همیشه عاشق، صادق و دوست داشتنی است. شاید گشتاسب بینقاب ترین شكل از خود، خود من باشد درگیر، حساس، شایسته دوست داشتن و اندكی تلخ، تلخ چون لحظات بی امان درد و تنهایی و سرشار از سوءتفاهم.
اولین كار در سینما یا تئاتر
هرگز در میان «تنها» تنها نبودهام، حتی در خلوت، خوبی آب و گل آدمی به همین است كه میل گرویدن به هم فكر، به دوست، به همسایه و رفیق و عزیز دارد.
«پری» و یك دید تازه در سینما به مذهب و هنر و عارف روشنفكر
عارف روشنفكر؟ عارف كجا و روشنفكر كجا؟اگرچه وقتی كه به روشنی برسی فكر عرفان محض میشود اگرچه وقتی گرویده به نور خالص خیره شود، روان همان صافی درون میشود پس معنا در وقت و موسوم و داشتن آن است و لاغیر چه صاحب آن دیده و دل میتواند هم عارف باشد، هم عامی... هم دارا باشد هم ندار... هم تو باشی و هم او... هم داداشی، هم پری... اگرچه نمیتوانم من باشم چرا كه من رها از دایره تكرارم... من هم اویم... پس من نه منم. *** رابطه هنر با مردم ما حصل نیروی ذهنی و خاطرات عزیز مردم هستیم. هنر بدون مردم مثل درخت بدون ریشه است بازیگر بدون تماشاگر یعنی هیچ.
آنچه به آن عاشقی و دوست داری
ماه، ماه نقرهایی... فروغ نجیب و انسان پر از اعتماد، سهراب گم شده در درون زمان و فردا و گاه قدم زدن در كوچهای كه به خانه پدری میرسد به مادر آی مادر! *** ترجیح بین سینما، تئاتر، تلویزیون تئاتر یك راه، تلویزیون یك خانه، سینما یك نشانه است . سه راه... سه خواهر... سه برادر... سه دولت... سه پرستار هر پرستار تیمارگر روح جمعی مردمان.
دربارهی مردم و تماشاگران آثارت
مردم بدون من، همیشه مردمند؛ من اما بدون مردم، مردهام.
هامون
كامل نوشتهام و كاملتر گفتهام . فكر میكنم هیچ نقطه تاریكی با سایه روشنی از شخص و شخصیت هامون برای اهل نظر باقی نگذاشتهام، اما در یك كلام خیلی ساده عرض میكنم كه هامون فلسفیترین كتابی است كه هنوز از بوئیدن آن صاحب كلیدهای تازه و تازهتری از گلستان و دریا و نور میشوم...