با شهاب حسینی از زندگی تا سینما (2)

بعد میتوانستی سالها هر فیلمی كه دلت خواست بازی كنی و هر پیشنهادی را كه نمیپسندیدی رد كنی.
بله. چون آن 7060 میلیون تومان پول خونم بود. نجومی میتوان گفت دیه هنری من بوده. تا به حال به آن شكل كار نكردهام. البته كارهایی بوده كه كردیم و دستمزد آن را گرفتهایم. ولی به نظر من در هر كاری كه قبول میكنیم باید از آن چیزی كسب كنیم. ضمن اینكه معتقدم بازیگر باید شعور را در خودش پرورش دهد كه جایگاه خودش را در فیلمنامه تشخیص دهد و ببیند میتواند در این جایگاه قرار بگیرد یا نه. صرفا به این دلیل كه پیشنهادی به ما شده دلیلی ندارد كه آن را بپذیریم.
در زندگی به دنبال چه هستی؟
به خدا نمیدانم. در حال حاضر من دارم پیچهای یك جاده مهآلود و پرپیچ و خم را طی میكنم كه نمیدانم پشت پیچ بعدی چه چیز در انتظارم است.
كجا میروی و چرا؟
اگر بایستم یخ میزنم. اگر بایستم باید تا ابد همان جا بمانم.
میتوانی مسیر را عوض كنی. مگر این جاده به كجا میرسد؟
این جاده بعد از طی كردن پیچ و خمهایش از نظر من به یك دشت سبز و خرم با گل و پروانه میرسد. من به آن امید حركت میكنم.
این كه استعاره است، غایت كار حرفهایات چیست؟
میخواهم آدمی باشم كه بعدها از من یاد شود. چرا نخواهم یكی از مشاهیر باشم؟ این روزها كم كم سروصدای كار در مجامع بینالمللی و مشترك درمیآید. بالاخره سینمای ایران با تمام مشكلات و مسائلی كه داشته خودش را در دنیا معرفی كرده، سینمای ایران میگوید من سینمای ایران هستم، سینمای پرطمطراق هند نیستم كه در آرشیو سالانه 900800 فیلمی آن، كمتر فیلم جدی میتوان پیدا كرد. میگوید من سینمای تركیه و سینمای كشورهای عربی، افغانستان و پاكستان نیستم. خیلی جالب است من یك سفر به مجارستان كه یك كشور درجه دوم اروپایی است، داشتم.
در آنجا به سینما رفتم. كسی كه بلیط میفروخت از ما پرسید از كجا آمدید؟ وقتی گفتیم از ایران گفت آهان، عباس كیارستمی، بهمن قبادی. من آنجا به سینمای ایران افتخار كردم كه یك بلیتفروش مجارستانی ما را میشناسد.
اگر سینمای ما تا اینجا جلو آمده به همت همینها بوده است. آقای كیارستمی، آقای بیضایی باید باشند چون اینها افرادی هستند كه به تعالی در كارشان فكر كردهاند. من هم میخواهم در این جلو رفتن سهم داشته باشم.
ماجرای آن فیلم فرانسوی چه بود؟چطور شد در فیلم یك كارگردان فرانسوی بازی كردی؟
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من. این اتفاق برای من مثل ابر و باد و مه و خورشید پیش آمد. همه چیز دست به دست هم داد. این خانم فرانسوی تدوینگری است كه در هالیوود زندگی میكند. گویا در چند نوبت هم كاندیدا شده، تهیهكننده یك فیلم كوتاه هم بوده كه برنده یك جایزه نقدی خیلی خوب شده است كه آن جایزه قطعا برای ساختن یك فیلم سینمایی بلند كافی بود. یك تهیهكننده بسیار حرفهای هم پشت این كار قرار گرفته،تهیه كننده این فیلم سه چهار تا فیلم را به طور همزمان هندل میكرد. به طوری كه از شوشتر برای یك قسمت آن پروژهها با مدیر برنامههای آقای برد پیت و آقای دیكاپریو مذاكره میكرد. قرار بود این فیلم در لبنان فیلمبرداری شود كه شرایط لبنان فراهم نشد. بعد قرار شد در عراق كار انجام شود كه آن اتفاق هم نیفتاد. نهایتا تصمیم گرفته شد كه فیلم در ایران فیلمبرداری شود. خدا را شكر. چون تهیهكننده ما خانم طائر بود و برای cast هنری این كار این مساله را مدنظر داشت كه آدمهایی را انتخاب كند كه دارای گروههای درونی نیستند و میآیند كه كار كنند.
منظورتان از گرههای درونی چیست؟
بعضی آدمها دو تا حركت دارند كه فلان تهیهكننده آن را دیده. در آن لحظه چیزی نگفته ولی دفعه بعد دیگر سراغ آن بازیگر نمیرود. ما نیاز داشتیم وقتی این خانم به ایران میآید، شرایط «مهمان حبیب خداست» را فراهمكنیم. با بچهها صحبت كردیم و گفتیم غر زدن و ناراحتی را تعطیل كنیم. چون وقتی این آدم از ایران میرود سفیر نوع سینمای ایران است. در این كار بهرام بدخشانی كه از حرفهایترین فیلمبرداران ماست، پشت دوربین قرار گرفت، مهران ملكوتی صدابردار است، آقای میلاجی و تیماش كار صحنه را انجام دادند و من متوجه شدم آنچه سوار تكنیك در این آدمها مشترك است خصیصه همراهی و اعتقاد به كار گروهی بوده است. همه آمده بودند كه گل بزنند.
رونالدینیو نداشتید؟
اگر هم داشتیم مجابش كردیم كه در خدمت فیلم باشد. به هر حال روند كاری كه من با هر اعتقادی طی كردم منجر به این شد كه از آن دفتر كاری با من تماس بگیرند. وقتی من فیلمنامه را خواندم به آن خانم گفتم دقت كنید كه هدفتان از ساختن این فیلم نشان دادن یك سری محدودیتها نباشد. شما آمدهاید یك فیلم بسازید و فیلم با قصه و داستان پیش میرود. شاید بهتر باشد همان شكوهی كه در فیلمهایتان رعایت میكنید اینجا هم ملاحظه كنید. خلاصه ما به این ترتیب كار را شروع كردیم. سر بعضی از سكانسها با هم بحث كردیم و گاهی از دست هم دلخور شدیم. ولی پایان روز همیشه میگفتیم آن دلخوری و بحث لازم بود چون به كار كمك میكرد و هیچ مساله شخصیای پشت آن نبود. فرآیندی شكل گرفت كه تهیهكننده و كارگردان با رضایت قلبی ما را ترك كردند و رفتند. یكسری راش با خودشان بروند كه قاعدتا از زمان تدوین، خاطراتی را برایشان یادآوری میكند كه اگر این خاطرات شیرین باشند به نفع ماست. به هر حال كار با این كارگردان و تهیهكننده این طور نبود كه من با خودم بگویم بهبه، یك تهیه كننده خارجی و بروم در آن فیلم بازی كنم.
به هر حال دلت كه میخواست چنین تجربهای داشته باشی.
چرا كه نه.
قاعده داشتن چنین تجربیاتی مسیر برنامه داشتن است.
این فیلم قرار بود كه در «جشنواره كن» شركت كند. اگر این فیلم در جشنواره كن به نمایش دربیاید و مردم از تصاویر و نور و موسیقی و بازیهای آن لذت ببرند، آن وقت است كه نقش آن agent یا مدیربرنامه هویدا میشود. به هر حال بهتر است كه انسان امید به آینده را حفظ كند ولی از آنجا كه هیچكس نمیداند یك ثانیه بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد، بهتر است برای لحظه حال بازیگرهای خوبی باشیم و در سكانسهای زندگی خوب بازی كنیم. شاید من هم بدون آنكه خبر داشته باشم یك سری گرههای درونی داشته باشم ولی این گرهها با كار من اصطكاك ایجاد نمیكند، كار را مختل نمیكند و جلوی جریان كار را نمیگیرد. باعث تغییر مسیر كار نمیشود. من سعی میكنم گرههای درونی خودم را در خلوت باز كنم. موزیك گوش میكنم، فریاد میزنم وگریه میكنم.
همسرتان؟
خیلی سخت است. كسانی كه با هنرمندان یا بازیگران زندگی میكنند از زندگی خودشان چیزی نمیفهمند.
جدا از ساعتهایی كه سركار دور از خانواده هستید چه مشكلاتی در خانه ممكن است به واسطه روحیه هنرمند شما ایجاد شود؟
بدبختانه وقتی كار ما تمام میشود فایل كار را نمیبندیم. رابطه ذهنی ما هم چنان با آن كار مقطعی میشود. این فكر كه مورد كار، در خانه، زمان دیدن فیلم حتی اخبار تمام مدت با من است ولی بچه من متوجه نمیشود كه من دارم به كارم فكر میكنم. بچه پدرش را میخواهد. پدری كه با او بازی كند و... نمیتوان به بچه گفت من از این ساعت تا این ساعت میتوانم با تو باشم؛ یا این هفته نه، هفته بعد یا بیار و.... به همین خاطر بین زندگی خانوادگی و زندگی هنری یك تفاوت 180 درجهای وجود دارد. میگویند فلانی شغلش ماموریتی است. 6 ماه خانه است و 6 ماه ماموریت است. این آدم برنامهریزی میكند كه برای هر شش ماه چه كار كند. ولی وقتی تایم كار آدم مشخص نیست روز و شب و تعطیل و غیرتعطیل در آن معنی ندارد. برای خانواده بازیگر خیلی سخت میشود.
وقتی به منزل برمیگردی خیلی سخت است نقش مرد خانه بودن را بازی كنی؟
بله یك جاهایی سخت میشود. چون تنهایی یكی از عناصر خیلی خیلی مهم برای بازیگری است و این تنهایی، انسان را وادار به فعالیتی كه به آن میل دارد میكند. این فعالیت میتواند موزیك گوش دادن باشد یا نوشتن و حتی خواندن. این كارها پازل آدم را تكمیل میكند.
یكی از كسانی كه در كنار تو این ویژگی را دارد، محمدرضا فروتن است كه در كنار حواشی زندگی هنری زندگی خانوادگیاش را دارد و شما توانستهاید مشكلاتی كه در تمام زندگیهای خانوادگی وجود دارند را وارد كار هنریتان نكنید. چهبسا خیلی از هنرمندان بزرگی كه نتوانستهاند مرز بین این دو را حفظ كنند و در حواشی زندگی خانوادگی فرو رفتهاند ولی تو به خوبی توانستهای تعادل این دو جریان را حفظ كنی.
من همیشه تلاشم این است. گاهی اوقات آدم به مو میرسد، مهم این است كه نگذاریم پاره شود. ولی به مو رسیدن واقعا دست خود آدم نیست. ممكن است در قعر شرایط روحی، خودش را از همه چیز گلهمند باشد. ولی یك نگاه منصفانه به زندگی روحیه را برمیگرداند. اگر 8 تا اسكار هم در گنجه خانهات حفظ كنی، تاریخ میشود. ولی اثری كه تو از خودت به جا میگذاری نسل به نسل منتقل میشود. مثلا فرزند تو ثمره اندیشه توست. من متاسفانه در این زمینه هم آدم موفقی نبودهام. یعنی نتوانستهام پدر خیلی خوبی برای فرزندم باشم. بعضی از بیحوصلگیهایم را آن بچه تحمل كرد. اما اگر قرار باشد هم هنرپیشه باشی، هم پدر فرزندنت باشی، هم همسر باشی و هم برای پدر و مادرت فرزند باشی باید تلاش كنی كه حتی شده نیمبند آن را حفظ كنی و وضعیت افراد را جلب كنی.
الان تا چه حد رضایت اطرافیان را جلب كردهاید؟
من همیشه معتقدم كیفیت زندگی را باید حفظ كرد. كمیت مهم نیست. بالاخره یك سقفی هست، لباس و اتومبیل و تنپوشی در حد بضاعت به دست میآید. من باید سعی كنم كیفیت زندگیام را حفظ كنم، قبول دارم كه اگر پشت سر هم كار كنم از اطرافیانم وقت دزدیدهام، ولی هدفم این بوده كه آنها در زندگیشان احساس آرامش كنند.
آیا شما در زمانهایی كه كار كمتری دارید یا بین كارهایتان، خانواده را به مسافرات میبرید تا جبران وقتهایی كه نبودید را بكنید؟ یا بین كارهایتان فاصله میاندازید تا بیشتر در خدمت آنها باشید؟
به خصوص در دوره اوایل فعالیت هنری، باید از خانواده خواهش كنیم كه خودشان را با ما هماهنگ كنند، چون من مجبورم پشت سر هم یا حتی به طور موازی كارهای مختلف داشته باشم. این، دوره اول، ریشه یا پایه است كه باید محكم و اصولی باشد. از یك دورهای به بعد دیگر زمان آنهاست. چون ریشه دوانده شده. الان دیگر حسابی كه باید باز میشده، باز شده است. من شاید برای دوره بازیگریام سقفی تعیین میكنم و بعد از آن هرچه را كه در این مدت فرا گرفتهام انتقال دهم. مثل ورزش دوی امدادی. ما از یكسری افراد كسب كردیم و به افراد دیگری منتقل میكنیم. بارها به من پیشنهاد شده كه برای تدریس به آموزشگاه بروم. من هنوز خودم چیزی بلد نیستم كه بخواهم تكنیك بازیگری را آموزش بدهم ولی تجاربی كسب كردهام كه میتوانم درباره آنها صحبت كنم. بعضا تجارب واقعی هستند كه گاهی تلخاند. اگر این تجارب تلخ گفته شود شاید كاخ آرزوهای خیلیها را ویران كند. شاید خیلی از انگیزهها را از بین ببرد. در یك دورهای از زندگیام شاید دلم بخواهد این كار را بكنم.
بازیگری یك مرحله است، شاید مرحله بعدش كارگردانی باشد.
علاقه دارم.
- مرحله بعد از بازیگریات چیست؟
درباره مرحله بعد آنچه احساس میكنم این است كه ما در حال حاضر باید تیم را تجربه كنیم. یعنی اول به همدلی برسیم. خودمان را به رخ هم نكشیم بلكه در كنار هم قرار بگیریم. یكی از عشقهای من دیدن درخشیدن بچههایی است كه با آنها كار میكنم. بچههایی كه مثل الماس منتظر استخراج شدن هستند.
- منظورت همان بندی است كه با آنها كار موسیقی كردی؟
بله. من خودم منتقد سرسخت اولین اثری هستم كه از این گروه وارد بازار شده است. من كه آن قدر سرسختانه انتقاد كردم باید برای بهتر شدن اثر بعدی كار میكردم. كار بعدی ما یك آلبوم با 25 track است كه 20 track آن كارهای خوبی است و نسبت به كار احساس خوبی دارم چون تیم و كار گروهی را تجربه كردم.
- برای تو كار گروهی بیشتر مهم است یا كاری كه میكنی؟.
اگر افراد یك گروه با هم خوب كار كنند قطعا نتیجه كار خوب میشود. وقتی بازیكنان یك تیم فوتبال با هم هماهنگ هستند حتی اگر شكست هم بخورند به دل آدم مینشیند و آدم میگوید چقدر تمیز بازی كردند.
- این گروه به خاطر سالهایی كه با هم كار كردند این قدر موفق شدهاند؟
من امیدوارم كه وقتی آلبوم به بازار آمد تفاوت نتیجه كار در مقایسه با آلبوم قبلی دیده شود. من ادعا نمیكنم كه بازار موسیقی را تكان خواهیم داد اما میتوانیم ادعا كنیم كه نسبت به كار قبلی حداقل 5 پله صعود داشتهایم.
ـ از میان كسانی كه در سینما و تلویزیون چهرههای شناخته شده بودند چه كسانی به گروه شما آمدند؟
امیرحسین مدرس.
ـ حمید گودرزی هم بود.
بله ولی حمید رفت.
ـ این چهرهها به چه دلیل دعوت شدند؟ علت دعوت از آنها به خاطر مسائل تبلیغاتی بود؟
همه چیز مدنظر بوده. ما اول فكر میكردیم شاید یك تیم موسیقی كه سه نفرشان بازیگر هستند برای مخاطب جالب باشد ولی بعد دیدیم شرایطی باید فراهم كرد كه افراد را با رضایت نگه داریم. كسی كه دلش راضی باشد برای كارش انرژی میگذارد. بعضی از بچهها نتوانستند خودشان را با شرایط هماهنگ كنند، دوستیمان سر جای خودش بود. ولی گروه را ترك كردند.
ـ كار موسیقی همیشه یكی از دغدغههایت بوده است؟
كار موسیقی نه. ولی من همیشه عاشق موسیقی بودهام.
در ساعتهای تنهاییات موسیقی چقدر تاثیر دارد؟ چقدر مطالعه، چقدر فیلم دیدن؟ به طور كلی در اوقات تنهایی چه میكنی؟
دلم میخواهد كه قوه تخیلم را قوی كنم. وقتی فكر میكنیم، دریافت میكنیم. وقتی فكر میكنیم مثل آن است كه بلوتوث خودمان را روشن كرده باشیم تا نشانهها را در اطراف جذب كنیم. پس تفكر در واقع اولین كاری است كه دلم میخواهد انجام دهم. برای این تفكر به مكملهایی نیاز دارم. موسیقیای كه ارزش هنری دارد یكی از این مكملهاست و میتواند به تفكرات جهت و شكل بدهد. من با موسیقی از طریق آلبوم The wall پینك فلوید آشنا شدم. خوشبختانه یا متاسفانه! قبل از آن من همیشه به دنبال فوتبال و موتورسواری و كارهایی از این قبیل بودم. كسی از دوستانم برای تولد 14 سالگی من روی یك نوار 90 دقیقهای آلبوم The wall را ضبط كرد و به من هدیه داد. نمیدانم چه چیزی باعث شد كه شب وقتی میخواستم بخوابم آن را از طریق هدفن گوش دادم. تجربه خیلی عجیبی بود. به نظر من فضاساز و كیفیت این آلبوم از بقیه آلبومهای پینك فلوید خیلی بهتر است. زمانی كه آن را گوش میكردم حس كردم در ذهنم یك سری تصویرسازی انجام میشود. بعد علاقهمند به موسیقیهایی از این دست شدم مثل بقیه كارهای پینك فلوید و موسیقی فیلم. موسیقیهایی كه وقتی گوش كنی میتوانی كسی را تصور كنی كه روی یك صخره رو به دریا ایستاده و افق را تماشا میكند. اینها را دكوپاژ میكنی و به چشمهای این آدم میرسی. خب همه اینها جذاب است. به همین خاطر است كه این نوع موسیقی و كتاب و فیلم میتواند به نگاه انسان جهت بدهد.
ـ كدام نویسندهها برای تو جذابتر هستند؟
یكی از كتابهایی كه هرگز خواندن آن را فراموش نمیكنم، كیمیاگر پائولوكوئیلو بود. شعر شاملو را دوست دارم. بعضی از كارهای سهراب را میپسندم. اینها سلیقه است. اگر هم میگویم كار شاملو، منظورم همه كارها نیست.
ـ در كارهای آخرت هم از كارهای شاملو استفاده كردی، تحتتأثیر شاملو بودی؟
نه. حتی میتوانم بگویم كه CDهایی كه با صدای مرحوم شاملو هست را به خوبی و دقت گوش ندادهام. ولی به هر حال اگر هدف مشخص باشد در هر انسانی یكطور متبلور میشود. همه ما تعالی و سعادت را جستوجو میكنیم. دلمان میخواهد برگزیده باشیم و یك مرگ شكوهمند در انتظارمان باشد. شاملو تبدیل به شاملو میشود. اسكورسیزی، اسكورسیزی میشود. یكی انیشتین میشود یكی ورزشكار.
ـ چه چیزی به تعالی شما كمك میكند؟ كتاب، موسیقی، فیلم؟
همهشان. یك وقتهایی هم هیچكدام. یك وقتهایی طبیعت، یك وقتهایی فوتبال. من یك وقتهایی آنقدر محو خود بازی و آدمهای آن میشوم كه نتیجه را فراموش میكنم. حتی ریاكشن مربیها و بازیكنها .... برای من خیلی جذاب و اورجینال است.
ـ در فوتبال چه كسی به نظرت از بقیه بهتر بازی میكند؟
من زیدان را از همه بیشتر دوست داشتم. اولین اسطورهای كه در فوتبال داشتم مارادونا بود بعد زیدان.
ـ از آن حركتش چه برداشتی داری؟
به نظر من خیلی شكوهمندانه بود. با آن حركتی كه كرد خداحافظیاش از زمین را با یك كارت قرمز همراه كرد و در واقع اخراج شد. به خاطر اینكه به بقیه بگوید حتی اگر زیدان هم كه باشی دورهات تمام میشود. از ارزشهایش كه كم نشد.
ـ كدام جام جهانی و كدام تیمها برایت از بقیه جالبتر بوده است؟
بچهتر كه بودم عشق برزیل بودم. ولی من یك دورهای طرفدار سرسخت آرژانتین شدم. البته در كنار تیم ملی خودمان (اگر بتواند نتیجهای به دست بیاورد و دلمان را شاد كند).
ـ كدام باشگاه را بیشتر دوست داری؟
فرصت دنبال كردن بازیهای باشگاهی را ندارم ولی وقتی قضیه ملی میشود جذابیتش بالا میرود، بقیهاش سرگرمی است. وقتی رئال با بارسلونا بازی میكند، برای اسپانیاییها مهم است و برای من فقط سرگرمی است.
ـ آسمان شما آبی است یا قرمز؟
هیچكدام. من واقعا درگیر این ماجراها نمیشوم. خوب است كه آدم طرفدار تیمی باشد ولی اینك دغدغه فكری بشود و باعث جر و بحث باشد خیلی جالب نیست. ولی وقتی موضوع مهمی است قشنگ میشود. یكی از قشنگترین بازیهایی كه یادم است بازی دانمارك و سنگال در جام 1994 بود. دانمارك آن بازی را برد ولی تا آخر عمرم گل دوم سنگال را فراموش نمیكنم. دقیقا با 3 پاس و یك ضربه گل از دروازهبان این گل زده شد. یعنی تجسم كار تیمی. كارگردان تلویزیونی بلافلاصله چهره مربی دانمارك را نشان داد. واقعا از گلی كه خورده بود لذت برده بود. به نظر من شكوه انسانی از هر چیزی بالاتر است. از خوب كار كردن دیگران لذت ببریم تا زندگی باعث لذت ما بشود.
ـ روحیهات خیلی ورزشی است.
من بچه خیابان هاشمی و سلسبیل و آن طرفها هستم. مردم آن محله نه خیلی محروم بودند نه آنقدر بالا بودند كه از چیزی خبر نداشته باشند. ما آدمها را در موفقیتها و بالا و پایینهایشان دیدهایم. اینها تجربه است و باور. من آقای پرستویی را مثال میزنم اگر الان ایشان بازیای میكند كه تا عمق وجود شما میرود، به خاطر این است كه در این بازی یك ژانرهایی هست كه شاید در زندگی شخصی ایشان مشاهده شده است. زندگی همین فراز و نشیبهاست. اگر من از بچگی هر چیز را در اختیار داشته باشم فردی تكبعدی میشوم و باقی چیزها را نمیدانم. من میتوانم این را در جواب دوستانی كه میگویند تو چرا میروی اجرای تلویزیونی میكنی بگویم. كسانی كه میگویند با اجرای تلویزیونی تبدیل به یك فرد دمدستی میشوی و همه فكر میكنند شهاب حسینی را هر شب میتوان دید. بله میتوان دید. قبلا هم میشد. من هم مثل بقیه بودم. یك روز نوجوانی بودم كه یك موتور هوندای 125 داشتم كه تمام شهر را با آن چرخیدم، از خزانه بخارایی و علیآباد تا فرمانیه و فرشته و دربند. وقتی عید میشود از ما دعوت میشود كه اجرا كنیم. من بگویم نه نمیآیم؟ عید است من هم دوست دارم با مردم باشم و از عیدم لذت ببرم. در بازیگری كه نمیتوانی به لنز دوربین نگاه كنی اما در اجرا به چشمان مخاطبانت نگاه میكنی. در اجرا من خودم هستم، دیگر كیانفرد، حبیب پارسا و... نیستم.
ـ شاید با توجه به نقشهای تلخی كه در این چند سال اخیر بازی كردی برای شب عید خیلی گزینه خوبی برای اجرا نباشی؟
من اگر یكی از طرفدارنت باشم و تو را ببینم میترسم كه نزدیك بیایم و ازت امضا بگیرم. جدیتی كه در نقشهایت داری به ظاهر بیرونیات هم سرایت كرده است. در همان فیلمی كه گفتم دیشب دیدم، با اینكه در ظاهر كمدی بود ولی موضوع خیلی جدی را مطرح میكرد. هیچكس دلش نمیخواهد تلخ به نظر بیاید ولی وقتی لازم است در بیان یك واقعیت تلخ صحبت كنید تا تأثیر خودش را بگذارد این كار را میكنید. من 2 ماه بعد از «تب سرد» كه قرار بود از پدرزن خودم اخاذی كنم و بچه خودم را بدزدم حالم بد بود چون باید آن شرایط را احساس میكردم. مگر در زندگی یك آدم عادی چند تا اتفاق بد میافتد. مگر چند بار پدر و مادر انسان فوت میكنند؟ چند بار انسان ورشكسته میشود؟ شما به عنوان بازیگر بارها و بارها این نقش را بازی میكنید و پا به پای شخصیت قصه داغان میشوید.
ـ ولی ممكن است 10 بار هم عروسی كنید.
بله، حق با شماست.
بازی در این نقشها شادی زندگیتان را كم كرده یا نه؟ آیا مثل سابق میتوانی در جمعها بگویی و بخندی؟
تصور درباره افراد به مرور زمان پیش میآید اما برای یك بازیگر اینطور نیست. هر چقدر هم جلوتر میروی بقیه با یك تصور از پیش تعیین شده سراغ آدم میآیند. بازیگر میتواند از تجربههای خودش برای نقشاش كمك بگیرد ولی نمیتواند از شخصیت خودش برای نقش وام بگیرد. برای بازی نقش یك آدم دزد پست فطرت كه لازم نیست آدم دزد پست فطرت باشد. میتواند پستی را برای نقش ایجاد كند، با استفاده از تجربه رذالتی كه در فلان كتاب خوانده یا نمونههایی كه دیده و...
یك ماجرایی در مورد شما وجود دارد. شما اول اكسیژن را خیلی با انرژی اجرا كردید، بعد نقش پلیس جوان را داشتید. ولی انگار آن سرد بودن پلیس جوان با شما باقی مانده و از شما جدا نشده و مدام در نقشهایتان تكرار شده است. در این 10 سال چه اتفاقی افتاد كه اینطور شد؟
آدم در اوایل كار، خیلی به معروفیت و مشهوریت فكر میكند. ولی هیچوقت از آن طرف قضیه به ماجرا نگاه نمیكند كه علاوه بر چیزهای خوبی كه برای آدم میآورد چه مشكلاتی به همره دارد. بعضی وقتها میدیدم كه در كنار همه سختیها یك حركتهای دیگر هم میشود. میدیدم كه بین دو نفر یك علامت ماتریكسی مافیایی رد و بدل میشود و بعد جریان كار عوض میشود. بعد آدم متوجه میشود كه این حرفه ادبیات دیگری هم دارد كه شاید شما از آن مطلع نباشید. در بعضی پروژهها دوست داری زودتر صبح شود كه بروی دوش بگیری، بری سر كار گریم شوی و زودتر جلوی دوربین بروی. در بعضی از پروژهها دلت میخواهد در خواب سكته بزنی كه فردا نروی سر كار. من احساس كردم این حرفه جای اینكه در آن سرمست بشوی نیست. مستی و خوشایند بودنش هر چقدر هم هست نباید كنترل آدم را بگیرد. تنهایی برای یك بازیگر یك جواهر و امری حیاتی است. ممكن است بازیگر فكر كند كه بازیگر شده كه در مجامع مختلف رفت و آمد كند و آدمهای مختلف را ببیند و فضاهای جدید را تجربه كند. من بعد از یك سال این آقا را میبینم، میبینم حیران است. وقتی میپرسیم چه مشكلی دارد، میگوید آقا امشب كجا برویم؟ فكر میكند حتما باید مدام بیرون باشد و آرامش را از بیرون كسب كند ولی اینطور نیست.
شما دوست صمیمی دارید؟
بله ولی خیلی محدود.
میتوانید نام ببرید؟
اگر نام ببرم ممكن است دلخوری پیش بیاید. آدم با بعضیها همزبانتر است، با بعضیها همفازتر است. با بعضیها ممكن است در حد گفتوگوهای معمول باشد. وقتی دو نفر بازیگر كنار هم مینشینند دیگر دو تا بازیگر نیستند، دو تا رفیق هستیم كه ماجرا را با هم تجربه و تحلیل میكنیم. مثلا با احمد ساعتچیان اینطور هستم. ساعتها گپ میزنیم و صحبت میكنیم.
چرا اینقدر زود ازدواج كردی؟ عشق بود.
آره عشق بوده ولی ناگهان پیش آمد. من تصمیم به ازدواج نداشتم. وقتی انسان مجرد است یك بمب انرژی است كه اگر در مسیر هدایت نشود انرژیاش تخریبی است. وقتی ما مجرد بودیم شرایط موفقی نداشتیم و فكر نمیكردیم كه از همه چیز استفاده نمیكنیم.
قبل از ازدواج شغلت چه بود؟
سرباز بودم. تازه آموزشی را تمام كرده بودم.
به پدرزنت چه گفتی؟
گفتم من قبل از اینكه به سربازی بروم تئاتر كار میكردم. پدرزنم هم انسان دموكراتیك و لوطیمنشی بود. موضوع مو و پیچیش مو بود. متوجه شده بود كه این ارتباط واقعی است.
پدر عشق بسوزد؟
نه. فقط باید مواظب بود كه مسوولیتها و روتینشدنها و وظایف و عادتها عشق را نابود نكند. عشق را باید برای همه جریانات زندگی به عنوان مكمل استفاده كرد. من خودم سرباز بودم و درسم (روانشناسی) را هم نیمه كاره رها كرده بودم و قصد مهاجرت به كانادا داشتم. وقتی ازدواج كردم زندگیام را با یك وضعیت خیلی معمولی كم و كوچك شروع كردم. بعد هم پلهپله جلو رفتیم. خدا هم همیشه در كنارم بوده و كمكم كرده است.
آیا كسی در سینما هست كه به او اعتقاد داشته باشی؟
بله، حتما هستند. ولی به یك نفر منحصر نمیشود. من همیشه دلم میخواسته بدانم اگر یك نفر كسی شده، چطور به اینجا رسیده است. مثلا مارلون براندو، پرویز فنیزاده، جیمز دین. جیمز دین فقط 3 تا فیلم در پرونده بازیگریاش دارد، ولی تبدیل به اسطوره سینمای جهان شده، پرویز فنیزاده كلا 14 اثر تصویری دارد. باید به دنبال چرایی آن بود. باید ببینیم چه اتفاقی میافتد كه داستین هافمن با آن قد كوتاه و دماغ بزرگ داستین هافمن میشود، ولی این همه مانكن و مدل كه از زیبایی آنها حیرت میكنیم در بازیگری به جایی نمیرسند و جالب است كه روحیه اصیل بشری، جنس اورجینال را طلب میكند. كاری به چاقی و لاغری، زشتی و زیبایی و بلند و كوتاهی ندارد. اگر در شما چیزی پیدا كند با شما همراه میشود و اگر آن را نداشته باشید با شما كاری نخواهد داشت.
در مورد سه فیلم جیمز دین به چه نتیجهای رسیدی، آن سه فیلم چه داشته كه جیمز دین را به آن مرحله رساند؟
با دیدن آن فیلمها فهمیدم جیمز دین حواسش نبوده كه دارد چه كار میكند اگر حواسش بود دیگر جیمز دین نمیشد.
در مرگش هم حواسش نبوده.
بله. وقتی حواست نیست زیباترینی ولی وقتی حواست هست فقط زیبایی. جمله بسیار جذابی است. جیمز دین اینطور بود، مارلون براندو همینطور بود یا مثلا جك نیكلسون وقتی دیوانهای از قفس پرید را بازی میكرد، نمیتوانسته جواسش جمع باشد كه من دارم «آرپی مك مورفی» را بازی میكنم و قرار است اسكار بگیرم. او غرق ماجرا بود.
در ایرانیها چطور؟ خسرو شكیبایی هم اینطور است.
نمیتوان مچ خسرو را گرفت كه بازی میكند. به قول استاد سمندریان وقتی بازی بازیگر لو میرود باخته است. تماشاگر نباید وقتی بازی شما را نگاه میكند بگوید بهبه، چه بازی كرده. در آن لحظه شما باختهاید. هنر بازیگری، باور است. ممكن است شما از لحاظ تكنیك خیلی خوب بازی كنید ولی در نهایت آن قلاب به قلب تماشاچی وصل نمیشود. چون شما سعی میكنید خودتان را به رخ تماشاچی بكشید. در اینجا شما خودتان را ازتماشاچی بالاتر میبرید در حالی كه حتی نمیتوان به یك بچه 3 ساله هم چیزی را القا كرد چه رسد به تماشاگر باشعوری كه میخواهد ببیند شما چه میكنید. او رئیس شماست، شما رئوس هستید. او آمده تا به همه قر و اطوارهای شما در ذهنش یك نمرهای بدهد و برود. یك برنامه به من پیشنهاد شد كه خیلی من را قلقلك داد. برخلاف همیشه كه میگویند هنر نزد ایرانیان است و بس و ما بهترینیم و... این برنامه قرار بود بگوید اگر اینچنین است چرا وضع جامعه ما اینطور شده، چرا ما گذشت نداریم؟ چرا ما فقط پول را میبینیم؟ چرا ورزشهای انفرادی ما سرآمد است ولی وقتی تیم میشویم از بین میرویم. چرا ارزشهای ما اینقدر عوض شده، وقتی راجع به اجرای آن با من صحبت كردند به این علت كه من 34 سالم است قبول نكردم. برای گفتن حرفهای به این بزرگی 34 سال سن مناسبی نیست، آدم باید 54 سالش باشد. باید سرد و گرم چشیده باشد و در مورد مواردی كه گفته میشود صاحبنظر باشد. اگر من این برنامه را اجرا میكردم مردم من را پس میزدند. مثلا برنامه شب عید86 را قبول كردم چون میخواستم با مردم باشم ضمنا دوستم نیما هم بود میخواستم با هم باشیم. ما قرارمان برای آن برنامه این بود كه با هم تعامل داشته باشیم و نتیجه آن، این شد كه آقای برازش مدیر شبكه اول از دفتر خودش پیش ما آمد و رسما از ما تشكر كرد. من دوست دارم عموپورنگ، داریوش فرضیایی را ببینم چون بچه من دوستش دارد. دوست دارم امیرمحمد را ببینم. باید با هم تعامل داشته باشیم. سركار شب عید هر دو طرف و مردم خیلی راضی بودند و بازتابهای خوبی از مردم گرفتیم. برعكس اجرایی كه شب عید فطر داشتم. اجرای شب عید یك اجرای زنده در حضور جمعیت بود و ناهماهنگیهایی كه پشت صحنه داشتیم روی كنداكتور ما اثر گذاشته بود و من قطعا آن مجری توانایی نبودم كه آن را كنترل كنم. ما برای اجرای این برنامه به 2 تا دوست احتیاج داشتیم كه زبان همدیگر را بفهمند. قدمت دوستی من و نیما رئیسی به سال 72 یعنی 14 سال پیش برمیگردد. ما با هم زندگیها كردیم. نیما در دانشگاه آزاد درس میخواند ولی در دپارتمان تئاتر كارهای نمایشی با هم داشتیم.
منبع: زندگی ایدهآل