خاتون آفتاب
زینب! برخیز که هنوز، کاروان کربلا چشم به دستان نوازشگر تو دوخته است .
برخیز! که هنوز این خاک سوخته، خنکای نسیم نگاه تو را فریاد میزند ... و این صحرای تشنه، محتاج شبنمی از چشمانتوست که به گل نشیند .
هنوز بر فراز بلندای نیزهها، نام مقدس تو، فریاد میشود و پیکرهای خون آلود، قیام تو را چشم انتظارند ...
هنوز گهواره کودکان، تلنگر دستان تو را میطلبد و گلدستهها اذان یاد تو را زمزمه میکند .
هنوز پشت همه پندارهای سرخ، پشت همه زمانهای کبود، پشت همه پیشانیهای شکسته، پشت همه زخمهای شکوفا، خیال تو میوزد و هنوز زمین پس از سالها، معجزهی پیامبر گونهات را در شام فراموش نکرده است ...
خاتون آفتاب! کودکان را به که میسپاری؟ شام را بیش از این در تیرگی زنجیرها، فرو مگذار و دلهای ویران از عشق را بیشاز این خراب مکن!
در خرابههای شام هنوز طفلی، سرگردانی لحظات را خون میگرید و در نینواترین لحظات، اسبی تکیده، رد پای مهربان تورا مبهوت است .
برخیز! تنهاترین پیام رسان زن! که آنچه در خون به تماشا نشستی جز زیبایی نبود و آنچه در زخمها و تشنگیها، دیدی، جز روشنی،
برخیز! ای خاتون شرقیترین!
بس است جان سوزی دلها در کربلا و دلتنگی روزهای بیبرادری بس است، پریشانی خیمهها در عاشورا و غریبی شام در مرثیه تشنگی .
بس است، دل مردگی زمین در نینوا و خاموشی لبهای عطشان!
بس است، جانگدازی سرها بر فراز نیزهها و تلاوت زخم آگین حنجرههای سوخته، ای مفهوم مجسم (ما رایت الا جمیلا) ای پر افتخارترین تاریخ مظلومیت! افشا کننده پرونده سیاه خاندان یزید! خون علی (علیهالسلام) و فاطمه (س) در رگهای تو جاریبود که عظمت دروغین بتها را در هم شکستی و فریاد خونخواهی را در ذهن وجدانهای خفته بیدار نمودی!
ای نفس مطمئنه! پیامبر کاروان کربلا! اسطوره پرستاری! در سوزناکی فریادها! تاریخ، بهترین گواه صبوری توست، درتجلیگاه خونین تنهای پاره پاره، به راستی، کدام جانفشانی بالاتر از اینکه: (او کشته نمیشود، مگر من هم با او کشته شوم) کدام عشق زیباتر از اینکه مصیبتها را هدیه خدا بدانی، ای مصیبت کشیده بزرگترین مصایب عالم! نام تو، برابر همه گذشتاز خویشتن است; کانون مهر و عشق است، فرهنگ پایداری است .
ای تاریخ گویای نهضت عاشورا! زینب!
منبع:
ماهنامه موعود جوان، شماره 21