تبیان، دستیار زندگی
هر آن به من نزدیك می شد. این بار نیز او سر وقت آمد. این من بودم كه به خاطر عجله ای كه داشتم زود تر رسیده بودم. می خواستم هر چه سریع تر تكلیفم را با او یك سره كنم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مسافر

هر آن به من نزدیك می شد. این بار نیز او سر وقت آمد. این من بودم كه به خاطر عجله ای كه داشتم زود تر رسیده بودم. می خواستم هر چه سریع تر تكلیفم را با او یك سره كنم .

در آن تاریكی هر جا كه پا می گذاشت ، اطرافش را روشن می کرد. و این بر ابهتش می افزود . از شدت عظمت جای پایش گود افتاده بود ، مانند چاله ای یك متر ونیمی.  مثل ماری در راه می خزید و نزدیك می شد. كسی جرأت ایستادن در برابرش را نداشت.  افروختگی در چهره ی قرمز زده اش آشكار بود. با لباس سفیدی که بر تن داشت باز هم قیافه اش دوستداشتنی نبود.

وارد ایستگاه شد، سایر مردم هم انگار با او سر و كار داشتند. نمی دانستم این همه آدم را چگونه حریف خواهد بود. البته دور از انتظار نبود كه می توانست با هر یك از حفره های پیرامونش عده ی زیادی را ببلعد. او حدود20 دهان داشت و  هر كدام حداقل ظرفیتشان 180 نفر بود. آرام داخل ایستگاه توقف كرد. مردم به سمت او هجوم آوردند. عده ای جلوی درب را گرفته بودند و با آن راه می رفتند، تا در لحظه ای كه درها باز می شود، وارد قطار شوند. درهای قطار باز شد. هر مسافر دیگری را هل می داد تا زودتر سوار شود. عده ای با فشار به داخل رفتند. چند نفری بدون اختیار به داخل پرتاب شدند. و تعداد کمی که به یك صندلی دست یافته بودند، لبخندی غرور آمیز بر لب داشتند و فاتحانه نوای پیروزی زمزمه می کردند.

ایمان ناجی