مهمان ولایت
آن شب ولایت میهمان تازهاى داشت یعنى رضا از حق نشان دیگرى داشت
آن شب كه شب گل بوسه بر روى سحر زد آن شب كه شادى آمد و بر سینه سر زد
دیدند مهمان ولایت را یكایك گلبوسهها چیدند از رویش ملائك
آن شب رضا هم جان و هم جانانه را داشت این شمع دلها حالت پروانه را داشت
مىریخت اشك و گاه مىخندید مولا گرد جواد خویش مىگردید مولا
مىگفت: اى آئینهدار، من جوادم اى پیك زیباى بهار من جوادم
اى بعد من خورشید تابان امامت اى گوهر دریاى الطاف و كرامت
اى گل كه با عطر خدا روئیدهاى تو قلب و دل ما را صفا بخشیدهاى تو
امشب كه این دل بر درت بنشست مولا حرف دل ما عاشقان این است مولا
دست كریمت مىكند معنا كرم را بردار از قلب محبّان بار غم را
اى آن كه جز تو در جهان معصومتر نیست امروز از این شیعیان مظلومتر نیست