جنگ جنگ ، تا نابودی فرزند!
سرچشمه ی اضطراب در کودکان (3)
قسمت دوم (وقتی گناهكارم مرا ببخش !)
در دومقاله ی قبل به بررسی اضطراب و ترس ناشی از از رها شدن در كودكان، اضطراب ناشی از احساس گناه ، و اضطراب ناشی از انکار استقلال پرداختیم . حال در این مقاله اضطراب ناشی از اختلاف بین پدر و مادر، دخالت در فعالیتهای بدنی کودکان و ترس ازپایان زندگی را مورد بررسی قرار می دهیم :
اختلاف بین پدر و مادر، یکی دیگر از سرچشمههای اضطراب
وقتی والدین با هم نزاع میکنند، کودکان مضطرب میشوند و احساس گناه میکنند . برای این مضطرب میشوند که محیط خانهشان مورد تهدید واقع شده است و احساس گناه میکنند زیرا در این اختلاف خانوادگی نقشی واقعی یا خیالی داشتهاند. حال قابل توجیه باشد یا نباشد، کودک احساس میکند که او سبب اختلاف بین پدر و مادر بوده است.
کودکان در جنگ داخلیای که بین پدر و مادر روی میهد، بیطرف نمیمانند، آنها یا جانب پدر را میگیرند یا جانب مادر را، عواقب این جنگ داخلی ، هم به رشد صفات شخصیتی کودک صدمه میرساند و هم به رشد جنسی روانی او.
وقتی پسری پدرش را طرد میکند، یا دختری مادرش را، آن پسر و دختر مدل مناسبی نخواهند داشت تا خود را با آن وفق بدهند. طرد شدن، از طریق بیزاری نسبت به همانندی با صفات شخصیتی، نسبت به همچشمی با ارزشها، و نسبت به تقلید از رفتار والدین، نشان داده میشود. در موارد شدیدتر، این نوع طرد ممکن است همانند سازی مغشوش جنسی ایجاد کند و باعث پدید آمدن یک ناتوانی برای بودن در مسیر معین شده زیستی بشود.
وقتی پسری مادرش را طرد میکند، یا دختری پدرش را، آن دختر و یا پسر ممکن است با احساس ظنّ و خصومت نسبت به تمام اشخاص جنس مخالف بزرگ شود.
وقتی والدین مجبور میشوند برای جلب محبت و مهربانی کودکان خود به رقابت بپردازند، معمولاً از راههای نادرستی همچون رشوه دادن، چاپلوسی کردن و دروغ گفتن استفاده میکنند. در نتیجه، کودکان با وفاداریهای تقسیم شده و دمدمی مزاجی پایدار بزرگ میشوند. آنها یاد میگیرند که دست به استثمار بزنند، توطئه بچینند و باج بگیرند و جاسوسی و سخن چینی کنند.
کودکان گاهی از یکی از والدین خود در برابر دیگری دفاع میکنند یا به دنبال فرصتی میگردند که والدین خود را رو در روی یکدیگر قرار دهند، و همین نیاز کودکان به انجام یک چنین کاری، شخصیت آنها را لکهدار میسازد.
اضطراب ناشی از دخالت در فعالیتهای بدنی کودک
امروزه در بیشتر خانوادهها، کودکان خردسال به خاطر کمبود جا برای فعالیتهای حرکتی دچار ناامیدی و یأس میشوند. آپارتمانهای کم فضا و اسباب و اثاثیه گرانبها ، شدیداً مانع از بالا و پایین پریدن و این طرف و آن طرف دویدن کودک میشوند. این محدودیتها معمولاً در آغاز زندگی کودک شروع میشوند. به کودک اجازه نمیدهند که در کالسکهاش بایستد، به کودک نوپا اجازه نمیدهند که از پلهها بالا برود، یا نمیگذارند که در اتاقنشیمن بدود و بازی های مربوط به سن خود را انجام دهد.
کودکان، که به خاطر این محدودیتها دچار نومیدی میشوند، تنشی را در خود ذخیره میکنند که باعث پدید آمدن اضطراب میشود.
کودکان خردسال نیاز دارند که تنش خود را با فعالیتهای بدنی آزاد کنند. آنان به فضایی برای دویدن و به اشیای کافی برای بازی کردن نیاز دارند. آنان به یک اتاق یا حیاط احتیاج دارند تا آزادانه به فعالیت بپردازند و در عین حال از لحاظ روانی نیز آسایش داشته باشند.
اضطراب ناشی از پایان زندگی
اگر مرگ معمایی است برای بزرگسالان، برای کودکان مسئلهای است که هنوز ناشناخته بشمار میآید. یعنی کودک نمیداند که حتی مرگ چیست. او نمیداند که نه تنها والدینش بلکه دعاهای خود او نیز قادر نیست آن کس را که رفته است بازگرداند. پوچی آرزوهای جادویی کودک در مقابل مرگ، ضربه سختی برای او بحساب میآید و سبب میشود که کودک احساس ضعف و اضطراب کند.
آنچه کودک میبیند این است که با وجود اعتراض و گریه و زاریهای او، حیوانی اهلی یا فرد مورد علاقه او، دیگر نزد او نیست. در نتیجه، کودک احساس میکند که طرد شده است و کسی او را دوست ندارد. ترس کودک در این سوال منعکس میشود که اغلب از والدین خود میپرسد: «بعد از اینکه از دنیا رفتی، باز هم مرا دوست خواهی داشت؟»
برخی از والدین سعی میکنند تا نگذارند کودکشان به خاطر از دست دادن فرد مورد علاقهاش ناراحت و غمگین بشود. اگر ماهی طلایی رنگ یا قناری او بمیرد، والدین فوراً یکی دیگر را جایگزین آن میکنند، با این امید که کودک متوجه تفاوت موجود نخواهد شد. هنگامیکه یکی از حیوانات دستآموز کودک میمیرد، آنها فوراً جانشین گرانبهاتر و زیباتری را تقدیم کودک دردمند میکنند.
فقدان یک چیز و سپس جانشین سریع و بدون تأخیر آن چه درسی به کودک میدهد؟ او شاید چنین نتیجهگیری کند که فقدان چیزها یا اشخاص مورد علاقه آنچنان اهمیتی ندارد؛ شاید نتیجه بگیرد که عشق را میتوان به راحتی انتقال داد و صداقت و وفاداری را به آسانی میتوان دستخوش تغییر و تحول ساخت.
این حق کودک است که غمگین باشد و سوگواری کند و نباید او را از این حق محروم کرد. کودک را باید آزاد گذاشت تا به خاطر فقدان شخص مورد علاقهاش اندوهگین باشد. وقتی کودک به خاطر پایان زندگی عشق و محبتها زاری میکند، انسانیتش رشد کرده و شخصیت والاتر مییابد.
بنیاد و اساس بحث ما این است که کودکان همان گونه که در لذتها و خوشیهای موجود در جریان زندگی خانوادگی شریکند، در غمها نیز باید سهیم باشند. وقتی مرگی اتفاق میافتد و به کودک چیزی از آن موضوع گفته نمیشود، وی ممکن است گرفتار اضطراب نامعلومی بشود. اوشاید خودش را مسئول این فقدان بداند و خودش را سرزنش کند و نه تنها از مرگ بلکه از زندگی نیز خودش را جدا بداند.
نخستین گام برای یاری کودکان در مقابله با فقدان از دست دادن فرد مورد علاقهاش این است که آنها را آزاد بگذاریم تا ترسها، خیالات، و احساساتشان را کاملاً بیان کنند. والدین نیز شاید بتوانند برخی از احساسات کودکان را با واژهها بیان کنند، اما شاید انجام این کار را دشوار یابند. به عنوان مثال، پدر و مادر، پس از مرگ مادربزرگ که مورد علاقه شدید کودک بود، میتوانند بگویند:
«دلت برای مامان بزرگ تنگ میشود.»،«تو مادربزرگ را خیلی دوست داشتی.»،«مادربزرگ هم تو را دوست داشت.»،«دلت میخواهد حالا با ما بود.»،«آدم باورش نمیشود که مرد.»
با این بیانات، کودک در مییابد که والدینش به احساسات و افکار او علاقهمند هستند، و نیز شاید تشویق کنند که ترسها و خیالاتش را با والدین درمیان بگذارد. کودک شاید علاقهمند شود که بداند آیا مردن درد دارد، آیا آدم مرده باز هم بر میگردد و آیا او و والدینش نیز روزی خواهند مرد؟ پاسخها باید خلاصه و حاکی از حقایق باشند: وقتی یکی میمیرد، بدنش اصلاً درد حس نمیکند؛ وقتی یکی میمیرد، دیگر بر نمیگردد؛ وقتی یکی پیر میشود، طبیعی است که بمیرد.
منبع : برگرفته از كتاب "راه حل های جدید برای مسائل قدیمی " (رابطه بین والدین و کودکان) – ترجمه :سیاووش سرتیپی
با تلخیص و تغییر
مقاله ی مرتبط :