رهایم نكن !
سرچشمه ی اضطراب در کودکان (1)
والدین میدانند که هر کودک تا اندازهای ترس و اضطراب در خود دارد. با این حال، والدین نمیدانند که این ترس و اضطراب از کجا سرچشمه میگیرد. آنها به دفعات سوال میکنند:
«چرا بچه من این قدر وحشتزده است؟ او که دلیلی برای ترس خود ندارد.» پدری تا آنجا پیش رفت که به کودک مضطرب خود بگوید: «این حرفهای کاملاً پوچ را تمام کن. خودت میدانی که کاملاً خوش هستی.»
شاید مفید واقع شود که برخی از سرچشمههای اضطراب در کودکان را توصیف کنیم و چند طریق برای غلبه بر اضطراب ارائه بدهیم. می توان سرچشمه های اضطراب را اینها دانست :
- اضطراب و ترس ناشی از از رها شدن
- اضطراب ناشی از احساس گناه
- اضطراب ناشی از انکار استقلال و موقعیت کودک
- اختلاف بین پدر و مادر، یکی دیگر از سرچشمههای اضطراب
- اضطراب ناشی از دخالت در فعالیتهای بدنی کودک
- اضطراب ناشی از پایان زندگی
در این مقاله اضطراب ناشی از رها شدن را مورد بررسی قرار می دهیم و در سلسله مقالات دیگر به بررسی دیگر سرچشمه های اضطراب در كودكان خواهیم پرداخت :
بزرگترین ترس کودک این است که والدین او را دوست نداشته باشند و رهایش کنند. چنانکه «جان اشتین بک» آن را بهطور برجستهای در کتاب «شرق بهشت» نشان میدهد:
هرگز نباید کودکی را با طرد کردن تهدید کرد. چه به عنوان شوخی و چه به عنوان خشم، نباید به کودک هشدار داد که طرد خواهد شد.
بارها در خیابان یا در سوپر مارکت، از دور میشنویم که مادری خشمگین به کودک خود که وقتش را تلف کرده است جیغ زنان میگوید: « اگر همین الآن نیایی اینجا، همین جا ولت میکنم و میروم.» این نوع گفتار، ترس همیشه در کمین رها شدن را بر خواهد انگیخت و کودک را بیش از پیش در خیال تنها رها شدن در دنیا فرو خواهد برد.
زمانی که اتلاف وقت کردن کودک را نمیتوانیم تحمل کنیم، بهتر است دستش را بگیریم و او را با خود بکشیم تا اینکه با سخنان خود او را تهدید کنیم.
بعضی از کودکان اگر از مدرسه به خانه باز گردند و مادرشان را در خانه نیابند، به وحشت میافتند. اضطراب خاموش آنها از رها شدن ، خیلی زود بیدار میشود. بهتر است مادر از طریق یک نوار ارزان قیمت ضبط صوت یا با استفاده از یک یادداشت، برای کودک پیغام بگذارد و جایی را که رفته است به کودک اطلاع بدهد. [در صورت استفاده از روش دوم، در نظر داشته باشید که نوشته را در جایی قرار دهید که کودک یقیناً متوجه آن بشود- م.] روش نخست بویژه در مورد کودکان خردسال مفید واقع میشود. صدای ملایم والدین و سخنان محبتآمیزشان، کودکان را توانا میسازد که جداییهای موقتی را بدون اضطراب بیش از اندازه تحمل کنند. [در صورت استفاده از این روش، بخاطر داشته باشید که کودک بایستی از قبل از برنامه شما آگاهی داشته باشد- م.]
هنگامی که فراز و نشیبهای زندگی ، ما را به اجبار از کودکان خردسالمان جدا میکند، باید برای این جدایی زمینهسازی کرد. برای بعضی از والدین دشوار است به کودک بفهمانند که آنها برای عمل جراحی، تعطیلات، یا برای انجام وظیفهای اجتماعی از خانه دور خواهند بود. آنها به خاطر ترسی که از عکسالعمل کودکشان دارند، هنگام شب یا وقتی که کودکشان در مدرسه است، یواش از خانه خارج میشوند و یکی از خویشاوندان و یا یک پرستار بچه را در خانه میگذارند که موقعیت را برای کودکشان توضیح دهد.
مادر دو قلوهای سه ساله بایستی تحت عمل جراحی قرار میگرفت. جوی از آشفتگی و هیجان خانه را در برگرفته بود، ولی به بچهها چیزی از موضوع گفته نشد. مادر صبح روزی که قرار بود در بیمارستان بستری شود، زنبیل خرید خود را در دست گرفت و وانمود کرد که میخواهد برای خرید به سوپر مارکت برود. او خانه را ترک کرد و تا سه هفته بازنگشت.
در طول این مدت بنظر میرسید که بچهها مثل گل پژمرده و پلاسیده شدهاند. توضیحاتی که پدر میداد موجب تسلی خاطر آنها نمیشد. آنها هر شب با گریه به خواب میرفتند. در طول روز، آنها بیشتر وقتشان را جلوی پنجره میایستادند و منتظر میشدند که مادر از راه برسد.
اگر کودکان را از قبل برای دوری از مادر آماده سازیم، آنها خواهند توانست که فشار ناشی از این جدایی را آسان تر تحمل کنند.
مادر پسركی سه ساله ، دو هفته پیش از آنکه در بیمارستان بستری شود، درباره این مسئله با او صبحت کرد. پسرك علاقه کمی از خود نشان داد، اما مادر فریب فقدان حس کنجکاوی او را نخورد و گفت: «بیا با هم این بازی" مادر دارد به بیمارستان میرود" ، را بازی کنیم.» مادر چند تا عروسک تهیه کرد (او آنها را قبلاً به همین خاطر خریده بود). این عروسکها باید نقش اعضای خانواده ، پزشک، و پرستار را ایفا میکردند. مادر در حالی که عروسکها را با دست جابجا میکرد و به جای آنها حرف میزد، چنین گفت:
«مامان دارد میرود بیمارستان تا خوب بشود. مامان خانه نخواهد بود. پسرك از خودش میپرسد که پس مامان من کجاست؟ مامان کجاست؟ اما مامان خانه نیست. تو آشپزخانه نیست. تو اتاق خواب نیست. تو اتاق نشیمن هم نیست. مامان تو بیمارستان است، رفته آقای دکتر را ببیند و حالش خوب بشود. پسرك گریه میکند، مامانم را میخواهم. من مامانم را میخواهم. اما مامان رفته بیمارستان تا خوب خوب بشود. مامان پسرش را دوست دارد. مامان هر روز دلش برای او تنگ میشود.
مادر و پسر این درام هجران و وصل دوباره را بارها و بارها اجرا کردند. ابتدا، بخش عمده گفتگو را مادر انجام میداد، اما بزودی، پسر هم سر رشته سخن را بدست گرفت. او با استفاده ای از عروسکهای مناسب به پزشک و پرستار گفت که از مامان بخوبی مراقبت کنند، حال او را بهبود بخشند، و هر چه زودتر او را به خانه بفرستند.
در مقاله ی بعد به بررسی اضطراب ناشی از احساس گناه و اضطراب ناشی از انکار استقلال و موقعیت در كودكان خواهیم پرداخت .
ادامه دارد ...
منبع : برگرفته از كتاب "راه حل های جدید برای مسائل قدیمی " (رابطه بین والدین و کودکان) – ترجمه :سیاووش سرتیپی
با تلخیص و تغییر