من حق زندگی كردن ندارم !
چندی پیش برای تهیه گزارش به سرای سالمندان رفتیم .گمان می كردیم این پدران و مادران ، والدین خوبی برای فرزندانشان نبوده اند ؛ مهمان سفره های پردردشان شدیم ،خیلی عجیب بود . مادری می گفت :
" در دنیا تنها یك دختر داشتم . تمام زندگی ام این دختر بود . از كوچكترین چیزی برایش دریغ نمی كردم . خودم ، خواسته هایم ، لذت هایم ، علاقه هایم ، ارزشی نداشت . تنها او بود و هرآنچه او می خواست .
كم كم دخترم ، زیر سایبان خنكی كه از صورت سرخ سیلی خورده ام برایش ساخته بودم ، خانمی شد برای خودش ، و من پیر و شكسته . و یك روز ، مرا با ماشینی كه از ارث پدرم برایش خریده بودم به اینجا آورد .
عجیب نبود . او همان كاری را كرد كه لحظه به لحظه به او آموخته بودم . من با شیره ی جانم به او یاد داده بودم كه : من ، در مقابل خواسته ها ی تو ارزشی ندارم . تنها توئی كه مهمی و حق زندگی كردن داری . "
نكند از عشق ، زنجیری بسازیم !
شرح حال این مادر ، تاسف بار بود . چهره اش سراسر گذشت بود و مهربانی ، و چشم هائی بی فروغ و غمگین.
ازخودگذشتن و به دیگری پیوستن ، جز از انسانی فروتن و پرمایه ممكن نیست ؛ اما اگر در گذر زمان ، خواسته ها و استعدادهای یك انسان ، كم كم محو شود و دیگری - اعم از همسر یا فرزند - جایش را تمام و كمال بگیرد ، آیا می توان به پایداری و استحكام این رابطه ها امیدی داشت ؟
نمونه هایی از این دست را باید در تلقی مان از ازدواج جستجو كنیم :
ازدواج ، با هم زندگی كردن است ، با هم در مسیر یك رود شنا كردن است ، با هم در یك جاده دویدن است و بسیار "با هم بودن ها "ی دیگر ، اما به معنی استحاله در دیگری نیست .
ازدواج موفق ، نباید هویت فردی و اصالت وجودی آدمی را از وی بستاند . ازدواج پایدار ، به معنی این نیست كه هرچه از نظر دیگری زیباست ، لزوما در چشم زن یا مرد دیگر هم زیبا باشد . چرا به گمان باطل خود معنی تفاهم و از خودگذشتگی را در سطح تخریب یكی از دو طرف به تنزل كشیده ایم ؟آیا همسر ، یا والدینی اینچنین بی هویت ، می توانند از زندگی خود كمال مطلوب را ببرند ؟
چه باید كرد ؟
- در بدو ازدواج ، بیش از حد آرمانی نیاندیشیم . وابسته ی افراطی نباشیم . ننشینیم تا مكملی پیدا شود ، بیاید دست ما را بگیرد و قدم به قدم ما را به خواسته هایمان برساند .
- عاشق همسرمان باشیم . شیفته ی فرزندمان باشیم ، اما در میان دنیائی از عشق و ایثار قابل تقدیر ، یادمان باشد كه "من فردی " خود را به باد فراموشی نسپاریم .
- یادمان باشد كه خداوند مهربان ، در وجود هر انسان ،بالقوه، استعدادهایی قرار داده است ، كه وظیفه داریم به قدر توانمان آنها را به فعلیت برسانیم ؛ در غیر این صورت كفران نعمتهای خداوند را كرده ایم .
- تجربه ی بسیاری از ازدواج هائی كه یكی به نفع دیگری خود را محو كرده است ، شاید برای مدتی كوتاه دوام بیاورد ، اما ثابت شده كه روزی تمام این ظواهر می شكند و "من " شكسته و بی ارزشی بیدار می شود كه هرچه سعی می كند قادر نیست در اثبات وجود خویش ، راهی از پیش برد .
- به خاطر تفاوت در فردیت ها ، همسرمان را متهم به درك نكردن ، ناسازگاری و عدم تفاهم نكنیم . بدانیم كه هركس می تواند برای خود ، علائق و سلیقه های متفاوتی داشته باشد .
- مرز میان استقلال و احترم ، هویت و حریت را مشخص كنیم . در عین لذت با هم بودن ، به تفاوت های فردی یكدیگر كمال احترام را بگذاریم .
- زنیت و مردیت خود را فدای مادر شدن یا پدر شدن نكنیم . در فرزندانمان و خواسته هایشان غرق نشویم . اگر در كنار تربیت فرزند ، به فكر و بالندگی خود نیز هستید ، خود را به بی عاطفگی متهم نكنید ، بدانید شما والدینی هستید كه نه تنها نقش های انسانی خود را فراموش نكرده ، بلكه می خواهد مربی آگاهی باشد در تربیت انسانی دیگر ؛ كه بدون رشد ذهنی خود ، محال است بتوانید رشددهندگان موثری باشید .
سرور حاجی سعید – (تبیان)
مقالات مرتبط :