مشروعیت ولایت فقیه در دیدگاههای مختلف
مشروعیت ولایت فقیه در نظام سیاسی اسلام(2)
مشروعیت ولایت فقیه در نظام سیاسی اسلام(1)
در مورد تعریف مشروعیت، نظرهای متفاوتی وجود دارد من جمله نظامهای غربی نیز به تعریف مشروعیت پرداختهاند که به نظر میرسد تعریف آنها ناقص است و به عبارتی دیگر تعریف آنها از مشروعیت بیشتر به مقبولیت نزدیک است اما عدهای معتقدند مشروعیتی که در فلسفه سیاست مطرح میشود مفهومی اصطلاحی دارد که نباید آن را با معنای لغوی این واژه و واژههای همخانوادهاش اشتباه گرفت به عبارت دیگر «مشروعیت» را با «مشرع»، «متشرعه» و «متشرعین» که از «شرع» به معنای دین گرفته شده همسان گرفت .
بنابراین، معنای این واژه در مباحث سیاسی تقریباً مرادف قانونی بودن است . هنگامی که پذیرفتیم حکومت ضرورت دارد و اساسش به این است که دستوری از مقامی صادر شود و دیگران به آن عمل کنند، قوام حکومت به شخص یا گروهی است که «حاکم»اند و همینطور به انسانهایی است که میبایست دستورات شخص یا حاکم را بپذیرند و بدان عمل کنند .
آیا مردم از هر دستوری باید اطاعت کنند؟ آیا هر شخص یا گروهی حق دارد و میتواند دستور بدهد؟
در طول تاریخ کسانی بودهاند که با زور بر مردم تسلط یافته و بر آنان حکمفرمایی کردهاند، ولی شایستگی فرمانروایی را نداشتهاند، در مقابل گاهی فرد یا افراد شایستهای بودند که مردم میبایست از آنان اطاعت کنند .
با توجه به نکته فوق میتوان گفت منظور از «مشروعیت» این است که کسی حق حاکمیت و در دست گرفتن قدرت و حکومت را داشته باشد، و مردم وظیفه خواهند داشت از آن حاکم اطاعت کنند.
پس میتوان گفت: مشروعیت یعنی حقانیت (حق حاکمیت بر مردم داشتن)(1)
اما در مقابل عدهای دیگر معتقدند از لحاظ لغوی واژه «مشروعیت» مصدر جعلی از ریشه
(ش ر ع) است که امروز در متون سیاسی رایج معادل واژه فرهنگی (Legitimacy) است. این واژه از ریشه لاتینی Lex یا Leg به معنای قانون(Low) گرفته شده و با واژههایی نظیر (Legal) به معنای قانونی و Legislation) به معنای قانون یا تقنین و Legitimate به معنای مشروع هم خانواده است .(2)
از لحاظ اصطلاحی، هر چند که از سوی محققان علوم سیاسی تعاریف گوناگونی برای واژه «مشروعیت» ارائه شده است، اما همه آنها به نوعی توجیه عقلی اطاعت مردم از زمامداران و اعمال قدرت زمامداران بر مردم باز میگردد. شکی نیست که همه نظامهای سیاسی تمایل دارند مردم از اوامر حکومت آنها اطاعت نموده و با کمترین چون و چرا تصمیمات دولت را معتبر بدانند.
هر چه پشتیبانی اکثریت مردم از رهبران و سردمداران نظامهای سیاسی کشورها بیشتر باشد، عمر آن نظامها بیشتر و نیاز آنها برای به کارگیری جبر و فشار جهت اجرای تصمیمات کمتر میگردد.
چنین فرمانبری داوطلبانه و پذیرش آگاهانه مردم از تصمیمات قدرت سیاسی حاکم را در اصطلاح سیاسی «مشروعیت» و یا بر حق بودن و یا حقانیت مینامند .
«مشروعیت» آن قدرت پنهانی و ذهنی است که در جامعه و کشورها وجود دارد و مردم را بدون فشار و زور وادار به اطاعت میکند.(3)
با مثالی میتوان این تعریف را روشن ساخت . برای کسانی که معتقدند قدرت سیاسی باید سلطنتی باشد، قدرت هنگامی مشروع یا بر حق است که سلطنت در دست اعقاب اصیل سلسله حاکم باشد. آنانی که بر حق بودن را تنها در آرای عمومی میبینند، نظام سیاسی و زمامدارانش آنگاه مشروع هستند که با آرای مردم در جریان یک انتخابات آزاد تعیین شده باشد .
مشروعیت یک نظام سیاسی همان ارزشمندی آن است، به این معنی که آن نظام مبین اراده عمومی است. چنین نظام سیاسی واجد حق حکمرانی سیاسی است و توقع دارد که مردم از قوانین و مقرراتش اطاعت کنند. مشروعیت متضمن توان نظام سیاسی در ایجاد و حفظ این اعتقاد است که نهادهای سیاسی موجود مناسبترین نهادها برای جامعه هستند . همه دولتها، قطع نظر از ایدئولوژی، خواهان آنند که دست کم بخشی از جمعیت، قدرتشان را مشروع تلقی کنند. بنابراین طلب مشروعیت تنها خاصه دولتهای لیبرال و دموکراتیک نیست. (4)
بنابر این مشروعیت یک امر نسبی(مشکک) بوده و دارای مراتب است؛ یعنی به میزانی که شهروندان اطاعت رضایتمندانه ای از یک حکومت می کنن، آن نظام مشروعیت بیشتری پیدا می کند.
به همین خاطر در عالم سیاست مقولهای به نام «مشروعیتیابی» (Legitimation ) به فرایندی اطلاق میشود که طی آن یک حکومت هر چه بیشتر پایگاه مشروعیت خود را میگستراند .
اما ما بر این تعریف انتقادی داریم که در ذیل بدان اشاره خواهیم کرد .
به نظر میرسد که این تعریف از مشروعیت که همان ارزشمندی نظام است به تعریف مقبولیت نزدیک تر است تا به مشروعیت. و سوالی که اینجا مطرح میشود این است که شاید این تعریف برای غربیها تعریف صحیح و درستی باشد. چرا که اساساً آنها سیاست را از دیانت جدا میدانند و لذا اصلاً هیچ ارتباطی بین دین و حکومت و خدا نمیبینند و اگر چنین تعریفی از مشروعیت بکنند بعید نیست اما افرادی که معتقد هستند که دیانت ما عین سیاست ماست و یا لااقل این که سیاست ما در دیانت ماست؛ نمیتوانند چنین تعریفی را قبول کنند برای این که ما در دین اسلام و همچنین عقلاً معتقد به این هستیم که حاکمیت مطلق از آن خداست برای این که ما آفریده او هستیم و کسی غیر از خداوند حق حاکمیت بر منِ فرد و انسان را ندارد و عقل نیز این را قبول میکند و لکن بعد میبینیم که خداوند این حق حاکمیت خود را تفویض کرده مثل حضرت داود و تعدادی دیگر از ائمه اطهار (علیهم السلام) که اینها بر روی زمین حکومت میکنند و همچنین این حق حاکمیت را به پیامبر خاتم یعنی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) میدهد که بر مردم حکومت کند و بعد از پیامبر نیز چون باز ملت نیاز به رهبر و حکومت داشتند خداوند به پیامبر دستور داد که حضرت علی علیه السلام را به عنوان حاکم خداوند بر روی زمین انتخاب کند و حضرت نیز چنین کردند. هر چند که اینجا مسلمانان دو فرقه شدند و نظریههای مختلفی مطرح میشود.
تا این که دوازدهمین امام معصوم ما غایب میشوند و عصر غیبت شروع میشود اینجا است که میبینیم با توجه به آیات و روایات و بحثهای استدلالی ائمه از طرف خداوند فقهای واجد الشرایط را حاکم بر مردم قرار دادهاند و همانطوری که امام صادق (علیه السلام) میفرماید: (فأنّی قَد جَعَلتُهُ عَلَیکُم حاکماً).
پس نتیجه این که میبینیم اصلاً در مشروعیت حاکمان مردم هیچ نقشی ندارند و ملاک مشروعیت یک نظام و حکومت نیز خواست مردم نیست .
حاكمیت مطلق از آن خداوند متعال است و این اوست كه افرادی را برای مردم به عنوان حاكم انتخاب میكنم و نصب میكند و این نصب خداوند نیز به دو طریق انجام میگیرد.
افرادی را به طور مستقیم و با نام به عنوان حاكم قرار میدهد مثل حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه السلام) و سایر ائمه كه به این نصب خاص میگویند.
اما افرادی را با داشتن شرایط خاصی به عنوان حاكم انتخاب میكند كه به این نصب عام میگویند ما میبینیم كه علی علیه السلام 25 سال خانهنشین شدهاند . آیا باید بگوئیم كه حضرت علی (علیهالسلام) مشروعیت برای تشكیل حكومت نداشتند در حالی كه میبینیم این طور نیست بلكه حضرت علی (علیه السلام) مشروعیت داشتند چون این مشروعیت را خداوند داده بود و ربطی به مردم نداشت بلكه ایشان مقبولیت نداشتند و زمانی هم كه مقبولیت پیدا كردند اقدام به تشكیل حكومت كردند .
در مورد ولایت فقیه بحث این چنین است که مشروعیت ولی فقیه الهی است و انتخاب و انتصاب آن در اختیارات مردم نیست و از طریق نصب عام، حق حاكمیت پیدا كرده است.
پس در نهایت میتوان در تعریف مشروعیت از دیدگاه یك مذهبی به نام مذهب شیعه چنین گفت مشروعیت یعنی داشتن حق حاكمیت بر مردم از جانب خداوند (حقانیت) و یا این كه داشتن حق قانونی از جانب خداوند(قانونیت). نتیجه این كه مشروعیت ولی فقیه یعنی این كه حقانیت و قانونیت ولی فقیه از جانب خداوند برای تشكیل حكومت و حاكم شدن، كه در این مشروعیت مردم هیچ محلی از اعراب ندادند.
اما نقش مردم چیست؟
نقش مردم فعلیت بخشیدن و یا این كه عینیت بخشیدن به این مشروعیت الهی است . پس پیامبران و ائمه ولی فقیه این مشروعیت و این حاكمیت را دارند اما فقط زمانی اینها عینیت پیدا میكند كه مردم بخواهند به مشروعیت اینها عینیت و فعلیت ببخشند.
ما در اسلام و قرآن دو نوع حكومت داریم. حكومت بر حق (خدا) و حكومت طاغوت فلذا حكومتی كه مشروعیت الهی نداشته باشد یعنی از جانب خدا برای تشكیل حكومت اجازه نداشته باشد و تشكیل حكومت بدهد حكومت طاغوت است و هر چند كه این فرد عالیترین و آگاهترین فرد روی زمین باشد لكن حكومتی مشروع است از دیدگاه اسلام كه مشروعیت الهی داشته باشد.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1- ولایت فقیه، آیة الله مصباح یزدی، ص 10.
2- مبانی مشروعیت و مقبولیت در نظام ولایت فقیه، مصطفی کواکبیان، ص 9 .
3- مبانی مشروعیت و مقبولیت در نظام ولایت فقیه، مصطفی کواکبیان، ص 11 .
4- وینسنت، اندرو، نظریههای دولت، ترجمه دکتر بشریه، ص 67 .
"مالک رحمتی"