تبیان، دستیار زندگی
ماکوندو ترکیبی از افسانه و حقیقت است. ترکیبی در هم تنیده و تنگاتنگ که در آن نمی توان مرز رویا و واقعیت را دریافت. همان‌گونه که در داستان هایی به سبک رئالیسم جادویی سراغ داریم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی به نمایش "ماکوندو"

نمایش ماکوندو

نگاهی به نمایش "ماکوندو" نوشته "آرش پارساخو" و کارگردانی "آزاده انصاری"

افسانه نوری

ماکوندو ترکیبی از افسانه و حقیقت است. ترکیبی در هم تنیده و تنگاتنگ که در آن نمی توان مرز رویا و واقعیت را دریافت. همان‌گونه که در داستان هایی به سبک رئالیسم جادویی سراغ داریم - و مارکز استاد سرایش این گونه داستان هاست- همه چیز آنقدر در این نمایش واقعی است که نمی تواند خیال باشد و در عین حال همه چیز آنقدر خیال برانگیز و در هاله ای از ابهام است که نمی تواند واقعیت باشد. جذابیت داستان سرایی به شیوه رئالیسم جادویی نیز در همین است. اتفاقی که در نمایش ماکوندو می افتد و ممکن است مخاطب بارها با نمونه داستانی آن روبرو شده باشد همین است، اینکه گروه نمایش، نمایشگر این جادو بر روی صحنه تئاتر هستند، نه داستان نویسی بر صفحه کاغذ. جادو در آن جا شکل می گیرد که خیالات آنقدر شوخ طبع و کودکانه به بازی بدل می شوند که تماشاگر در پذیرش آنها لحظه ای درنگ نمی کند. حضور پیرمردی بالدار در حیاط خانه زن و مردی جوان آنقدر عجیب هست که بتواند تماشاگر را وادار کند که در مقابل جادو شدن ایستادگی کند اما این ماجرا به سادگی و بی هیچ آب و تابی روایت می شود.

روایتی که روایتگر (مارکز) آن را از نزدیک می بیند و حتی لحظه ای هم نمی تواند بدون تخیل آن فضا داستان خود را ادامه دهد. نکته ای که در این نمایش حائز اهمیت است همین است، این که همه چیز به سادگی اتفاق می افتد، بی هیچ آب و تابی و همچنان جنبه سحرآمیز و جادویی خود را حفظ می کند. این که آزاده انصاری توانسته است نمایش را از گزند غلو درشت نمایی دور نگاه دارد می تواند به عنوان نوعی آشنایی زدایی تلقی شود که به مخاطب فرصت درگیر شدن با فضای کار و حتی کاراکترهای غیرمعمولی را می دهد که در این فضا کاملاً معمول هستند. از این نظر می توان گفت که نمایش ماکوندو توفیق آن را یافته است که به مدد سادگی اش تماشاگر را جذب کرده و وقایع عجیب و باورنکردنی را به او بباوراند.

بازیگر یا عروسک

در نمایش ماکوندو شاهد تلفیق و ترکیب دو فرم اجرایی عروسکی و بازیگر بر صحنه هستیم. تفاوت بزرگ ماکوندو با نمایش های زنده عروسکی در نحوه استفاده عروسک‌ها و بازیگران بر روی صحنه است. در بیشتر نمایش های زنده عروسکی شاهد فضایی تفکیک شده هستیم که در آن برخی کاراکترها عروسک هستند و برخی بازیگر. در صحنه اینگونه نمایش ها معمولا با شیوه ترکیب روبرویم که از آغاز تا پایان نمایش کاراکتر عروسک، عروسک می ماند و کاراکتر بازیگر، بازیگر می ماند. یا اینکه برای کارکتر عروسک یا بازیگر اتفاقی می افتد و گاهی هم اتفاقی نمی افتد و این کاراکترها به هم تبدیل می شوند، مانند کاراکترهایی که بر اثر جادو به موجودی دیگر بدل می شوند یا تغییر در اندازه کاراکتر باعث می شود از فرم عروسک به بازیگر و از بازیگر به عروسک تبدیل شود.

نکته ای که در نمایش ماکوندو قابل بررسی است این است که این نماش شیوه های معمول را کنار گذاشته و از شیوه ای بکرتر یا حداقل کمتر دیده شده، استفاده می کند و آن این است که در برخی صحنه ها شاهد حضور همزمان کارکتر و عروسک هستیم. برای مثال در صحنه های متعددی پیرمرد حضور دارد و کاراکتر او به شکل عروسک هم حضور می یابد. این نحوه حضور بازیگر و عروسک بر روی صحنه به همین جا ختم نمی شود، چرا که در بسیاری صحنه ها شاهد ارتباط برقرار کردن عروسک ها با بازیگران همان کاراکترها نیز هستیم. برای مثال عروسک پلایو در صحنه ای که بیماران و درماندگان در طلب شفا به خانه او مراجعه می کنند با او ارتباط برقرار می کند. در صحنه ای دیگر نیز شاهد نشستن عروسک پیرمرد بالدار بر شانه خودش و ارتباط برقرار کردن آن دو هستیم. این شکل حضور عروسک و بازیگر بر روی صحنه که هم فضایی متوهم را به وجود می آورد و هم در بسیاری موارد به طنز جاری بر صحنه کمک می کند، می تواند به عنوان شیوه ای خلاق نگریسته شود که از نظر بصری جذابیت های فراوانی را به همراه دارد.

طنز، همسایه وحشت و رنج

نمایش ماکوندو گروتسک نیست اما یک نمایش شادی آور صرف نیز نیست. حال و هوای کلی نمایش ماکوندو در فضایی طنزآلود می گذرد که حضور پیرمرد بالدار در هر لحظه یادآوری حضورش به تماشاگر، حسی از ترحم و رعب را به همراه می آورد. پیرمرد بالدار در عین فرشته بودن مخوف است و عملی که برای او در نظر گرفته شده (گرفتن جان یک کودک) عملی وحشتناک محسوب می شود که سرانجام نیز موفق به انجامش نمی شود. در آمیختن حال و هوای طنز نمایش با حضور سنگین و غیرقابل تحمل در یک سوی صحنه در هر ثانیه آفریننده حسی متناقض و عجیب در مخاطب است. حسی که در آن مخاطب هر لحظه را در تعلیقی کشنده و عذاب آور می گذراند. تا پایان نمایش مشخص نمی شود که آیا بالاخره پیرمرد بالدار با بالهای متعفن و نگاهی باستانی و خیره آیا می تواند ماموریت خود را به انجام رسانده و کودک پلایو و الیزندا را با خود به جهانی دیگر ببرد یا نه. حتی در صحنه پایانی که پیرمرد تقریبا مرده محسوب می شود جانی در او نمانده است.

با حضور کودک در کنار او این شک در تماشاگر تقویت می شود که سرانجام پیرمرد می تواند کودک را که هر لحظه به او نزدیک تر می شود از بین ببرد. هنگاهی که این مضمون رعب آور در کنار فضای شاد و طنزآمیزی که پلایو و همسرش و بچه هایش و حتی عروسک گردانان نمایش در آن شرکت دارند، قرار می گیرد عمق این وحشت قابل درک است. به این فضا چهره رنج آلود و رقت بار پیرمرد را که دائما در تضاد با محیط اطراف است اضافه کنید. حاصل این است: آدم ها و عروسک هایشان می آیند و می روند و در زمینه ای سفید که همه چیز حکایت از خوشبختی دارد اتفاقات بامزه ای چون دراز شدن پاهای دختر کور یا جوان شدن پیرزن قوزی و یا مبارزه یک اردک با دخانیات می افتد اما حضور پیرمرد بر صحنه گرچه از طرف کاراکترها فراموش می شود اما هرگز از طرف تماشاگر نادیده گرفته نمی شود.

پیرمرد در عین مخوف بودن کاراکتری است که مورد تعدی قرار گرفته است. بالهای او را بسته اند و سالها در کنج خانه ای بدون ذره ای امید زندگی می کند و حتی عاشق می شود. جهان پیرمرد جهانیست جدا از دنیای شاد پیرامون او. او متعلق به دنیای کهن افسانه ها و اسطوره هاست و حضور او در خانه پلایو همانقدر که توجیه ناپذیر است متفاوت نیز هست. جنسی دیگر و جهانی دیگر افتاده در میان ملغمه ای از شادی و ساده لوحی و سودجویی که نه می توان آن را نفی کرد و نه پذیرفت. این است حال و روز پیرمرد بالدار در حیاط خانه پلایو.

روایتگری

عنصر دیگری که شکل دهنده ساختار این نمایش است عنصر روایتگری است. داستان نمایش ماکوندو داستان پیرمردی بالدار و ماجراهای اوست که در دل داستانی دیگر که روایت ماکز از این داستان است شکل گرفته است. به بیان دیگر مارکز و بازی ها و حرف هایش بخش اصلی داستانی است که طرح کلی نمایش ماکوندو را شکل می دهند. طرح کلی این است: مارکز داستانی را روایت می کند. داستان پلایو و الیزندا و پیرمرد بالدار داستانی است که در دل طرح اصلی یعنی روایتگری مارکز به وجود می آید، با تصمیمات او تغییر می کند، پایان بندی آن دو بار نوشته می شود و در عین منفک بودن از فضای راوی که در اینجا گابریل گارسیا مارکز است با این فضا در هم آمیخته و تحت نظر راوی در هر لحظه به صورتی در می آید. اما روایتگری در این نمایش منحصر به دخالت های راوی در داستان نیست، می بینیم که در صحنه هایی راوی نیز تحت تأثیر فضایی که آفریده قرار می گیرد و این مسئله تا جایی پیش می رود که راوی نمی تواند تفاوت واقعی بودن اردک مخالف با مصرف دخانیات را با خیالی بودن آن دریابد. در عین حال راوی نمایش در تمام صحنه ها حضور دارد و درباره کوچکترین عمل و عکس العمل ها نظر می دهد که این فضایی طنزآلود را ایجاد می کند که با حال و هوای داستان در حال روایت در یک راستا قرار دارد.

سخن آخر آنکه ماکوندو نمایشی بی ادعاست که ارزش دیدن را دارد. شاید که جهان وهم و واقعیت مخاطب به همین سادگی و شوخ طبعی به هم بیامیزند.