هنگامه قاضیانی: خانه من، معبد من است
اتفاقهای ناگهانی در اختتامیه جشنواره فجر زیاد میافتد؛ بعضیها ناگهان میدرخشند و از ستارهها جلو میزنند.
یکی از این اتفاقهای ناگهانی روز اختتامیه جشنواره، در سال گذشته افتاد. هنگامه قاضیانی از ستارهها جلو زد و برای بازی در فیلم «بههمین سادگی» سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن را گرفت. قاضیانی اولین بار در سال 79 برای فیلم «سایه روشن» حسن هدایت جلوی دوربین رفت
او بعد از آن در فیلمهای کوتاه «خیابان بدون شماره»، «2فنجان چای» و فیلمهای بلند
«به آهستگی» و «بازنده» بازی کرده است. قاضیانی در نمایشهای در «انتظارگودو»، «دفتر یادداشت»، «خرس»، «مثل خون برای استیک»، «قصه تراخیص» و «خرس و خواستگاری» نیز بازی کرده است.
با این کارنامه کاری، حضور قاضیانی ناگهانی هم نبود اما او در به همین سادگی دیده شد. با هنگامه قاضیانی خلاف روال گفتوگوهایمان حرف زدیم. این بار ماجرای گفتوگو قصه 2زن است؛ طاهره، نقش اول به همین سادگی، زنی که میماند و هنگامه قاضیانی، زنی که میرود.
• برای شناخت طاهره باید از چه راهی رفت؟
طاهره کدهای مختلفی داشت که میتوانستم بهوسیله آنها او را بشناسم. یک نوع سکوت و تسلیم در شخصیت طاهره وجود داشت که سرسپردگی است، نه به معنای سازش. من احساس میکردم که باید بیشتر درونگرا میشدم و بیشتر حرکات بیرونیام را کنترل میكردم. من باید به سکوت و آهنگ دلگرفتگی روزانه آدمی که نمیتواند حرفهایش را با کسی بزند و همه حرفهایشان را با او میزدند، میرسیدم و حس مادرانهای که چون خودم مادر هستم میفهمیدمش؛ همین!
• شناختتان از طاهره کمکم عوض نشد؟
کاملتر شد. اتفاق بامزهای که برایم افتاد این بود که هر روز که میگذشت احساس میکردم یک بخش جدید از طاهره را میشناسم و هر روز نما به نما این شناخت بیشتر میشد.
• خود شما با توجه به شخصیتتان نمیخواستید شخصیت طاهره را هم عوض کنید؟
نه، اصلا این وسوسه را نداشتم. یکی از نگرانیها سر انتخاب من بهعنوان طاهره همین بود. من قبل از این که آقای میرکریمی را ببینم میدانستم که طاهره چه شخصیتی دارد ولی سعی نکردم شبیه طاهره وارد دفتر شوم. در مصاحبه با آقای میرکریمی هم دیدگاههایم را گفتم، آقای میرکریمیگفت هر چقدر بیشتر حرف میزنی بیشتر از شخصیت طاهره دور میشوی.
معمولا زمانی احساس خوبی در بازیگری به آدم دست میدهد که بتواند یک روح جدید را خلق کند؛ روحی که شبیه شخصیت خودت نباشد. دیدهاید ساختن یک پازل چقدر لذت بخش است؟ ساختن این شخصیت هم مثل ساختن پازل برای من لذتبخش بود.
• علت اولیه انتخابتان چه بود؟
اگر بخواهم صادقانه بگویم شنیده بودم كه شخصیتی به اسم طاهره نوشته شده كه دوستداشتنی است و درآوردناش سخت است. یكی از آرزوهای من بعد از دیدن فیلم «زیر نور ماه» كاركردن با آقای میركریمی بود. پسرم- اشكان- هم آرزو داشت كه من روزی در فیلمی از این كارگردان بازی كنم. اشكان سینمای ایران را خیلی دوست ندارد ولی فیلمهای آقای میركریمی- به ویژه «خیلی دور، خیلی نزدیك»- را خیلی دوست دارد.
قبل از اینكه صحبت بازی در بههمین سادگی شود، اینقدر «خیلی دور، خیلی نزدیك» را دوست داشتم كه 3بار دیده بودمش. كار كردن با میركریمی تجربه خیلی خوبی بود؛ هم گروه خیلی محترم بود و هم كار خوب پیش رفت.
• كار كردن با آقای میركریمی چه ویژگیهایی داشت؟
خود آقای میركریمی خیلی محترم هستند اولین روزی كه میخواستیم كار را شروع كنیم نیمساعت قبل از شروع رسمی كار، ایشان همه گروه را جمع كرد و گفت كه اگر كسی بخواهد به بازیگر من حرفی بزند باید از صافی من بگذرد. نمیخواهم هیچ كدام از عوامل گروه بهطور مستقیم با او صحبت كنند. تنها چیزی كه اذیتم كرد در روزهای آخر كار پیش آمد؛ خستگی من به این علت بود كه میخواستم یك حالت را در تمام مدت فیلمبرداری بازی كنم، نه فقط یك روز را. قرار بود طاهره باورپذیر باشد. از اول به من میگفتند بازی در این فیلم، بازی روی لبه تیغ است و درست هم بود.
كارگردان و فیلمنامهنویس هم لبه پرتگاه بودند. تلاشی كه برای حفظ حالتم در طول روزهای فیلمبرداری میكردم باعث شده بود كه كمتر با اطرافیانام صحبت كنم. تلفنهای خانهام را بكشم و خانوادهام را كم ببینم. من احساس میكردم باردار هستم و این بازی باری است كه باید زمین بگذارم.
درست روزهای آخر كار بود كه یكی دو نفر از افراد محترم آن گروه میگفتند رفته تو حس، چقدر تنها مینشینه با یك نقش یك گرفتن چه حسی پیدا كرده. شنیدن این جملههای پراكنده اذیتم میكرد. در حالی كه من برای حفظ شخصیت طاهره سعی میكردم در حالت خودم بمانم و كارم را میكردم. اما من فراموش میكنم و آرزو دارم دیگر در همكاری با دیگران این كار را نكنند. اما میخواهم از آقای میركریمی، آلادپوش، ملكوتی، خدایی و خانم رشیدیان تشكر كنم و در برابرشان تعظیم میكنم. به خاطر اینكه اگر متانت این افراد نبود، نمیتوانستم كارم را درست انجام دهم.
• صحبتی كه بعد از گرفتن سیمرغ كردید هم جالب بود. چرا مهمان ناخوانده؟
وقتی روی صندلی نشسته بودم و قرار بود اسم برنده سیمرغ را بخوانند؛ ضربان قلبم بالا رفته بود و وقتی داشتم بالای سن میرفتم نزدیك بود بخورم زمین. صحبتی كه من كردم عذرخواهی از آدمهایی نبود كه زمان سیمرغ گرفتن من دست نمیزدند و برای بقیه دست میزدند، من در واقع از طاهره، گروهم و زمان عذرخواهی كردم. خیلیها جمله من را اشتباه فهمیدند. من حرفم را زدم و آدمهای باهوش هم منظورم را فهمیدند. من منظورم این بود كه ببخشید اگر شما نمیتوانید انتظار این مهمان ناخوانده را داشته باشید.
• انتظار گرفتن سیمرغ را داشتید؟
من همه تلاشم را میكردم اما انتظار گرفتن سیمرغ را نداشتم چون شنیده بودم كارگردانهای خیلی خوب، در حال ساختن فیلمشان هستند. فیلمها همزمان در حال تصویربرداری بود. یادم است آقای مجیدی و فرمانآرا سر صحنه فیلمبرداری ما هم آمدند و بعضیها نظر داده بودند كه این فیلم ساخته نشود
معتقد بودند فیلمی است كه قصه ندارد و قرار است روایت یك زن باشد و زنی هم فیلم را بازی كند كه چهره نیست. امید زیادی برای گرفتن سیمرغ نداشتم؛ البته بیشتر از اینكه به فكر درخشیدن باشم، فكر میكردم باید خودم را فراموش كنم و بهترین طاهره را خلق كنم. بیشتر از مطرح شدن خودم و چهره شدنام، اینكه بتوانم بازی خوبی داشته باشم برایم مهم بود.
• بهعنوان یک زن که از دنیای متفاوتی با دنیای طاهره میآید، نمیخواستید یک جاهایی برای طاهره سرنوشت دیگری را رقم بزنید؟
نه چون طاهره قرار بود همین باشد و من قرار بود به این نقش وفادار باشم. من حق دخالت در نقش را ندارم. شاید اگر هنگامه قاضیانی جای طاهره بود، جور دیگری تصمیم میگرفت ولی طاهره اگر میرفت چه کار باید میکرد؟ من اگر از زندگی مشترک خارج شوم میتوانم ادامه دهم؛ همانطور که جدا شدم و توانستم اما طاهره چهکار میتوانست انجام دهد. یکی از سختترین پلانهایی که گرفتیم سکانس آخر بود.
سر ماجرای گفتن «جانم!» 4 تا برداشت از آن صحنه گرفتیم ولی آقای میرکریمی باز ناراضی بود. من از شدت فشار داشتم سکته میکردم. در آخر آقای میرکریمیگفت که طاهره اینقدر عاشق است که بهانههایش هم از سر عشق است، نه از سر نفرت. وقتی هم امیر صدایش میزند، عاشقانه جواب امیر را میدهد. انگار آن جانم آخر را به امیر، دخترش، پسرش و به همه میگوید. این تفاوت طاهره است با زنی که میخواهد برود.
• و ماجرای نادیدهگرفتهشدنهای طاهره چه میشود؟
داستان طاهره با خیلی از زنها در موقعیت او متفاوت است. اگر طاهره زنی بود که همسرش بهاش کملطفی میکرد یا اگر زنی بود که اجازه بیرون رفتن نداشت، قضیه فرق میکرد. بهنظر من در حق امیر بی انصافی شده اگر بخواهیم فکر کنیم که طاهره هیچ چیزی در این زندگی ندارد. طاهره کلاس ورزش میرود.
طاهره کلاس شعر میرود. کارت عابر بانک پیش طاهره است ولی آن روز به دلایلی دستگاه قطع میشود. همه این اتفاقها در یک روز میافتد. شوهر طاهره معتاد نیست. وقتی شب با آنهمه خستگی به خانه میآید کیفش را پرت نمیکند. وقتی طاهره و شوهرش در خانه از کنار هم رد میشوند، امیر او را با زیباترین عبارت ترکی صدا میزند. هدف امیر از زندگی، مشارکت بوده است و شاید طاهره پی میبرد که خودش مقصر است که میماند. آنجایی که امیر بوی عطر طاهره را متوجه نمیشود، برای این است که بوی بادمجان غالبتر است. این را منطق دو دوتا چهارتا هم میگوید.
من الان بهترین عطر را بزنم و اینجا بادمجان بسوزد، بوی بادمجان سوخته غالب میشود. امیر وارد میشود، وسایلش میریزد، روز خستهکنندهای داشته است، اما به وسایلش که میریزند لگد نمیزند، مینشیند و وسایلش را جمع میکند. جایی که میگوید: «بچهها اذیتات کردند؟»، نگران طاهره است. اگر قطره روی سرش میریزد نگران کچلی خودش هم هست.
• امیر شخصیت منفی ماجرا نیست اما یک جاهایی در رابطه غایب است؟
میگویند امیر به طاهره خیانت کرده است. میگویم کجا؟ میگویند جایی که منشی امیر گوشی را برمیدارد. میگویم یک آدم مثل امیر حق ندارد گوشیاش را دایورت کند. ما موبایلمان را دایورت نمیکنیم؟ این بر میگردد به اینكه ما خیلی زود قضاوت میكنیم در جای جای روز طاهره، اثری از ترک کردن نیست. باز میرود برای امیر لباس میخرد. معمولا زنانی که این پارادوکس را دارند خانه را ترک نمیکنند. کسی که مصمم است برود، میرود.
• این به طبقه اجتماعیاش برنمیگردد؟
من فکر نمیکنم رابطه طاهره با پدر، مادر و برادرش خیلی گرم باشد. وقتی خانوادهاش پیگیر آمدن او میشوند یعنی در آینده هم از او حمایت میکنند. ما زنانی داریم که از سر ناچاری میمانند. زنان تحصیلکردهای هم داریم که نمیروند؛ نمیتوانند ترک کنند.
• ولی هنگامه قاضیانی متفاوت رفتار میکند؟
بله، من 15 سال پیش متارکه کردم. ابتدای صحبت هم گفتم که من خیلی با طاهره فرق دارم. من برای رفتن دلایل خاص خودم را داشتم. طاهره اگر اذیت میشود خودش هم مقصر است. طاهره ویژگیهای متفاوتی داشت.
• وجه شخصیتی طاهره برایتان جذاب بود؟
طاهره رازهای مقدساش را با کسی قسمت نمیکرد؛ به این معنی كه اگر کسی رازهایش را بگوید دیگر مقدس نیست. این سکوت، طاهره را زیبا میکند. طاهره زن قابلی است، در رفتار با همسایهها نشان میدهد که زن قابل اعتنایی است.
• شاخصهای زن بودن چه چیزهایی است؟
من کلا زن بودن را دوست دارم؛ نه فمینیسم را قبول دارم نه مردسالاری و نه فرزندسالاری را. ما زنها باید زن بمانیم. اگر قرار است کارکنیم بیاییم زن بودنمان را فنا نکنیم. مرد یک تعریف دارد و زن هم یک تعریف. حفظ این تفاوتها زیباست. اینکه من بگویم میخواهم مرد باشم، افت است.
زمانی که در یونان باستان 100 تا پیکره الهه زن بوده، پیکره مرد نبوده است. زن مظهر زایش است، خالق است. من؛ همین زنی که اینجا نشسته است، به اندازه 100 تا مرد زندگی کردهام. روزهایی که من گذراندم شاید برای مردها خیلی سخت باشد؛ این را که من میگویم، بچهام و اطرافیانام میفهمند. آنها به من میگویند تو اسطورهای. در نهایت همه روزهای سخت از خدا میخواهم زنانگیام را حفظ کند.
• این روزهای سخت در چه مقطعی پیش آمده؟
من نمیخواهم از روزهای سخت بگویم، نه بهخاطر راز بودناش؛ فکر میكنم جایش نیست. به یک نمونه اشاره کنم؛ زنی که در ایران مطلقه است، خیلی شرایط پیچیدهای دارد و اگر بخواهد سالم زندگی کند، زندگیاش به مدیریت دقیقی احتیاج دارد. آن روزها آنقدر بزرگ است که در یک حجم کوچک نمیگنجد.
• این مدیریت چگونه اتفاق افتاد؟
من 39 ساله هستم. متارکه کردهام و یک پسر دارم. چون زندگی شخصیام برایم مهم است، معاشرتهایم کم است. من در30 سالگی کار سینمایی را شروع کردم، بعد کار در سینما را کنار گذاشتم و در همین راهروهای تئاترشهر که بخاری هم نداشت، کار را ادامه دادم. من جدا شدهام، دروغ هم نمیگویم، جدایی را هم ترویج نمیکنم؛ میگویم زندگی بعد از طلاق به مدیریت زیادی احتیاج دارد.
جداشدن کار آسانی نیست. باید همه کارهایی که قبل از آن خیلی درگیرش نبودی را خودت انجام دهی، باید خودت آشغالت را دم در بگذاری، باید خودت خرید بروی و خیلی از این بایدها. فیلم «سگکشی» خیلی خوب صحنههای تلخ زندگی یک زن تنها را نشان داد. من جدایی را ترویج نمیکنم ولی اگر در یک زندگی، زن و شوهر با در کنار هم بودنشان میخواهند حرکتها و رفتارهای زشت را به فرزندشان یاد بدهند، بهتر است با هم نباشند. به هر حال خانه قرار است محل آسایش و امنیت باشد.
• قبل از گفتوگو که حرف میزدیم گفتید خانه من معبد من است. چرا؟
تمام تجربههایی که در این سالهای زندگی در ایران به دست آوردم به من ثابت کردهاست که خانهام باید حریم شخصی من و خانوادهام باشد. خصوصیت مردم ما باعث شده که غیر از خانوادهام و دوستان صمیمیغیرکاریام نخواهم کسی به خانهام بیاید. من نمیخواهم کسی بداند پرده اتاقم چه رنگی است. بر اساس تجربه دیدهام که در موقعیت فعلی من بهتر است روابط خانوادگیام با افراد، کم باشد.
خانه من معبد من است. من پسر بزرگی دارم؛ اشکان 18 سالش است. خیلیها میگویند من و اشکان شبیه خواهر و برادر هستیم. من به اشکان میگویم وقتی خیلی آدمها میگویند من و تو شبیه خواهر و برادر هستیم بهتر است دوستهایت را خانه نیاوری. ما درباره اینکه چگونه حریم خانهمان را حفظ کنیم با هم حرف میزنیم و اشکان موقعیت من را درک میکند. من و اشکان داریم با هم زندگی میکنیم. گاهی از اشکان میپرسم که اگر پیر شوم من را خانه سالمندان میگذاری؟
• اشکان چه جوابی میدهد؟
گاهی میگوید بگذار آنموقع ببینم ولی این را جدی نمیگوید. من از محبت اشکان به خودم مطمئنام. اشکان بچه این نسل است، سالها آمریکا زندگی کردهایم اما هنوز دست مادرش را میبوسد.
***
سرزمین من
من در خانواده بعد از 8 نوه پسری به دنیا آمدم. عمه بزرگم گفت بعد از 8 نوه پسری این دختر «هنگامه» کرده است، پس اسمش را هنگامه میگذاریم؛ بههمین سادگی! سال 1349 به دنیا آمدم و تا کلاس دوم دبستان هم در مشهد زندگی کردم. به علت موقعیت شغلی مادرم که در بانک صادرات کار میکرد به تهران آمدیم. مادرم اصالتا تهرانی بود.
من 8سال در مشهد زندگی کردهام و خاطرات مهم زندگیام در این شهر رقم خورده است. سال 67 ، بعد از به دنیا آمدن فرزندم- اشکان- به دانشگاه رفتم و در رشته جغرافیای انسانی درس خواندم. با تمام شدن درسم به آمریکا رفتم و در آنجا فوقلیسانس فلسفه غرب از دانشگاه سان فرانسیسکو گرفتم. بعد از تمام شدن درسم به ایران برگشتم. دلیل برگشتنم هم مشخص است؛ اینجا سرزمین من است.
بهرغم تمام چیزهایی كه آنجا وجود دارد و اینجا وجود ندارد، ترجیح دادم برگردم. من هدف اصلیام بازیگری بوده و میدانستم در آمریكا در سنی كه من بودم، امكان بازی وجود ندارد. فكر میكنم در این زمینه باهوش بودهام. كمك بزرگی كه در سالهای زندگیام در آمریكا به من شد، حضور فرهاد آییش و مائده طهماسبی در آمریكا بود. آن سالها این دو هنرمند، تئاتری را در دانشگاه بركلی روی صحنه بردند كه تنها كار با ارزشی بود كه آن سالها از ایرانیها دیدم. 5ماه بعد سراغشان را گرفتم و شنیدم به ایران برگشتهاند.
بازگشت آنها به ایران تلنگری برای من بود. با خودم فكر كردم آنها بهعنوان 2بازیگر و هنرمند اگر اینجا، جای خوبی برای ماندن بود، نمیرفتند. سالها بعد همان تئاتر را در ایران هم اجرا كردند. در مجموع وقتی از ایران میرفتم تصمیمی برای ماندن نداشتم، فقط احتیاج داشتم كه محیط زندگیام عوض شود؛ میخواستم در محیط متفاوتی زندگی كنم.
منبع : همشهری