اسوه تقوا
بى تو یا فاطمه، من بى كس و تنها چه كنم در غم مرگ تو اى اسوه تقوا چه كنم
با وجود تو غم از دل بزدودم همه حال بعد از این با غمت اى بانوى عُظمى چه كنم
باغبان رفته و گلها همه پژمرده شدند بىگل روى تو اى نوگلِ طه چه كنم
فاطمه! رفتى و شد روز على چون شب تار با چنین فتنه كه شد بعد تو بر پا چه كنم
مرگت اى راحت جان، از دو جهان سیرم كرد عمر اگر طول كشد، بىتو من اینجا چه كنم
زندگى با تو صفا داشت ولى صد افسوس رفتى اى همسر والا، منِ تنها چه كنم
محسنت كشته شد از ضربِ لگد در پسِ در با عزیزانِ تو و گریه آنها چه كنم
نور رخسار تو مىداد به این خانه، صفا خانه، غمخانه شد، اى زهره زهرا چه كنم
من اگر از غم مرگ تو نمیرم، عجب است زندگى بى تو در این وادى غمها چه كنم
بس كن این قصّه كه شد باعث خاموشى «شمع» گر شفاعت نكند فاطمه فردا چه كنم
هاشم كلانترى (شمع)