امام و بچه ها
هر وقت خاطره هایی که از او تعریف می کنند را می خوانیم و می شنویم، بازهم دوست داریم به خواندن و شنیدن ادامه دهیم، بازهم می شود از همان خاطره ها درس های زیادی گرفت.
دوستان خوبم همانطور که می دانید و یا از بزرگترهای خود شنیده اید امام خمینی (ره) با کودکان بسیار مهربان بودند، آنقدر که گاهی اوقات با بچه ها بازی می کردند.
در ادامه شما را به خواندن چند خاطره از نحوه برخورد ایشان با کودکان دعوت می کنم.
کاش عکس می گرفتم
حاج احمد آقا (فرزند امام خمینی(ره)) تعریف کرده اند که :
بار ها شده بود که من وارد اتاق می شدم و امام مرا نمی دیدند. من می دیدم که امام به زانو روی زمین نشسته اند و پسرم، علی، روی دوششان سوار است.
خیلی دلم می خواست از آن صحنه ها فیلم یا عکس بگیرم.
توپ بازی با علی کوچولو
آقای عیسی جعفری( کسی که در خانه امام خمینی (ره) خدمت می کردند) می گوید:
یادم هست که علی (نوه امام خمینی (ره)) توپی داشت که با آن با امام بازی می کرد.
علی کوچولو توپ را با پایش به طرف امام (ره) شوت می کرد، امام هم توپ را با پا برمی گرداند سمت علی کوچولو.
در این لحظات روحیه امام خیلی تازه می شد.
میهمانی بچه ها
آقای عیسی جعفری خاطره دیگری تعریف می کنند:
یک روز با علی کوچولو به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختر بچه ای داشت که آنجا بود و بازی می کرد.
علی کوچولو گفت باید او را ببریم پهلوی امام.
هنگامی که او را پیش امام بردیم وقت ناهار بود. آقا به علی کوچولو گفت: دوستت را بنشان ناهار بخوریم.
ما دو سه بار رفتیم که بچه ها را بیاوریم تا مزاحم آقا نباشند اما امام می فرمودند: نه، بگذارید هرکس ناهارش را بخورد.
بعد که آن بچه ناهارش را خورد، رفتیم و آنها را آوردیم.
همبازی شدن امام خمینی (ره) با کودکان
برادر همسر امام هم خاطره ای از بازی امام با بچه ها دارند، ایشان تعریف کردند که:
روزی با پسرم، حامد که 4 ساله بود پیش امام رفتیم.
امام در اتاقی نشسته بودند و یک گونی بزرگ که تا نصفه پر از کاغذ و نامه بود، در کنارشان قرار داشت.
امام یکی یکی نامه ها را بیرون می آوردند و می خواندند. آنهایی را که لازم بود جواب بدهند جدا می کردند تا بعداً به آنها بپردازند و بقیه را هم طرف دیگری می گذاشتند.
سلام کردیم و نشستیم.
امام با حامد شروع به صحبت کردند. پس از چند لحظه، امام با حامد شروع به بازی کردند. برای اینکه بچه مزاحم امام نباشد اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را هم با خودم ببرم، اما امام گفتند: به بچه کاری نداشته باشید، شما اگر کاری دارید می توانید بروید. من هم رفتم و بعد از نیم ساعت، فکر کردم شاید بچه امام را اذیت کند و مزاحم کار ایشان بشود برای همین برگشتم که او را ببرم اما دیدم که حامد سرش را روی پای امام گذاشته و پاهایش را به دیوار تکیه داده و با امام صحبت می کند و می گوید: این کاغذ را درست بگذار، درست بچین و از این حرفها.
غذا دادن به گربه
یکی از نوه های امام خمینی (ره) ( سرکار خانم زهرا اشراقی) تعریف می کنند:
یک روز در منزل امام بودیم، دیدیم حضرت امام گوشت غذایش را به گربه می دهند. مادرم گفت: آقا توی این گرانی چرا گوشت را به گربه می دهید؟
حضرت امام با حالتی ناراحت رو به ما کردند و گفتند این گربه ها با ما چه فرقی دارند؟ ما نفس می کشیم، آنها هم نفس می کشند. ما به آنها غذا ندهیم، کی بدهد؟
با استفاده از مطالب پایگاه اطلاع رسانی امام خمینی (ره)