از زندگی خود راضی هستم؟
از آنجا که همهی زندگی در وجود آدمی شکل میگیرد، رضایت و آرامش را نیز نمیتوان در بیرون جستوجو کرد و باید برای یافتن آن، به عمق وجود خویش مراجعه کرد.
من به عنوان کسی که روح و جسمم با هم به آشتی و تفاهم رسیدهاند و هر یک در خدمت دیگری است، هر صبح که چشم میگشایم و از خواب برمیخیزم، میبینم که هدیهی زندگی را با احترام تمام، تقدیمم میکنند. هدیهای که چون به آن مینگرم، جز آرامش و رضایت، جز انبساط خاطر و سلامت، چیزی در آن نمیبینم، آری، من از زندگیام، راضیام چرا که این هدیه را از دست خدای رحمان گرفتهام. من هرگز به انتظار دیگران نمینشینم و وقت ارزشمند و گرانبهای خود را صرف انتظار برای آمدن آنانی که شاید هرگز نیایند و شاید هرگز به نیازم پینبرند، تلف نمیکنم.
لازم نیست نیمهی مکمل کسی باشی یا کسی بیابد و نیمهی ناتمام تو را کامل کند، زیرا ارتباطی اینگونه و دیدگاه و نگرشی اینچنین، از همان ابتدا محکوم به شکست است. همین که فکر ناقص بودن را به ضمیر ناخوآگاه خود راه میدهی، ناخودآگاه، ضعف، کمبود، احساس عدم شایستگی و عدم اعتماد به نفس را به خویش القا کردهای.
شاید ابراز رضایت از خود، قدری خودخواهانه به نظر برسید چرا که از همان دوران کودکی به تکتک ما آموختهاند که همیشه باید متواضع و فروتن باشیم و ابراز وجود نکنیم. اما من خوب میدانم که تعریف کردن از خود اگر همراه با بلوف و خیالپردازی نباشد و صحبت از تواناییها و استعدادهای خود اگر بدون هر گونه اغراق و تظاهر صورت پذیرد، سرشار از موجها و پیامهای مثبت است و قبل از آن که دیگران را هدف قرار دهد، به خود ما باز میگردد و بر اعتماد به نفس، خودباوری و خودشکوفایی ما میافزاید انسانهای بزرگوار، دیگران را به خاطر آنچه هستند و آنچه کردهاند، میبخشند و به خودسازی و زیباسازی خویش میپردازند تا از رهگذر تغییری که در خود پدید میآورند، به دیگران نیز راه را نشان دهند که زندگی و شخصیتشان را متحول نمایند.
خواستهها و آرزوها، یکی پس از دیگری از راه میرسند و هر کدام که برآورده میشوند، اعتبار خود را از دست داده و از چشم انسان میافتند و آرزویی بهتر و آرمانی شگفتتر، جایگزین آنها میگردد. کسی میتواند از زندگی خود راضی باشد که روح کمالطلب و روان فزون خواه خود را بشناسد و فکر نکند که چون آرزوهایش را پایانی نیست، پس فرد خودخواه و سیریناپذیریست و به این ترتیب، به شخصیت خود برچسب منفی بزند و استعداد درک حقیقت را در خود کور کند.
من از زندگیام راضیام. عشق میورزم و به من عشق میورزند. مهربانی میکنم و مهربانی به من روی میآورد. دست افتادگان را میگیرم و ایستادگان دست مرا میگیرند. زیبا میبینم و زیبایی در زندگیام تجلی مییابد. مهر میورزم و مهرورزان از راه میرسند میبخشم و مرا میبخشند و میخندم و دنیا به رویم لبخند میزند.
بهراستی که زندگی، آنگاه به حد کمال میرسد و انسان، آن زمان احساس رضایت و خوشبختی میکند که احساس کند فرماندهی یک زندگی است. در این دنیا، هیچچیز مطلق نیست و هیچکس نیز نمیتواند بینقص باشد. همهی بعدهای زندگی، رو به یگانگی دارند و همهی ذرههای وجود، به سوی وحدت پیش میروند. همه میروند تا به سرچشمهی کمال بپیوندند و کامل شوند.
رضایت و نارضایتی، زاییده ی باورها و حاصل اندیشههای ماست، ناشی از برداشت و تفسیریست که از رویدادهای زندگی داریم.
خاطرههای سرکوب شده، عقدههای فرو خفته، احساس گناه، احساس مقصر بودن و پذیرفتن نشدن و... همگی در عمق وجود ما خفتهاند و هنگام برداشتها و تعبیرهایی که از رخدادها داریم، سر برمیآورند و خود را نشان میدهند.
تنها تویی که میدانی شایستهی عشق هستی و لیاقت زندگی کردن داری. تو اکنون همهچیز را متفاوت از گذشته میبینی، چرا که تحولی در رکنهای وجودت به وقوع پیوسته و اینک نور حقیقت و معرفت بر ساحت وجودت، تابیدن گرفته است.
منبع : مجله شادکامی و موفقیت
دکتر علیرضا آزمندیان – باتلخیص
مقالات مرتبط :