تبیان، دستیار زندگی
آن روز شیشه ها را باران و برف می شست من مشق می نوشتم پروانه ظرف می شست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک اتفاق ساده

یک اتفاق ساده

آن روز شیشه ها را

باران و برف می شست

من مشق می نوشتم

پروانه ظرف می شست

***

وقتی که نامه ات را

مادر برای ما خواند

باران پشت شیشه

آرام و بی صدا ماند

***

در آن نوشته بودی

حال تو خوب خوب است

گفتی که سنگر ما

در جبهه جنوب است

***

گفتی که ما همیشه

در سایه ی خداییم

گفتی که ما قرار است

این روزها بیاییم

***

از شوق سطر آخر

مادر بلند خندید

چشمان مهربانش

برقی زد و درخشید

***

یک قطره از دل من

بر روی دفتر افتاد

یک اتفاق ساده

در چشم مادر افتاد

***

باران پشت شیشه

آمد به خانه ما

آرام دست خود را

می زد به شانه ی ما

قیصر امین پور

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.