تبیان، دستیار زندگی
سلام اسم من هدی است. من دیروز با پدر و مادرم به بیمارستان رفتیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاله لیلا

روز پرستار

سلام

اسم من هدی است.

من دیروز با پدر و مادرم به بیمارستان رفتیم.

بین راه مادرم یک دسته گل بزرگ و یک جعبه شیرینی خرید.

وقتی به بیمارستان رسیدیم، مادرم به بخش اطلاعات رفت، بعد از چند دقیقه خاله لیلا با لباس و مقنعه سفید از پله ها پایین آمد.

من و پدرم به طرف آنها رفتیم.

مادرم دسته گل و جعبه شیرینی را به او داد.

خاله لیلا ما را به اتاقش برد و برای ما چای ریخت.

من از مادرم پرسیدم که چرا امروز با دسته گل و شیرینی به اینجا آمدیم؟

مادرم دستی روی موهایم کشید و گفت: عزیزم آخه امروز روز پرستاره.

من پرسیدم: پرستار یعنی چی؟

مادرم گفت: وقتی آدمها بیمار می شوند برای معالجه به بیمارستان مراجعه می کنند، بعد از تجویز دارو اگر حالشان خیلی بد باشد باید چند روز در بیمارستان بمانند در این چند روز که فرد بیمار در بیمارستان است به کسی نیاز دارد تا از او مراقبت کند و سر وقت داروهای او را برایش بیاورد، این کار مهم به عهده پرستاران بیمارستان است.

از مادر پرسیدم: خوب چرا امروز رو برای روز پرستار انتخاب کردند؟

خاله لیلا خندید و گفت عزیزم امروز روز ولادت حضرت زینب (س) است، چون ایشان در زمان جنگ امام حسین با دشمن از برادر بیمارشان امام سجاد نگهداری و مراقبت می کردند، به همین خاطر امروز را به عنوان روز پرستار انتخاب کرده اند.

من هم به خاله لیلا روز پرستار را تبریک گفتم و بعد از خوردن چای و شیرینی از بیمارستان خارج شدیم.

تمام راه به این فکر کردم که من هم می خواهم پرستار شوم.

پرستو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.