تبیان، دستیار زندگی
مبین و مبینا می خواستند خودشان گل نرگس بکارند، مامان دو تا پیاز گل، دو تا گلدان کوچولو و کمی خاک به آنها داد. بچه ها دست به کار شدند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گل نرگس

«حسد ایمان را می خورد، همانگونه که آتش هیزم را».

حضرت علی(ع)

گل نرگس

مبین و مبینا می خواستند خودشان گل نرگس بکارند، مامان دو تا پیاز گل، دو تا گلدان کوچولو و کمی خاک به آنها داد. بچه ها دست به کار شدند. نفری یک پیاز رو برداشتند و با راهنمایی مامان، پیازها رو کاشتن. چند روز بعد، تو هر گلدون یه جوونه ی کوچولو پیدا شد. بچه ها از خوشحالی دستای هم رو گرفتن و دور تا دور اتاق چرخیدن و آواز خوندن. مامان به بچه ها گفت که باید مواظب باشن تا نور و آب گلها کم یا زیاد نشه. جای گلدونا پشت پنجره ی اتاق بچه ها خوب بود. حالا دو تا عضو جدید تو اتاق بچه ها پیدا شده بود. مبینا دوست داشت هر روز دور گلدونش رو دستمال بکشه و با جوونه ی کوچولوش حرف بزنه. آروم بوسش کنه و براش کتاب بخوونه. مبین هم هر شب گلدونش رو می گذاشت بالای سرش که شب، خواب گل قشنگش رو ببینه. چند روز گذشت ساقه ی گلها حسابی بلند شد و غنچه قشنگی بالای اونا در اومد. چند تا برگ خوشگل و تر و تازه هم دور و بر ساقه ها رشد کرد. اما مبین زیاد راضی نبود. آخه ساقه گل اون از ساقه گل مبینا کوتاه تر بود. غنچه اش هم کوچولوتر بود. هر ساعت که می گذشت مبین بیشتر ناراحت می شد و به بهانه های مختلف مبینا رو اذیت می کرد. اون از لجش مداد مبینا رو شکست. اما مبینا به روی خودش نیاورد.. مبین عروسک مبینا رو برداشت و از پنجره به بیرون پرت کرد. مبینا بدو بدو رفت عروسکش را آورد و با مبین دعوا کرد. مبین هم پرید، موهای مبینا رو کشید و اونو به گریه انداخت.+ اول دلش خنک شد. ولی با دیدن ناراحتی خواهر مهربونش غصه اش گرفت. اما دوباره با خودش گفت: «حقشه. چرا گل اون بزرگ تر از گل من شده؟» مبینای بیچاره نمی دونست حسادت دل داداشش رو سیاه کرده. اون اصلاً سر در نمی آورد که چرا مبین اینقدر بد جنس شده.

روز بعد غنچه مبینا شکوفا شد. گل نرگس قشنگی از توش در اومد. عطر نرگس همه جا پیچید. مامان گفت: «صد آفرین دختر گلم. کارت عالی بود. مبین جان! کار تو هم خوبه. حتماً گل تو هم فردا باز می شه». مامان با یه کاغذ گلدار و قشنگ دور گلدون مبینا رو پیچید و اون برد و روی میز اتاق گذاشت. مبینا خیلی ذوق زده شد. اما مبین برعکس، از ناراحتی نمی دونست چیکار کنه. یه هو فکری کرد. توپش رو برداشت و شروع کرد به شوت کردن. توپ به در و دیوار می خورد و بر می گشت. مامان بهش تذکر داد که تو اتاق جای توپ بازی نیست و بهتره بره تو حیاط. مبین گفت: «فقط یه شوت دیگه». مبین توپ رو گذاشت جلو پاش و با تمام قدرت اونو به طرف گل نرگس مبینا شوت کرد. گلدون کوچولو پرتاب شد زمین. گل نرگس قشنگ و خوشبو شکست و خاکش همه جا پخش شد. مبینا جیغ بلندی کشید و گریه کنان دوید به طرف گل. مامان هم اومد. مبین توپش رو گرفت تو بغلش و با نگرانی نگاه کرد. مامان عصبانی بود. توپ رو پرت کرد تو حیاط و گل رو گذاشت تو یه لیوان آب و اتاق رو تمیز کرد. مبینا خیلی گریه کرد و غصه خورد. مبین خجالت کشید. اما دیگه نمی شد کاری کرد. طفلکی مبینا همون شب تب کرد و مامان تا صبح از اون مراقبت کرد. صبح روی بعد، وقتی مبینا چشمش رو باز کرد، داداش مبین رو دید که با گلدون گل نرگسش یه کنار نشسته. مبین خواهرش رو بوسید و ازش معذرت خواست. بعد گلدون خودش رو که گل خوش رنگ و قشنگش باز شده بود رو به طرف مبینا گرفت و گفت: «این گل مال تو». مبینا با مهربونی به مبین نگاه کرد. عطر گلهای نرگس، محبت و خوشحالی این دو تا خواهر و برادر مهربون رو چند برابر کرد.

دوست خوب من به سؤالاتی که در زیر آمده است پاسخ دهید و جواب ها را برای ما بفرستید:

سوالات آخر داستان:

1. بچه ها چه گلی رو برای کاشتن انتخاب کردند؟

2. مبینا چگونه از گلدونش مراقبت می کرد؟

3. چرا مبین گلدون مبینا را شکست؟

4. مبین برای جبران اشتباهش چه کرد؟

فرشته اصلانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.