روشنتر از خورشید
دل در هوای تو می تپد ، و این شمیم دل انگیز توست که روح من ، این جان همیشه منتظر را هستی می بخشد .
نمی دانیم در پس کدام پرده تو را بجویم ، در کدامین سوی این خیال گمشده !
در این جهان سراسر هیاهو ، که تنها قرین لحظه ها غریو دردمندی و مظلومیت است ، کجا باید تو را جستجو کرد ای روشنتر از خورشید در این شام سیاهی !
تو تنها ستاره این آسمان بی فروغی ، یکتا امید رهائی ، و هزاران حنجره سرخ نام تو را در اوج ناامیدی فریاد می زنند ؛ فریادی در خاموشی که جز تو و آن یگانه مهربان ، کسی را توان شیندنش نیست .
تو را می بویم ! ای گل نرگس ، ای زیبا ، ای خوب
و شنیده ام که چون بیایی ، بهار می آوری از پس این زمستان سرد فسرده ،
و خوش است بهار حضور تو و بی خزان است گلستانی که درمقدم تو بروید
لحظه جداییمان را پایانی هست ؟
ای منتظر آل عبا دل در حریم تو پرمی کشد .
و من بر این باورم که نزدیکی ، نزدیکتر از من به من همیشه منتظر ، صدایت را در گوش زمان می شنوم و فردائی روشن را در افق این هیمنه وحشت شاهدم .
می دانم که هستی ! گنج نهانی اما پیدا از مهتاب در شام تاریکی
ای تک سوار پهنه عشق ، این تنها امید قلبهای شکسته و این یگانه مرحم اشکهای ریخته منتظریم
منتظر وچشم به راه آمدنت...