تبیان، دستیار زندگی
اینجا، در محله ما پدرم اگر چه حقوق ماهیانه اش به گرد پای تاجران و اهالی بیزینس بازار نمی رسد، اما از سر کوچه وقتی به سمت خانه قدم بر می دارد، حاج فتاح با سه دهنه قالی فروشی کلاه گود حاجی بازاری اش را بالا می اندازد و دستش را روی سینه می گذارد...فقر بیماری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بابای من اگر چه فقیر است، بد که نیست!

نانوایی سر کوچه ما هر روز وقتی طاقار اول خمیر را در تنور داغ، نان می کند و می دهد دست مردم سرد، نگاه که می کنم به صف نانوایی می بینم، من و پسر همسایه هنوز با هم می آییم و می ایستیم برای خرید نان؛ حالا چه فرقی می کند اگر ما نانمان را با پنیر و ماست و ریحان می خوریم و او کنار کوبیده بختیاری!

توپی سفید و صورتی اینجا در این غزل

هی غلت می خورد ـ‌ همه‌ی مردم محل

فریاد می‌زنند: کجا توپ می‌رود؟

و بین بچه‌ها سر آن می‌شود جدل

فقر

اینجا، در محله ما پدر من اگر چه حقوق ماهیانه اش به گرد پای تاجران و اهالی بیزینس بازار نمی رسد، اما از سر کوچه وقتی به سمت خانه قدم بر می دارد، حاج فتاح با سه دهنه قالی فروشی کلاه گود حاجی بازاری اش را بالا می اندازد و دستش را روی سینه می گذارد.

اینجا اگر جیب برخی از مردمش سوراخ است و زانوی شلوارهایشان نخ نما، اما دل هایشان قرص و محکم است و باورهایشان شاید بیشتر از مردمی که کوچه های بالاتر و بلندتر را ساکن هستند، برق بهار داشته باشد.

اینجا زنان همسایه نگاه مادرم را سر سجاده هنوز نذر گرفتاری هایشان می کنند و وقتی در عین دارایی، سفره درد دلشان را باز می کنند برای او، ایمان دارند به کلام صادقش و دلشان میان گفت و شنودهای آشنایی به سمت قالیچه پوسیده راهروی خانه ی ما پیچ نمی‌خورد و به عکس قرص می شود با دعای خیر مادرم...

کوچه کوتاه محل ما، هنوز هم کوچه آشنایی است و اگر کسی گذشته از خوش و بش های فارغ از داشتن ها و نداشتن های ما، کودکی که چوب دستی زیر بغل زده و با امید به همت پدر، روزگار دویدن را در خیالش رقم می زند، به طرفش می رود و شکوفه های بهاری روییده و خزیده روی تن دیوار را تقدیمش می کند.

آنوقت می‌رسد سر بیتی که کودکی

با چوبدست می‌کند آن توپ را بغل:

«من پا ندارم و تو بدردم نمی خوری

اما بیا دوست من باش لا اقل

اینجا هنوز دختران محل، دارا و ندار، دوش به دوش هم خط می کشند روی زمین خاکستری و پا می گذارند روی خانه های خاکستری با گچ کشیده شده و می خندند لی لی کنان...اصلا مهم نیست که پدر لیلا ویلا دارد و پدر من مستاجر است؛ فقر ما فقر است، سرماخوردگی نیست که واگیردار باشد.

فقر

اینجا اگر جیب برخی از مردمش سوراخ است و زانوی شلوارهایشان نخ نما، اما دل هایشان قرص و محکم است و باورهایشان شاید بیشتر از مردمی که کوچه های بالاتر و بلندتر را ساکن هستند، برق بهار داشته باشد. مدرسه های محله ما وقتی تعطیل می شود، پدر من و پدر همکلاسی ام که از جلسه اولیا مربیان بیرون آمده اند، محترمانه تا آمدن ما با هم گپ می زنند؛ فارغ از طرح کفش و مدل لباس و فیش های حقوقی و دسته چک و سایز جیب کت و...اگرچه ما هیچوقت خودمان را به آنها نزدیک نمی‌کنیم اما آنها بعضی وقتها دوست دارند با صفای ما بنشینند و برخیزند...خنده‌های سفره ما از جنس لبخندهای بی روح خانه همکلاسی‌ام در زعفرانیه نیست، خنده‌های ما با نان خالی باصفاتر از بره کباب‌شده سر میز نهار آنهاست...

بابای من اگر چه فقیر است، بد که نیست

چون قول داده پای مرا می کند عمل»

می گرید و می افتدش از دست توپ و بعد

جا می خورد به قهقه‌ی مردم محل

این توپ پله پله می‌افتد ز بیتهام

و مثل بغض می ترکد گوشه‌ی غزل

اینجا ایران است، یگانه جغرافیایی که با وجود گرانی و مشکلات زیاد مردم، هنوز همه در شادی هم سهیم می‌شوند و در غم، غصه یکدیگر را می‌خورند...

اینجا هنوز هوای محله هوای بودن است، هوای عزت است...

کاش برخی مسئولان هم هوای این دلهای بهاری که نه، دلهای همیشه بهار را داشتند ...مردم محله ما بهترین مردم این کره خاکی هستند، حتی با وجود کاستی ها و نقص ها...فقر بیماری نیست، شاید یک موهبت است به مردم و حکومت؛ مردم برای اینکه خود را در پیشگاه خدا محک بزنند و حکومت برای اینکه خود را در رفع مشکلات مردم آزمایش کند؛ تا ببینیم هرکدام چقدر موفق هستیم.

فقر

باشگاه جوانی خبرگزاری برنا / بنت‌الهدی صدر