دلم گرفته بود. گفتم سوار الاغم بشوم و بروم باغ، تا دلم آرام گیرد. به دخترک گفتم: «تا عصر برمى گردم، مى روم از باغ بالا قدرى انگور و انجیر بیاورم.» او خادم خان
- ای پیامبر خداة اجازه بدهید من به جنگ این کافر بروم!
طالوت نگاهی به قامت نحیف داود انداخت و لبخند زد.
- چه می گویی پسر، مردان قوی پنجه و سِتَبر ما از جنگ با او عاجزند
آفتاب که بالا آمد دو لشکر مقابل هم صف کشیدند. صدای همهمه و های و هوی دو سپاه دشت را پر کرد. پرچم ها بالا سر سپاهیان در نسیم می لرزیدند. «طالوت» از جلو سپاهیان
حضرت ابراهیم (ع) پیامبر بزرگ خدا بود. او مردم را به خداپرستی دعوت می کرد. اما نَمرود که پادشاه بود، با او دشمنی داشت. نمرود می گفت: « من خدا هستم. پس همه انسان ها باید در مقابل من سجده کنند.»...
روزى حضرت موسى(ع) در میان بنى اسرائیل مشغول صحبت بود كه یكى از آنان پرسید: «در روى زمین چه كسى از همه دانا تر است؟» موسى(ع) گفت: «من كسى را دانا تر از خودم نمى شناسم.»
خداوند مهربان، براى زندگى دنیا مثالى آورده و مى فرماید كه مانند آبى است كه از آسمان نازل مى شود و با آن درختان، سرسبز و پربار مى شوند؛ اما بار دیگر درختان كه با برگ و گل و میوه زینت شده بودند، خشك مى شوند.
مشركان براى خداوندِ یگانه شریكانى قرار داده بودند. بعضى از آنان فرشتگان را دختران خدا مى دانستند، برخى از مسیحیان، حضرت عیسى(ع) را پسر خدا مى پنداشتند، و گروهى از یهودیان نیز آن قدر به عزیر، احترام مى گذاشتند كه او را پسر خدا مى نامیدند.
بعضى افراد هنگامى كه به نعمت و آسایش مى رسند چنان دچار خود بزرگ بینى و تكبر مى شوند كه همه كس، حتى خدا را فراموش مى كنند. این افراد وقتى هم به مشكل و گرفتارى مى رسند، چنان ناامید مى شوند كه گویى هیچ چاره اى برایشان وجود ندارد.
در حدیثى از امام محمد باقر(ع) مى خوانیم كسى كه آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و رفت شب و روز و گردش ستارگان و خورشید و ماه و نشانه هاى شگفت انگیز او را از حقیقت بزرگ ترى كه آن سوى آن هاست آگاه نسازد،
خداوند یگانه، شبى پیامبر اكرم(ص) را از مسجدالحرام به مسجدالاقصى و از آن جا به آسمان ها بالا برد تا ملكوت آسمان ها و عظمت خداى بى همتا را ببیند و جان و دلش براى هدایت بشر آماده تر گردد.
گروهى از ثروتمندان و اشراف مكه نزد پیامبر(ص) رفتند و گفتند: «اگر این افرادى را كه فقیرند و لباس هاى خشن مى پوشند و بوى آنان ما را آزار مى دهد، از خود دور كنى، ما مى توانیم به مجلست بیاییم، بنشینیم و به سخنانت گوش دهیم وگرنه، جاى ما در كنار این افراد نیست.
یكى از بهانه هاى كافران و مشركان براى این كه ایمان نیاورند این بود كه مى گفتند چرا خداوند فرشته اى را براى پیامبرى انتخاب نكرده است. خداوند یگانه به آنان چنین پاسخ مى فرماید:
مشركان، گروه هاى مختلفى بودند و خدایان گوناگونى داشتند. برخى از آنان فرشتگان را دختران خدا مى نامیدند، بعضى حضرت مسیح(ع) را پسر خدا مى دانستند، گروهى جن ها را معبود خود قرار داده بودند، و عده اى خورشید و ماه را مى پرستیدند.
درِ غار به طرف جنوب بود. هنگام طلوع، خورشید به سمت راست غار مى تابید و تا هنگام غروب، كم كم به سمت چپ مى رفت. داخل غار فضاى وسیعى بود كه اصحاب كهف در آن جا خوابیده بودند و آفتاب به آن جا نمى رسید و گرماى تابش مستقیم آفتاب، آزارشان نمى داد.