« جمعه منتظر »
بس جمعه که در فصل تو افسرد بس خنده آدینه که پژمرد
پروانه چه بسیار که در پای تو ای شمع خندید و ندانست که اقبال سحر مرد
ایام را به عشق وصال ، در روز جمعه ای سپری می نمایم . چرا که چشم به راه عزیزی هستم .
آنانکه ترا انتظار نمی کشند ، دل ندارند .
وآنهایی که از شمیم فرج تو ، چون گل نمی شکفند ، سنگهای بی صلابت اند .
گویا فراموش شده که :
مادرانمان ، ما را در روزگار غیبت به دنیا آورده و در کاممان حلاوت ظهور ریخته اند .
پدرانمان ، هر صبح آدینه ، دستان دعای ما را میان انگشتان اجابت خود می گرفتند و در کوچه باغهای نیایش به ندبه می بردند.
بزرگان ، نخست حرفی که در گوش ما می خواندند ، دل واژه های مهر با خورشید سپهر بود .
به راستی کدامین کوه میان ما و اوغروب افکنده است ؟
خدایا ، در کنار کدامین برکه بنشینم ، تا مگر ماه رخسارش در او بتابد ؟
صبح جمعه ، خورشید نیز به عشق فرج ، طلوع می نماید . تمام کائنات در انتظارند ....
بار الها تا به کی جمعه ها را به انتظار بنشینیم و چشم به راه تا غروب جمعه ؟!