فیلمها میفروشند یا ستارهها؟
بیش از 70درصد تولیدات سالانه سینما، به قصد جذب مخاطب و در واقع برای گیشه ساخته میشوند ولی در عمل تعداد آثاری كه در این كار به توفیق میرسند زیاد نیست.
آیا میتوان از فرمولهای امتحان پس داده استفاده و جواب مثبت از گیشه گرفت؟ تجربه نشان داده كه گاهی میشود و گاهی هم نه. در ایران واقعا هم خیلی كیفیت فیلم شرط توفیق در گیشه نیست، بماند كه سینمای كپی كار، عموما كپی را هم با كم حوصلگی و كم وقتی و با حداقل صرف وقت و دقت انجام میدهد.
این تولیدات سرهمبندی شده كه به سختی میتوان تفاوتی میانشان قائل شد، اگر توسط تهیهكننده و پخشكنندهای كه مناسبات سینمای ایران و به خصوص اكران را خوب میشناسند، ساخته شوند، معمولا گلیم خود را از آب بیرون میكشند.
میتوان از یكی دو دفتر فیلمسازی نام برد كه اغلب فیلمهای پرفروش سالهای اخیر را به بازار فرستادهاند. در كنارش هم البته میتوان از فیلمهایی نام برد كه روی كاغذ، همه شرایط لازم را برای فتح گیشه داشتند ولی در عمل نتوانستند انتظارات را برآورده كنند.
وقتی صحبت از مناسبات اكران در سینمای ایران میكنیم باید به رابطه و تعاملی كه میان تهیهكننده و سینمادار وجود دارد، اشاره كنیم. رابطهای كه چه در سالهای قبل از پیروزی انقلاب و چه در این سالها، همواره در تعیین مناسبات اكران موثر بودهاند. تنها در دهه 60، دولت كوشید تا خود اختیار عمل را در دست بگیرد و در مقابل سیستم تولید و پخش سنتی بایستند، كه با تغییر شرایط جامعه در دهه 70، همه چیز دوباره به روال قبلیاش بازگشت.
این بازاری است كه عدهای در آن كاسبان قدیمی و صاحب اعتبار محسوب میشوند و برخی بیشتر به دنبال تولید كالاهای لوكس هستند كه دوسر تعیین كننده اكران، یعنی تهیهكننده –پخش كننده سنتی و سینمادار، آنها را چندان مناسب عرضه گسترده نمیدانند. طرف دوم قصد دارد مناسبات این بازار را به هم بزند و طرف اول هم حضور خود را ضامن بقای سینما و چرخیدن چرخ آن قلمداد میكند. دعوای تهیهكننده سنتی و تهیهكننده فرنگی كه ریشه اغلب اختلافات صنفی سینماگران در سالهای اخیر بوده هم از اینجا ریشه میگیرد.
جدا از اینها، باید دید سینمای تجاری و متكی بر جذب مخاطب از چه راهكارهایی استفاده میكند. در توضیح دلایل قهر تماشاگر از سینما، معمولا به تكراری بودن فیلمها اشاره میشود ولی دیدهایم كه فیلمهایی بدون آنكه از سوژه و فضای تازهای برخوردار باشند، توانستهاند تماشاگران پرتعداد بیابند؛ فیلمهایی كه اصلا مهمترین دلیل ساخته شدنشان،استفاده از سیستم تداعی معانی در ذهن مخاطب است، به این معنا كه این فیلمها قرار است فیلمی، سریالی، یا حتی تیپ و بازیگری را كه تماشاگر از آن خاطره خوشی دارند، تداعی كند.
برای این كار هم معمولا نه داستان تازهای در كار است و نه حتی پرداختی كه قدری طراوت داشته باشد. انگار همه دارند از روی دست هم كپی میكنند و بعضی از این نسخههای بدلی در گیشه جواب میگیرند و برخی هم نه.
گاهی اوقات ستاره بخت و اقبال یك بازیگر چنان میدرخشد كه در هر فیلمی با هر كیفیتی بازی كند فروششان تضمین شده است؛ اتفاقی كه در سالهای اخیر در مورد محمدرضا گلزار رخ داده است و میتوان گفت كه بسیاری از فیلمهای این بازیگر بدون حضور او قطعا نمیتوانستند توفیقی را به دست بیاورند. محبوبیت ستاره، در همه جای دنیا یك عامل تعیینكننده در فتح گیشه است.
ستارهها اصلا به این دلیل مورد توجهاند و دستمزدهای بالا میگیرند كه میتوانند سرنوشت اقتصادی یك فیلم را تعیین كنند. ولی در سینمای استاندارد، یك ستاره نمیتواند مدام فیلم پیش و پا افتاده بازی كند و همچنان محبوب و موفق باقی بماند. در اینجا اما میتوان از فیلمهایی نام برد كه تماشاگر پس از تماشایشان با نارضایتی سالن سینما را ترك كرده، ولی نفس حضور ستارهای محبوب باعث شده تا فیلم در گیشه شكست نخورد.
میتوان این سؤال را مطرح كرد كه اساسا فیلمها میفروشند یا ستارهها؟ آیا ستارهها قرار است به عنوان یك نیروی مكمل به یاری درام، داستان و شخصیتپردازی بیایند و یكی از عوامل جذب تماشاگر باشند یا به تنهایی قرار است جور همه چیز را بكشند؟
پرفروشهای سالهای اخیر سینمای ایران نشان میدهند كه بیشتر اتفاق دوم رخ داده است وگرنه چگونه میشود فیلمی كه در لحظات كمدیاش خنده بر لب تماشاگر نمیآورد و در لحظات جدی و عاشقانهاش همه را به قهقهه میاندازد، بتواند در گیشه به توفیق دست یابد؟ آیا جز این است كه اینجا صرفا آقا یا خانم ستاره است كه دارد عدم جذابیت داستان، بیمایه بودن فیلمنامه و كارگردانی ضعیف را جبران میكند؟
درست یا غلط الگوهایی در سینمای تجاری ایران شكل گرفته كه پایه و اساس تولید بسیاری از فیلمها را تشكیل میدهد.
اینكه باید از هر نوع روایتی كه ذرهای پیچیده باشد یا نیازمند این باشد كه تماشاگر را به فكر كردن وادار كند، پرهیز كرد. قصهها باید ساده، سر راست و یك خطی باشند و روایت هم باید اساسش را بر شیر فهم كردن تماشاگر بگذارد، حضور ستاره محبوب و پولساز هم كه اصل و اساس كار را تشكیل میدهد. منتها چون تعداد بازیگرانی كه در سینمای ایران از چنین ویژگیای برخوردار باشند، زیاد نیست، ناچار گاهی اوقات باید سراغ گزینههای دیگر رفت.
نكته دیگر اینكه تماشاگر ایرانی علاقه چندانی به ژانر به مفهوم كلاسیكاش ندارد. یعنی جز كمدی كه آن هم نمونههای ایرانیاش اغلب منطبق با قواعد ژانر نیستند، هیچ گونه یا زیرگونهای نمیتواند با خواست تماشاگر جور در بیاید و توجه او را برانگیزد. مثلا در اینجا درام و رزشی ساخته نمیشود. یا آنچه كه به كمدی رومانتیك جلوی دوربین میرود، در واقع همان فیلمفارسی آشناست كه ملغمهای است از همه چیز از لحظات عاشقانه تا صحنههای كمدی بزن بكوب، اكشن و خلاصه هرچیز دیگر كه بتواند تنوع بیشتری به فیلم ببخشد تا جنس تهیهكننده در مقابل مشتری- مخاطب،جور باشد.
این واقعیت سینمای بدنه ایران است. البته همیشه استثناهایی هستند كه حكم جرقههایی رادارند كه تداوم نمییابند.
مروری بر فیلمهای پرفروش این سالها نشان میدهد كه بیشتر آنها را آثار نازل تشكیل دادهاند. در 5-4سال اخیر به ندرت پیش آمده كه فیلمی به صورت توامان مورد توجه مخاطب و طیف نخبه قرار گیرد. سینمای تجاری البته الزاماتی دارد كه در همه كشورهای صاحب سینما رعایت میشوند و این دسته از فیلمها، معمولا خیلی مورد توجه منتقدان قرار نمیگیرند ولی كمتر پیش میآید كه تقریبا تمام فیلمهای پرفروش و متعلق به جریان سینمای تجاری،زیر استاندارد باشند.
شاید مشكل اصلی سینمای ایران باشد كه فاقد ابزارهای لازم برای تبدیل شدن به یك صنعت است ؛یعنی نه دارای امكانات سختافزاری برای رسیدن به چنین موقعیتی است و نه در تفكر سینماگران فعال در این حوزه، چنین چیزی میگنجد. این سینمایی است كه برای جذب مخاطب، به ندرت حاضر به تقبل زحمت و كوشش است.
همه چیز خلاصه میشود در چند ستاره محبوب و یك داستان تك خطی ساده. جالب اینكه بعضی از همین فیلمها هم در جذب مخاطب موفقاند. به همین سادگی و راحتی!
منبع : همشهری