تبیان، دستیار زندگی
دلنوشته های شهید علم الهدی(2)
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ابوتراب

شهید علم الهدی

دلنوشته های شهید علم الهدی

قبل از یادداشتهای ارزنده حسین علم الهدی در سنگر، به دو ویژگی اخلاقی وی اشاره می‌کنیم :

الف- حسین در رفتار با بردران بسیجی و مردم، بسیار متواضع بود.

او فرمانده سپاه هویزه بود، در جلساتی با حضور مسئولین و فرماندهان همچون آیه ا... خامنه‌ای و دکتر چمران شرکت می‌کرد، در طراحی عملیات بسیار می‌اندیشید و با وجود تلاشهای فراوان و برنامه‌های سنگین در ساعات روز، شبها همچون همه بسیجیها، پاسدار شب بود.

چندبار مسئول تنظیم لیست پاسداری، نام حسین را از لیست حذف کرد، و به دلیل این که ایشان در همه ساعات روز مسئولیتهای سنگین دارد، حاضر نبود نام حسین را بنویسد، اما حسین با اصرار زیاد نام خود را در لیست قرار داد و ساعاتی از شب را پاس می‌داد، درست همچون همه نیروها.

ب- حسین از کمترین فرصت و لحظات وقت خود، استفاده می‌کرد، در ساعاتی از شب که مسئولیت پاسداری را بر عهده داشت از نور چراغ قوه دستی استفاده کرده و صفحاتی را با عنوان یادداشتهای در سنگر، به نگارش درآورد.

حسین نوشته‌های فراوانی داشته که متأسفانه در حمله ارتش عراق و ویران نمودن شهر هویزه و مقر سپاه، همه چیز نابود شد، از جمله دست نوشته‌های حسین. اینک چند نمونه از نوشته‌های حسین که گویا در شب‌های مختلف در سنگر نوشته است به حضورتان تقدیم می‌شود :

***

ابوتراب

این خانه کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی‌های برهم تکیه داده شده پر از حرف است و فریاد است، غوغاست.

صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا خوش زبانی منصور...

بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه‌تان باد.

تنهایی عمیق‌ترین لحظات زندگی یک انسان است.

خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان.

در این چند روز با خاک انس گرفتم، بوی خاک گرفته‌ام رنگ خاک گرفته‌ام. حال می‌فهمم که چرا پیامبر(ص) علی بن ابیطالب را ابوتراب نامید.

حال می‌فهمم که علی بن ابیطالب که می‌فرماید : سجده‌های نماز، حرکت اول خم شدن به روی مهر این معنا را می‌دهد که خاک بوده‌ایم.

حرکت دوم این معنی را دارد که از خاک برخواسته‌ایم، متولد شدیم.

حرکت سوم رفتن دوباره به خاک، به این معناست که دوباره به خاک باز می‌گردیم، مرگ

و حرکت چهارم برخاستن به این معنی است که دوباره زنده می‌شویم، حیات و قیامت

اما در این سنگر همیشه در کنار خاکیم، خاک پناهگاهمان است.

روزهای صدای رگبار و خمپاره، گوشها را کر می‌کند.

شبها صدای سکوت، صدای تک تیرها، صدای حرکت آب و ناگهان سکوت شب با فریاد الله اکبر شبیخون برادران شکسته می‌شود.

و تیراندازی شروع می‌شود.

خدایا امشب کدامیک از بچه‌ها زخمی، کدامیک شهید، چند تن از دژخیمان را به جزای خود رسانده‌اند.

همه‌اش دلهره، اضطراب انتظار لحظه بازگشت برداران در انتظارم تا در آغوششان گیرم.

ناگهان چهره غیور اصلی در جلوی چشمان ظاهر می‌شود آن شهید آن مرد تصمیم و اراده و مرد تاکتیک.

خدایا کاش او بود و کمکمان می‌کرد. کاش او بود و از فکرش، از توان و مغز پر توانش استفاده می‌کردیم.

خدایا صدای گریه فرزند کوچک تازه بدنیا آمده غیور می‌آید، صدای آه همسر جوانش خدایا چهره پرتلاش و کوه گونه محمد بلالی بیادم می‌آید

آن روز که او را بر روی تخت بیمارستان ملاقات کردم

او که چون شیر در شبها بعنوان فرمانده عملیات بر دشن می‌غرید

آیا شجاع‌تر از او کسی هست.

به تازگی شنیده‌ام که پاهایش لمس شده آن روز که او را دیدم از سر تا پایش همه در گچ بود.

این اندام خفته همان اندام پرتوان و پرتلاش بود که در تاریکی شب جلوی بچه‌ها راه می‌رفت و دستور آتش را می‌داد.

دیگر دلنوشته ها:فریاد عشق-غربت و عزت-پیامبر-فریاد و سکوت