تبیان، دستیار زندگی
موقعی که می خواستیم مقدمات آماده کردن پیک نوروزی که ویژه شما نونهالان عزیز رو فراهم کنیم
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مصاحبه

مهد کودک

موقعی که می خواستیم مقدمات آماده کردن پیک نوروزی که ویژه شما نونهالان عزیز هست رو فراهم کنیم، مطلع شدیم که مهد کودک دانشکده فنی دختران شریعتی جشنی به مناسبت فرا رسیدن فصل بهار ترتیب داده اند، این بود که تصمیم گرفتیم تا از نزدیک صحبتهای قشنگتون رو در مورد فرارسیدن سال جدید بشنویم ، برای همین با مدیریت آن سرکار خانم خدیجه عسگری تماس گرفتیم و ایشان هم با خوشحالی فراوان پذیرفتند که ما هم در جشن پایان سال آنها شرکت کنیم و جا دارد همینجا از تمامی مسؤلین مهد کودک مخصوصا سرکار خانم اشراقی معاونت دانشجویی و فرهنگی دانشکده فنی شریعتی کمال تشکر را داشته باشیم که با صبر و حوصله تمام نهایت همکاری را با ما داشته اند.

***

وارد مهد کودک که می شوم صندلیهای کوچکی را می بینم که در چند ردیف چیده شده است، مربیان با تلاش فراوان کمک می کنند تا بچه ها سر جایشان بنشینند به اطراف نگاه می کنم میز بزرگی را می بینم که رویش پر شده با کادوهای رنگارنگ، سر می چرخانم دختر کوچکی در گوشه سالن کوچک ایستاده است نگاهش معصوم و لبخندش دلنشین است جلو می روم و کنارش می نشینم، می خندد و با خجالت کمی عقب می رود، لبخند می زنم میکروفن را می گیرم برابر صورتش و می گویم:

*** اسمت چیه؟

مریم ملکی

*** مریم عید داره میاد، خوشحالی؟

بله

مهد کودک

*** چرا عید رو دوست داری؟

چونکه عید سفره هفت سین داره، توش ماهی و سبزه میگذارن.

*** مریم وقتی عید میشه دوست داری اول خونه کی بری؟

دوست دارم برم خونه خاله و مادربزرگم.

می خندم و از جایم بلند می شوم دختر دیگری را می بینم که روی صندلی نشسته و به من نگاه می کند، از بین چند صندلی می گذرم و کنارش می نشینم.

*** اسمت چیه؟

فاطمه

*** فاطمه عید تو رو یاد چی میندازه؟

یاد سفره هفت سین

*** فاطمه موقع سال تحویل از خدا چی می خوایی؟

یه دفتر نقاشی

مهد کودک

در همین هنگام دست کوچکی را روی شانه ام احساس می کنم، سرم را برمی گردانم دختری با موهای فرفری را می بینم که در کنارم ایستاده است، لبخندی می زنم، اوهم می خندد و می گوید خاله میشه از منم بپرسی؟

بر می گردم به طرفش و می گویم بله چرا نمیشه.

*** اسمت چیه عزیزم؟

زهرا موری

*** زهرا امروز تو مهد کودک چه خبره؟

جشنه

*** جشن چی؟

جشن عید

*** زهرا عید رو دوست داری؟

بله

*** عید تو رو یاد چی میندازه؟

یاد داداشم

*** چرا؟

آخه داداشم رو خیلی دوست دارم، می خوام وقتی عید شد داداشم بزرگ بشه تا لباسای نو تنش کنم

*** زهرا موقعی که سال تحویل میشه از خدا چی می خوای؟

می خوام داداش ارشیا زودتر بزرگ بشه

*** دوست داری عید که اومد کجا بری؟

دوست دارم برم باغ وحش

در همین هنگام یکی از بچه های مهد کودک می آید و او را با خود می برد به اتاق کناری، از جایم بلند می شوم و به دنبالش می روم، داخل اتاق روی میز یک سفره هفت سین بسیار زیبا چیده اند، هرکدام از بچه ها تک تک کنارش می ایستند تا از آنها عکس بگیرند، زهرا را می بینم که حالا کنار سفره هفت سین ایستاده و لبخند می زند، برایش دست تکان می دهم و از اتاق خارج می شوم.

مهد کودک

چشمم می افتد به پسر کوچکی که روبرویم در حالیکه به دیوار تکیه داده است خیره شده به کادوهای روی میز، می روم طرفش و میکروفن را روشن می کنم:

مهد کودک

*** اسمت چیه؟

سینا

*** سینا امروز برای چی اومدی اینجا؟

برای جشن عید

*** سینا دوست داری امسال چی عیدی بگیری؟

ماشین

*** سینا موقعی که سال تحویل میشه از خدا چی می خوای؟

خوبی

مهد کودک

*** نقاشی هم می کشی؟

بله اسب می کشم

*** سینا کتاب هم می خونی؟

بله

*** چه کتابی رو یادت میاد که مامانی برات خونده و دوستش داشتی؟

کتاب امام

به امید سالی خوش برای شما عزیزان


تهیه و تنظیم: مریم فروزان کیا

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.