تبیان، دستیار زندگی
سه شب قبل از ولادت پیامبر انوشیروان پادشاه ایران در رویا دید که تعدادی از طاق های قصرش فرو ریخت و در شب ولادت ایوان قصر لرزید و چهارده طاق از آن فرو ریخت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انوشیروان پادشاه ایران

حضرت محمد، حضرت رسول، هفته وحدت

سه شب قبل از ولادت پیامبر انوشیروان پادشاه ایران در رویا دید که تعدادی از طاق های قصرش فرو ریخت و در شب ولادت ایوان قصر لرزید و چهارده طاق از آن فرو ریخت.

هنگام صبح انوشیروان از خواب برخاست و با دیدن منظره ی قصر وحشت کرد. لذا صلاح دید با وزیران و منجمان وکاهنان به مشورت بنشیند به همین منظورلباس سلطنت خودرا پوشیدوتاج برسرگذاشت وبرتخت نشست آنگاه همه را به مجلس دعوت کرد و آنچه اتفاق افتاده بود به آنان خبر داد.

در همین حال سه خبر دیگر برای او آوردند:«یکی خاموش شدن آتش هزار ساله آتشکده فارس و دیگری خشک شدن دریاچه عظیم ساوه که مردم آن را می پرستیدند و سومی جاری شدن آب در بیابان سماوه که سال ها در آن آب نبود.

انوشیروان از بروز این حوادث عجیب بسیار هراسان شد.

او رئیس کاهنان قصر به نام سائب را صدا زد و گفت این چه وقایعی است که اتفاق می افتد؟

سائب به همراه کاهنان و ساحران و منجمان هرچه علوم خود را به کار گرفتند اثری نبخشید و هیچکدام از کارهایشان به نتیجه نرسید چرا که در روز ولادت پیامبر علم ساحران و کاهنان باطل شده بود. در این میان خبر رسید که دیشب نوری از سوی حجاز به آسمان رفته و آسمان ایران و روم را روشن کرده است.

انوشیروان به یکی از کارگزاران خویش به نام نعمان بن منذر چنین نامه نوشت:

(از انوشیروان به نعمان بن منذر مردی عالم و دانا نزد من بفرست که می خواهم از او سوالاتی بپرسم که پاسخ همه آنها را بداند!)

نعمان به منذر شخصی به نام عبدالمسیح بن عمرو بن حیان بن نفیله غسانی را که سن او نزدیک به 300 سال بود نزد انوشیروان فرستاد شاه از او پرسید آیا آنچه بپرسم می دانی؟ عبدالمسیح پاسخ داد هرچه پادشاه بپرسد اگر بدانم می گویم و اگر ندانستم شخصی را می شناسم که پاسخ آن را خواهد دانست آنگاه اتفاقاتی را که واقع شده بود برای او شرح داد و دلیل آن را جو.یا شد عبدالمسیح گفت: شخصی به نام سطیح که از کاهنان بزرگ است و اینک در سرزمین شام زندگی می کند و پاسخ این سوال را می داند پادشاه گفت: پس نزد او برو و داستان را شرح بده و پاسخ آن را بیاور. عبدالمسیح از ایران به شام سفر کرد و نزد سطیح آمد و او را در حال احتضار دید وقتی به او سلام کرد پاسخی نشنید لذا خود را معرفی کرد و مقصودش را از آمدن بیان کرد ناگهان سطیح چشم گشود و گفت:

پادشاه ایران عبدالمسیح را فرستاده تا از شکستن چهارده طاق ایوان و جوشیدن آب در بیابان و خشک شدن دریاچه ساوه و خاموش شدن آتش هزار ساله بپرسد؟

ای عبدالمسیح هنگامی که در بیابان سماوه آب بجوشد و دریاچه ساوه خشک شود و آتش معبد فارس خاموش شود دیگر کشور شام برای سطیح کشور نخواهد بود و آرزوی مرگ خواهد کرد، چرا که پیامبری به نام محمد متولد شده است.

آنگاه جان به جان آفرین تسلیم کرد. عبدالمسیح از شام به ایران بازگشت و نزد انوشیروان آمد و سخنان سطیح را برای او گفت و متولد شدن آخرین پیامبر را خبر داد.

برگرفته ازکتاب بحارالانوارجلد15

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.