تبیان، دستیار زندگی
از ثری تا به ثریّا زبقا تا به عدم گر نمی گشت وجود تو بگیتی موجود داشت تا شام ابد صبح ازل جا به عدم به طفیل تو ببر کرد لباس هستی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در نعت و مدحت سیّد المرسلین حضرت مصطفی  (ص)

الهم صل علی محمد و آل محمد

از عارف عاشق علامه بلبل کابلی (ره)

ای که طغرای نکو نامی تو گشته علم

از ثری تا به ثریّا زبقا تا به عدم

گر نمی گشت وجود تو بگیتی موجود

داشت تا شام ابد صبح ازل جا به عدم

به طفیل تو ببر کرد لباس هستی

عرض و جوهر وحس وخرد ولا و نعم

وحش وطیر و ملک ودیو ودد وجن وبشر

کرسی وعرش و زمین وفلک ولوح قلم

از پی دعوی پیغمبریت کرد اقرار

هفته و سال و مه وروز و شب وشادی وغم

صبح روی تو بود مطلع والشّمس وقمر

شام زلف تو بود جاعل واللّیل وظُلَم

خم ابروی ترا بنده  هلال شب عید

تاب گیسوی ترا حلقه کمانِ رستم

غمزه‌ی چشم ترا جادوی بابل مفتون

سبزه‌ی خط ترا بلبل کابل همدم

هندوی خال ترا تُرک فلک حلقه بگوش

کوکب حُسن ترا طارم گردون اَدهم

طاق ایوان ترا فرش زمین ثبت بهشت

بام ایوان ترا بام نه افلاک خیم

قامت قدر ترا خلعت لولاک شرف

سفره‌ی جود ترا مائده آلاء و نِعم

برگل عارض صد برگ تو از شرم عرق

می تپد برزخ گل اشک بچشم شبنم

آفرین باد بصنعی که بدین زیبایی

صورت خوب ترا کرده بدینگونه رقم

با چنین عشوه اگر جلوه کنی در عرصات

میکَشی از بدن خلق قبای ماتم

چیست عصیان خلایق به صف روز جزا

گر گشایی بشفاعت لب فرخنده شِیَم

قدر یک آهِ ترا گر بجزا اجر دهند

بر سر عرش رسد پله‌ی میزان اثم

کرد تا برمهِ روی تو جسارت عُتبه

خورد سر تا بقدم جسم پلیدش ضیغم

پاس اولاد ترا گر نکند‌، هست یزید

نوح را از ستم قوم بداندیش چه غم

تیشه بر ریشه اندیشه خود زد فرعون

گرچه بنمود جفا پیشه بر اسباط ستم

گر پشیمان نشدی بولهب از بی ادبی

بود با جهل و شقاوت دل قومش مدغم

سر مدان جهانی که بهنگام سئوال

سر نزد از لب جانبخش تو لا ولن ولم

با وجود کف جود تو به گاه بخشش

میکشد بحر خجالت که زند دم ازغم

از گرانباری احساس متاع کرمت

بر سر خاک نهد بخدی افلاک شکم

میزند حلقه بدروازة فضلت شب وروز

چون نسیم از پی در یوزه روان حاتم

فکر عقلیست ز ادراک جلالت مبهوت

پیش عشق است رموزات کمالت مبهم

جم بیاد لب لعل تو بکف جام گرفت

کرد از نام تو بر کلک سلیمان خاتم

به کف دست تو شد ریگ بیابان گویا

وز سر انگشت تو شد گردة مه پاره زهم

دم جان دادن اگر توبه نماید صدبار

دشمن آل ترا می ندهد سود ندم

ای رسول مدنی ای که ترا داده خدا

رتبة خواجگی بر مطلق اهل عالم

بی کم و کیف تویی هم به حسب هم به نسب

خواجة هر دو سرا قافله سالا امم

مرکز دور وتسلسل بعموم هم بخصوص

اصل و فرع تو بود هم به اخص هم به اعمّ

سر افلاک شد از طرز نگاهت پامال

دل افلاک شد از رمز هوایت هزّم

مهر و مه گرد قدت مجمره گردان شب و روز

که و مه پیش رخت غالبه افشان چو خدم

بی وصال تو بود ملک بقا فلک فنا

بی جمال تو بود باغ نعم داغ نقم

نسل پاک تو بود شاه زمین ماه زمن

اصل خاک تو بود فخر عرب صدر عجم

تا که آویزة گوش حسنین تو شود

می کشد دشت قضا لؤلؤ و مرجان ازیم

فخر این بس که بود حادمة فاطمه ات

ساره  و آسیه و هاجر و حور ومریم

تا دم از دوستی آل تو زد ابراهیم

شد برو آتش نمرود به ازباغ ارم

رتبة فخر تو از قامت کونین گذشت

تا نهادی زشرف بر سر قوسین قدم

شب معراج نهادی تو قدم بر سر عرش

شد زخاک قدمت عرش معظّم اعظم

حبّذا شاه سواری که به یک گام زدن

سود نعل قدمش فرق بساط عالم

شوکت شلشلة شروع شریف تو گرفت

تخت جمشید و کلاه کی و تاج دیلم

علم فتح ترا روز وغا در صف جنگ

می وزد مروحة بال ملک بر پرچم

از نهیب غضب شحنة بیم عدلت

می خورد شیر نر از همهمه آهو رم

سر اندیشه به ایوان جلالت نرسد

گر زنه کرسی افلاک بسازد سلّم

من بیچاره کجا وصف شهی چون تو کجا

تویی آن شه که خدا خوانده بذات تو قسم

چه ثنا گویمت ای آنکه زبان (بلبل)

منبع : دیوان علامه بلبل کابلی