تبیان، دستیار زندگی
...ماجرای شاهزاده روم به آنجا رسید که شاهزاده در عالم خواب دید که حضرت فاطمه زهرا(س) به دیدنش تشریف آورده است و مریم مقدس(ع) به همراه هزار حوری بهشتی،حضرت فاطمه(س) را همراهی می کنند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاهزاده روم(داستان نوجوان)

قسمت سوم

...ماجرای شاهزاده روم به آنجا رسید که شاهزاده در عالم خواب دید که حضرت فاطمه زهرا(س) به دیدنش تشریف آورده است و مریم مقدس(ع) به همراه هزار حوری بهشتی،حضرت فاطمه(س) را همراهی می کنند.

یاس،حضرت زهرا،بانوی بهشت

پس از این ماجرا این شاهزاده 13 ساله به دست برترین بانوی آفرینش- حضرت فاطمه زهرا- ایمانش را به آئین اسلام،اظهار کرد و سپس حضرت زهرای اطهر،او را به دیدار فرزند نازنینش،امام حسن عسگری، بشارت داد.

ناگهان از خواب بیدار شد در حالیکه بسیار خوشحال بود و اشک از چشمانش جاری شده بود.

شاهزاده با خود فکر می کرد که آیا به راستی بعد از این،چشمان تاریک من به خورشید چهره فرزند پیامبر، روشن می شود؟

و آیا شاهزاده می دانست که بعد از آن مرحله ، مادر نکوفرزندی خواهد شد که زمین و آسمان انتظارش را می کشند تا به اراده خداوند رنگی آسمانی به زمین ببخشد و زمینیان را به سوی آسمانی شدن ببرد.

مریم مقدس،عیسی
شبی که شاهزاده بسیار دلتنگ شده بود،امام حسن عسگری را در عالم خواب دید که ایشان به او فرمودند:"جدت قیصر،سپاهی را برای نبرد با مسلمانان می فرستد که خودش با آنان همراه است و تو نیز به صورتی ناشناس،در میان کنیزان و خدمتگذارانی که به دنبال سپاه می روند،با آنان حرکت کن و همراه باش."

بالاخره روز موعود فرا رسید و ملیکه آنطور که امام فرمان داده بود، به همراه سپاه روم حرکت کرد.

جنگ،لشگر،

در آن میان اگر کسی بود که آشنایی با اهل پیامبر داشت،حتما متوجه می شد که این دوشیزه ناشناس که با خدمتگزاران در حرکت است،دارای ارتباطی نزدیک و معنوی با آن خاندان است.سرانجام در جریان این جنگ شاهزاده  به دست طلایه دار لشکر مسلمانان اسیر شد و به بغداد فرستاده شد تا در کنار پل بغداد به عنوان کنیزی رومی فروخته شود.

افسوس که رسم روزگار این است که جهانی از عزت و ارزش را به درهم و دیناری معامله می کنند.غافل از اینکه این دوشیزه نه کنیزی است که بتوان او را به اسارت گرفت،چه برسد به اینکه در بازار برده فروشان بخواهند بر سر قیمتش چانه زنند!آن هم کنیزی که سلطان جهانی است.

افسوس که زمانه بی وفا،رسمی جز این ندارد.چرا که همین زمانه، روزی امام آسمان و زمین،امیرالمومنین را بعد از رحلت پیامبر،سالها به  خانه نشینی کشانید تا ایشان غربت خود را شبها میان نخلستانها منتشر کند و  بر صورت سیلی خورده بانوی نیکوسرشت خود که ملکه بهشت است،گریه کند و تنها یک چاه رازدار درد دلهای حضرت باشد.

و به این ترتیب فرزندان امیرالمومنین،امام حسن و امام حسین نیز در برابر رسم وارونه زمانه قرار گرفتند و مورد ظلم و ستم قرار گرفتند.

پس زیاد جای تعجب نیست که در کنار پل بغداد،شاهزاده ای را در بازار کنیزان برای داد و ستد ببرند.شاهزاده چون زبان عربی را در روم یاد گرفته بود،با سخنان مردم عرب آشنایی داشت.

در میان افرادی که برای معامله در بازار بودند ، مردی عرب که از چهره اش نشانه های بزرگی پیدا بود،و نور عبادت و نبوت در چهره اش می درخشید و از کنجکاوی اش معلوم بود که دنبال کسی می گردد،پیش شاهزاده آمد و نامه ای را که از طرف شخصی بزرگی بود،به شاهزاده داد.

دشت،گل،زیبا

شاهزاده نامه را باز کرد در حالیکه اشک میریخت.آری!نامه از جانب امام حسن عسکری بود...

ادامه دارد...

با تغییر و تلخیص.نوشته سید محمد حسن مومنی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.