تبیان، دستیار زندگی
خسر، رشد، تكامل، هم از آن كلمه هایی هستند كه بسته بندی شده به ما هدیه شده اند، بدون آن كه آن ها را یافته باشیم، با آن ها به بازی نشسته ایم....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جوابهای بسته بندی شده

علامت سوال

اشاره:

« برای چه آفریده شدیم »

"چه غایتی داشت خالق كه وجود ما را در گردونه هستی رقم زد »

"اصل خلقت انسان آیا خیر بود یا شر" و ...

سوالاتی از این دست كه حتما برای شما هم طرح شده یا می شود، گاهی چنانكه باید پاسخ درست و اساسی نمی‌یابند؛ چرا؟ به نظر شما مشكل كجاست؟ خود شما آیا تا كنون پاسخی كه بتواند شما را قانع كنند یافته اید؟

هستند كسانی كه به رغم فضل و معرفت خود پندارانه شان، تا در برابر این سوال قرار می گیرند، دست در انبان ذهنی خود كرده پاسخی را به شما تحویل می دهند كه از قبل بسته بندی شده، و آن اینكه:

« ما برای تكامل خلق شدیم» همین و دیگر هیچ.

ما - خودم را می گویم شما را نمی دانم - عادت كرده ایم واژه ها را بدون عطف توجه به طراز و بار معنایی كه هر كلمه بر دوش خود حمل می كند به كاربگیریم. به عنوان مثال، همین واژه « تكامل » را نگاه كنید؛ سرنوشت این كلمه را در افواه مردم ملاحضه كنید؛ خواهید دید كثیری از آنها بی آنكه حتی بدانند تكامل چه لوازمی دارد و اساساً پیش فرضهای آن چیست؛ از آن دم می زنند.

به عقیده استاد صفایی حایری (بخوانید: عین صاد)، مشكل در تحلیل و كالبد شكافی این كلمات یا این سوالهاست.

در این باب رأی استاد را از كتاب « رشد » ایشان آورده ایم؛‌ بخوانید و ما را از آنچه در ذهنتان می گذرد بی نصیب نگذارید.

ابوالقاسم شكوری

كارشناس بخش دین و اندیشه


« خسر، رشد، تكامل، هم از آن كلمه هایی هستند كه بسته بندی شده به ما هدیه شده اند، بدون آن كه آن ها را یافته باشیم، با آن ها به بازی نشسته ایم.

انسان هنگامی آدم می شود كه به استعدادهای شكل گرفته اش جهت بدهد. برای این انسان، مكتبی، مكتب می شود كه جهت حركت و صراط و روش حركت و... را به او یاد بدهد و بیاموزد، بدون آن كه او را مسخ كند و او را در راه بغلطاند و یا بغل بگیرد.

در برابر دیگران كه می گویند برای چه آفریده شده ایم، خیلی پر طمطراق و شتابزده می گوییم برای تكامل و طرف بدون این كه مفهومی از خودش، از استعدادهایش، از نقص و كمبود ها و نیازهایش و از شكل گرفتن ها و به اوج رسیدن استعدادهایش، در نظر داشته باشد، زبانش بند می آید و مبهوت نگاه می كند.

و اگر عصیان گر تر و طوفانی تر باشد، با خستگی می پرسد، خوب اصلاً تكامل برای چه؟ چرا تكامل پیدا كنیم؟ من نمی خواهم به كمال برسم.

این هر دو عكس العمل از آن جا مایه می گیرند كه هنوز معناها را ندیده، به كلمه ها رسیده ایم و به جای همپایی و همراهی، كلمه ها را به یكدیگر هدیه داده ایم و مطالب را بسته بندی شده برای هم پَرت كرده ایم.

در حالی كه برای شناخت این كه برای چه هستم، باید بدانم با چه چیزهایی هستم. از وسایلی كه در یك اتاق هست می توان كشف كرد كه این اتاق برای چیست و برای چه آفریده شده. از استعداد ها و نیروهای انسان هم می توان كشف كرد كه او برای چیست و برای چه آفریده شده است.

برای من از سال های دور این سوال كه برای چه هستم طرح شده بود و به جواب بسته بندی شده اش هم رسیده بودم و با شور و حال می شنیدم: برای تكامل! تا این كه دوره نقادی و عصیان گری شروع شد و حرف های سر بسته به تحلیل رسیدند و در برابر سوال ها، با حلم و تانی، كار تحلیل آغاز گردید.

در این دوره بود، كه به این نكته رسیدم كه انسان در یك مرحله خودش را كشف می كند و در یك مرحله، این معدن را استخراج و تصفیه می كند و در یك مرحله به استخراج شده ها و آهن های تصفیه شده، شكل می دهد و آن ها را به صورت ماشین ها و ابزار های گوناگون  در می آورد و به تكامل می رساند. ولی مساله در همین جا خلاصه نمی شود، كه پس از شكل گرفتن و به تكامل رسیدن، نوبت رهبری كردن و جهت دادن به ماشین های تكامل یافته می رسد.

به اینگونه بود، كه یافتم انسان برای مساله ای بالاتر از شكل گرفتن و تكامل یافتن باید بكوشد، چون تنها این كافی نیست كه شكل بگیریم و در ابعاد وسیع ماده و معنا تكامل پیدا كنیم، زیرا با این تكامل یافتن، مساله بن بست و عبث و پوچی زود تر پیش می آید و عمیق تر مطرح می گردد.

كسی كه بهترین ماشین را و شكل گرفته ترین وسیله ها را و تكامل یافته ترین مركب ها را با خود دارد مساله بن بست و ترافیك و محدودیت ها را بیشتر احساس می كند و عمیق تر می فهمد. انسانی كه در دو بعد ماده و اخلاق شكل گرفته و به تكامل رسیده، اما جهت ندارد و راه ندارد، به بن بست و عبث و پوچی عمیق تری گرفتار خواهد شد و این بن بست و عبث و پوچی را دیگر نمی توان با عرفان شرق هم درمان كرد و با هیپی گری مداوا نمود، چون این عرفان، خود یك نوع تكامل برای استعدادهای عظیم تر انسان است كه پس از شكل گرفتن و تكامل یافتن، باید به دنبال راهی بزرگ تر برای حركت كردن و جهتی برتر برای دویدنش بود.

برای این انسان مساله جهت و صراط و مركب ها و رهبری ها و روش حركت و منزل ها، مطرح می شوند و تنها استعدادهای تكامل یافته در دو بعد ماده و اخلاق مساله ای را حل نمی كنند.

آن لحظه ای كه انسان فكر و عقل و دلش را مثل ابزار ها و ماشین هایش شكل بدهد، آیا آن روز این استعدادها(ی) شكل گرفته و به بن بست نشسته، بحران های بزرگتری را سبز نمی كنند؟

انسان هنگامی آدم می شود كه به استعدادهای شكل گرفته اش جهت بدهد. برای این انسان، مكتبی، مكتب می شود كه جهت حركت و صراط و روش حركت و... را به او یاد بدهد و بیاموزد، بدون آن كه او را مسخ كند و او را در راه بغلطاند و یا بغل بگیرد.

با این دید بود كه آیه های الیه ترجعون(1)، انّ الی ربك المنتهی(2) و آیه های اهدنا الصراط(3) و انّك تهدی الی صراط مستقیم(4) و آیه های مربوط به معاد و این كه بهشت منزل است، نه مقصد و جنات الفردوس نزلاً (5)، پیام های عظیمی همراه می آوردند و نورهای بزرگی بر  سر راه می ریختند.

با این دید و پس از این حركت فكری وقتی به دنبال جواب سوال سابقم كه برای چه آفریده شده ام، قرآن را می كاویدم، آیه هایی از قبیل، اراد بهم ربّهم رشداً (6) و انّا سمعنا قرآناً عجباً یهدی الی الرشد(7) و یا و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل

(8) و ...روحم را به گونه ای گرفتند كه تمام عصیانم به تسلیم رسید و یافتم كه چگونه انسان پس از تشهد به تسلیم می رسد و یافتم كه این تسلیم از تمام عصیان های تاریخ عظیم تر است، كه در چنین تسلیمی، تمام عصیان ها شكل گرفته اند و جهت گرفته اند.

عادت كرده ایم واژه ها را بدون عطف توجه به طراز و بار معنایی كه هر كلمه بر دوش خود حمل می كند به كاربگیریم. به عنوان مثال، همین واژه « تكامل » را نگاه كنید؛ سرنوشت این كلمه را در افواه مردم ملاحضه كنید؛ خواهید دید كثیری از آنها بی آنكه حتی بدانند تكامل چه لوازمی دارد و اساسا پیش فرضهای آن چیست؛ از آن دم می زنند.

این تسلیمی است كه عصیان ها در آن به زنجیر بسته اند و در راهند.

قرآن كتابی بود كه به انسان، نه تكامل، كه رشد را هدیه می داد. یهدی الی الرشد(9).

قرآن كتابی بود كه پس از شكل گرفتن، رهبری كردن را می آموخت، كه رشد، رهبری كردن استعدادهای تكامل یافته است....

1)  انسان گاهی به بن بست می رسد، با این كه نیرو و توان برای رفتن دارد، راهی پیش پایش نیست، اما گاهی راهش هست، جایی برای رفتن دارد، اما توانش نیست. این عجز است و آن عبث و پوچی.

می توان میان عبث و پوچی هم مرزی بست. عبث، بی مصرف ماندن استعدادهای عظیم انسانی است كه عظمت خود را یافته و پوچی، زبونی انسان در برابر شكست ها و بحران هایی است كه به تجربه حسشان كرده. عبث از درك عظمت انسان مایه می گیرد و پوچی از عظمت رنج ها و شكست ها.»

پی نوشت ها:

1)  بقره، 28.

2)  نجم، 42.

3)  حمد، 6.

4)  شوری، 52.

5)  كهف، 107.

6)  جنّ، 10.

7)  جنّ، 2.

8)  انبیاء، 51.

9)جنّ، 2.

منبع:

صفایی حایری، علی، رُشد

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.