اخلاص شهدا
درس(1)
پس از عملیات «والفجر 8» (فتح فاو) با اینکه همه ی بچه ها خسته و به خواب رفته بودند، اما «محمد جواد» بیدار مانده و بالای سر بچه ها می گشت و به کمک شهید «سعیدی نیا» گالن های بیست لیتری آب را پر کرده و کنار سنگر بچه ها می گذاشت تا صبح وضو بگیرند و نماز بخوانند. او پس از این کار به نماز شب می ایستاد و در مناجات با خدا آن قدر «الهی العفو، العفو» می گفت که بیهوش می شد.
یکی از همرزمان شهید«محمد جواد دورولی»
***
آخرین باری که سید از جبهه به منزل برگشت، دستش را بسته بود و از مادرم خاک تیمم برای وضو می خواست. هر چه از او پرسیدم که دستش چگونه جراحت برداشته است، چیزی نگفت. تنها می گفت زخم شده، و خواسته ی خود را تکرار می کرد. بعدها که از او خواستم لااقل برای من علت را بیان کند، گفت: «چیزی نیست، در عملیاتی تیر به کف دستم خورد و از پشت آن خارج شد.»
سید پاداش این خلوص و گمنامی را در اسفند 62 در عملیات «خیبر» از خدا گرفت.
همسر بسیجی شهید«سید محمد غیاثیان»
***
در روزهای سخت جزیره ی مجنون که دشمن برای بازپس گیری مواضع خود آتش گسترده و بی وقفه ای را بر روی جزایر می ریخت، وقتی با احمد صحبت از ازدواج شد، گفت: «زندگی و ازدواج من، حفظ و نگهداری آب های جزیره ی مجنون است!»
او چند ماه به مرخصی نرفته بود. با اصرار مسؤولین پذیرفت که سری به خانواده اش بزند، اما چند روز پس از آن، از یک منطقه عملیاتی دیگر سر درآورد. این بار خود را نه به عنوان یک فرمانده، بلکه به عنوان یک راننده ی ساده و معمولی بولدوزر جا زده بود.
او در شب عملیات «والفجر 8» از میان آن همه دود و آتش به آسمان سفر کرد.
یکی از دوستان شهید«احمد امین طبرسی»-ره یافتگان/ص 454
***
اوایل سال 66 پس از شهادت تعدادی از همکارانمان با حضرت آیت الله خامنه ای دیدار داشتیم. ایشان در این دیدار خصوصی حدود یک ساعت درباره ی برنامه روایت فتح صحبت کردند وبیش از هر چیز روی متن برنامه ها تأکید فرمودند. بعد از ما پرسیدند: «نویسنده این برنامه کیست؟» شهید «مرتضی آوینی» کنار من نشسته بود. از قبل به ما سپرده بود درباره ی او صحبت نکنیم. ما سعی کردیم از پاسخ به پرسش آقا طفره رویم، اما آقا سؤال را با تأکید بیشتر تکرار کردند. ما ناچار شدیم بگوییم «سید مرتضی». آقا فرمودند: «این متون شاهکار ادبی است و من آن قدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذت می برم که قابل وصف نیست.»
برادر همایونفر – راز خون / ص 66
***
مقام معظم رهبری بیش از دو یا سه بار (به اتفاق بنده و جمعی از دوستان) شهید آوینی را ندیده بودند، اما یک روز که من تنها خدمت ایشان بودم، فرمودند: «جداً افتخار می کنم به وجود این بر و بچه های نویسنده و هنرمندی که در این مجموعه تلاش می کنند.» بعد اسم بردند از شهید آوینی و گفتند:
«این آقای آوینی، آدم وقتی سیما و چهره ی نورانیش را می بیند همین طور دوست دارد به ایشان علاقمند شود.»
حجت الاسلام و المسلمین زم – راز خون / ص 30.
***
مسؤول دفتر مقام معظم رهبری وقتی در مراسم تشیع شهید آوینی حاضر شدند به من فرمودند: «تدارک ببینید، آقا هم قرار است در تشیع شرکت کنند». گفتم: «چرا از قبل نگفتید که ما آمادگی داشته باشیم؟» گفتند: «ساعت 30/8 صبح آقا زنگ زدند و پرسیدند شما نرفتید مراسم تشییع؟ گفتیم، داریم می رویم.» فرمودند: «مراسم تشییع در حوزه ی هنری است؟» گفتم: «بله». فرمودند: «من دلم گرفته، دلم غم دارد، می خواهم بیایم تشیع پیکر پاک شهید آوینی!»
حجت الاسلام و المسلمین زم – راز خون / ص 30.
***
با شروع حکومت نظامی رژیم شاه در شهر مقاوم دزفول، «محمد جواد» لحظه ای از مبارزه با بقایای رژیم غافل نبود و تا نیمه های شب به درگیری های مسلحانه مشغول بود. فردای روز درگیری بی آنکه مشخص کند در درگیری ها حضور داشته است، می گفت: «دیشب برادران یک تانک را از کار انداختند!» هر چه از او سؤال می کردند مگر تو هم بودی؟ با لبخندی ملیح می گفت: «ما چه کاره ایم! انقلاب مال شهداست.»
یکی از دوستان پاسدار شهید «محمدجواد درولی».
***
نوروز سال 1371 با شهید «آوینی» در مسجدی در شمال تهران ملاقاتی داشتیم. به ایشان گفتم یکی از همسفرهای ما علاقمند است شما را ببیند. ایشان یک مقدار تعجب کردند و گفتند: «مگر من کی هستم که کسی بخواهد مرا ملاقات کند.» ایشان با اینکه از اولیای خدا بود، خودش را کسی و چیزی نمی دانست.
حجت الاسلام والمسلمین سید محمد قائم مقامی – راز خون / ص 41.
منبع:سروده های سرخ