بهشتی شمیم عطرآگین امام در جبهه
روایتی از حضور شهید بهشتی بیست روز قبل از شهادت در جبهه «دارخوین»
اشاره:
گاهی وقتی قصد میكنم در مورد شهید بهشتی چیزی بنگارم به خود نهیب میزنم: فلانی در مورد شهید بهشتی چه میخواهی بنگاری اصلا چه میتوانی بنگاری واقعا همینگونه است. آن كسانی كه شهید بهشتی را درك كردهاند نمیتوانند در مورد این شخصیت بزرگ چیزی بگویند چه رسد به ما كه ... .
به نظر من تنها چیزی كه در مورد این مرد آهنین و صبور میتوان گفت همان جمله حضرت امام (ره) است كه به نظر این حقیر ایشان حق مطلب را در مورد شهید بهشتی ادا كردهاند كه: «بهشتی مظلوم زیست، مظلوم مُرد و خاری در چشم دشمنان بود.»
آنچه پیش روی شماست روایتی است از حضور شهید بهشتی قبل از عملیات «فرمانده كل قوا، خمینی روح خدا» در جمع رزمندگان جبهه دارخوین، بیست روز قبل از پروازشان به ملكوت كه به مناسبت سالگرد فاجعه هفت تیر و شهادت آیت الله دكتر بهشتی و 72 تن از یاران و اصحاب آن بزرگوار، كه از نظر شما خوانندگان و ارادتمندان به این چهره مظلوم انقلاب میگذرانیم .
جبهه و جنگ
در حالی كه نیروهای بسیجی مراحل تكمیلی آمادگی رزم در عملیات «فرمانده كل قوا، خمینی روح خدا» را پشت سر میگذاشتند، بُعد عرفانی و معنوی آنها، به خاطر خودسازی و شب زندهداری و حضور چندین ماهه در فضایی دور از هر نوع گناه و معصیت به ملكوت رسیده بود. در یك تقسیم بندی، شاید بتوان گفت كه بیست درصد فعالیت، آمادگی نظامی بود و هشتاد درصد آن كار روی شخصیت انسانی و اسلامی، كه البته متولی اصلی آن خود افراد بودند و این امر بدیهی بود، زیرا ریشه فكری نیروهای دارخوین و دیگر جبههها متكی بر دین باوری بود كه اكنون به خودباوری و خداباوری رسیده بودند.
در آن زمان جبهه حزب الله، در میان انصار و اصحاب امام (ره) و انقلاب، بیش از هر كس دیگری تحت تاثیر شخصیت «آیت الله دكترمحمدحسین بهشتی» بود كه حملات ناجوانمردانه ضدانقلاب با حمایت و هدایت و مركزیت سازمان منافقین كه این روزها با عنایت خداوند متعال به دام بلا گرفتار شدهاند، بر ترور شخصیت والای ایشان متمركز شده بود. در لحظات حساسی كه به اجرای عملیات آفندی در جبهه نزدیك میشدیم و بحران داخلی مخصوصا در تهران به اوج خود رسیده بود، حضور آیت الله بهشتی در دارخوین جلوهای دیگر داشت و آن از الطاف و هدایای خداوند به رزمندگان بود.
برادر جانباز «سیدعلی بنی لوحی» از رزمندگان استان قهرمان پرور اصفهان در مورد دعوت از شهید بهشتی قبل از عملیات فرمانده كل قوا برای حضور در منطقه دارخوین میگوید: «فهمیدم كه آقای بهشتی در اهواز هستند. با (شهید) مصطفی ردانی پور(1) برای دیدار و دعوت از ایشان راه افتادیم . با هر دردسری بود آقای بهشتی را در یك ساختمان قدیمی پیدا كردیم كه پس از كارهای روزانه، ساعتی در آنجا مستقر شده بودند. برادران وقتی فهمیدند از دارخوین آمدهایم سخت نگرفتند و ما وارد اتاقی شدیم، اتاق كوچكی در انتهای یك راهرو. آقای بهشتی با پیراهن سفید بلندی، در كنار اتاق دراز كشیده و در حالی كه سر را روی بازوی خود گذاشته بودند، استراحت میكردند. با ورود ما كه با سر و صدا همراه بود، ایشان از خواب بیدار شدند. ما از این كه در این حالت مزاحم شده بودیم خجالت كشیدیم، اما رسیده و نرسیده محو جمال دوست داشتنی این روحانی بزرگ شدیم، اولین نگاه با محبت و لبخندی بر لبهای مبارك همراه بود. پشت سر ما چند خبرنگار و عكاس هم وارد اتاق شدند. آقا با همان لبخند و برخورد خوش گفتند: خواهش میكنم عكس نیندازید تا من لباس بپوشم. قبا و عمامه چهره مظلوم انقلاب را برای ما آشناتر كرد. «مصطفی ردانی پور» را از قم میشناختند و به واسطه او، مرا هم تحویل گرفتند. آن چنان سلام و احوالپرسی میكردند كه انگار سالهاست ما را میشناسند و از نزدیك ارتباط داریم . مصطفی توضیح داد كه عملیاتی در دارخوین انجام خواهد شد و شما تشریف بیاورید و برای بچهها صحبت كنید. آقای بهشتی گفتند: وقت من پُر است و باید برای امور قضایی به شهر بهبهان بروم ولی علیرغم این كه مقید به نظم هستم چارهای ندارم جز این كه همه كارها و برنامهها را تغییر بدهم و به دارخوین بیایم . باور كردنی نبود. یعنی به همین راحتی پذیرفتند. آقای بهشتی از جای برخاستند. مصطفی پیش دستی كرد و عبای ایشان را برداشت . آقای بهشتی بدون تعارف اجازه دادند آقا مصطفی عبا را بر شانههای ایشان بیندازد. آیت الله بهشتی به طرف در اتاق حركت كردند مثل این كه زمین زیر گامهای استوار آن روحانی بزرگ میلرزید. قامتی بلند و سیمایی نورانی داشت كه همه از دیدنش به وجد آمده بودند. دقایقی بعد با جیپ آهویی كه داشتیم روی جاده دارخوین بودیم ... » (2)
در اوج بحران داخلی كه بنی صدر و منافقین اتحاد خود را علنی كرده بودند و علیه حزب الله وارد عمل میشدند، حضور شهید بهشتی به عنوان محور اصلی جبهه حزب الله در دارخوین بسیار مبارك بود. بنی صدر تضاد فكری خود را بیش از هر كس با شهید بهشتی علنی كرده بود. در معنای بهتر، بهشتی خود را سپر امام قرار داده و دشمنان كه نمیتوانستند تضادهای خود را با امام علنی كنند به ایشان میتاختند. اكنون بهشتی در حالی به دارخوین قدم مینهاد كه بنی صدر فرمانده كل قوا بود و وقایع سیاسی در كشور، بر لبه تیغ بود و اخلاص حرف آخر را میزد.
سردار سرلشكر پاسدار سیدیحیی (رحیم ) صفوی، فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی كه آن زمان فرماندهی عملیات منطقه جنوب را به عهده داشت حضور شهید بهشتی در منطقه عملیاتی را اینگونه روایت میكند: «شهید بهشتی با انرژی اتمی در منطقه دارخوین آمدند. بچه ها دوروبراشان جمع میشوند. جمعی دوستانه و صمیمی و شهید بهشتی صحبت بسیار تقویت كنندهای میكنند، از جمله فرموده بودند: «اول كه ما آمدیم جنوب، ناامیدی حاكم بود ولی اكنون امید حاكم است.» آن جمعی كه اطراف شهید بهشتی بودند، 120 نفرشان دو سه روز بعد به شهادت رسیدند و كسی نمیدانست ایشان هم دو هفته بعد به شهادت میرسند. (3)
جمع بسیار خوبی بود. نزدیك شدن به عملیاتی كه نیروها ماهها منتظر آن بودند حال و هوای خوبی به آنها داده بود. حاكم شدن امید در جبهه خودی، پس از ناچار كردن دشمن به توقف در خارج از دروازههای شهرهای مهمی چون آبادان، اهواز و دزفول، میتوانست در نهمین ماه از شروع جنگ شكستهای پی در پی را به جبهه دشمن تحمیل نماید و در چهره آقای بهشتی، آرامشی حاكم بود كه نشان دهنده علاقه ایشان به كسانی بود كه با یكدیگر سنخیت فكری و روحی داشتند و روحهای بزرگی كه اهل عبادت و بندگی خداوند و مقید به خواندن نوافل بودند و گذشت زمان آنها را به سرعت به سوی معبود میبرد. چند ساعتی كه شهید بهشتی میهمان بچهها بودند، (شهید) مصطفی ردانی پور گزارشی از وضع منطقه عملیاتی دارخوین و آمادگی نیروها برای عملیات و نقاط ضعف دشمن ارائه داد و (شهید) علی نوری هم شعری زیبا در محضر ایشان قرائت كرد. سخنان شهید بهشتی نورامیدی كه در دل «یاران امام » ایجاد شده بود را شعله ور كرد تا لحظه وداع فرارسید و باز هم برادر جانباز«سیدعلی بنی لوحی» از این لحظات عرفانی روایت میكند: « بهشتی قامتی بلند و رشید و هیبتی خدایی داشت. با محاسنی كه به سفیدی گرائیده بود و نوری در چهره معصوم كه نشان از تعبد و ولایت پذیری او داشت. رزمندگان عاشق امام خود بودند و اكنون آن عشق را در دوستی و ابراز محبت به بهشتی ابراز میكردند.»
هر طور بود آقای بهشتی را سوار ماشین كردیم . بچهها حال خود را نمیفهمیدند و گریه كنان پشت شیشه ماشین دست بیعت میدادند. اشك شوق قطع نمی شد. ماشین یواش یواش راه افتاد و چند متری كه رفت رزمندگان از جای كنده شدند و بیاختیار شروع به دویدن كردند. جلوی ماشین، روی كاپوت، كنار شیشه، الله اكبر گویان، قیامتی به پا شده بود. نیروها همه مسلح بودند و مهمات و نارنجك مانند نُقل و نبات در سالن و كنار دیوارها ریخته بود و در آن شرایط برای جان شهید بهشتی احساس خطر هم میشد. خودرو چند متری رفت و حال و هوای بچهها كه از كنترلشان خارج شده بود، ادامه داشت . ما هم كه مسئولیتی در قبال آقای بهشتی داشتیم تلاش میكردیم زودتر موضوع فیصله پیدا كند. آقای بهشتی از بچهها چشم برنمیداشت و اشك شوق در چشمانش حلقه زده بود. بالاخره دستور دادند ماشین ایستاد و پیاده شدند. آرام و متین و با همان لبخندی كه در این چند ساعته هنوز قطع نشده بود، چون كوهی استوار، به میان رزمندگان برگشتند و دقایقی ایستادند تا همه نیروها با ایشان مصافحه كردند. لحظات پر بركتی بود. صحنه وداع، صحنهای كه برای بسیاری از آنها وداع آخر با دنیای مادی ما بود.(4)
آیت الله «سیدمحمد حسین بهشتی» كه خود بیست روز بعد به شهادت رسید در حالی جبهه دارخوین را ترك میكرد كه برای رزمندگان «شمیم عطرآگین امام» را به ارمغان آورده بود و «یاران انقلاب» با امیدی بسیار رهسپار تهاجم علیه دشمن شدند.
پینوشتها:
1- سردار شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پورـ فرمانده قرارگاه فتح سپاه.
2- سند شماره 453,498 مركز تحقیقات و مطالعات جنگ سپاه .
3- سند شماره 453,497، همان.
4- سند شماره 453,498، همان.
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی – 5/4/82