چی شد که ورزشکار شدید؟ (1)
یک اتفاق ساده باعث شده خیلی از ورزشکاران معروف جهان ورزشکار شوند. اگر استعداد داشته باشید و شرایط مهیا شود و مشوق و راهنما کنارتان باشد واز همه مهمتر شانس در خانه شما را بزند، آن وقت شاید رونزی ورزشکاری معروف، محبوب و پولدار شوید.
خلاصه اینکه عوامل مختلف باید دست در دست هم بدهند تا شما را به قله قهرمانی و افتخار برسانند. داستان قهرمان و معروف شدن بعضی از نامداران ورزش این چنین است. می خواهیم ببینیم چطور از رشته ورزشی خودشان سر در آوردند.
دویدن اجباری تا طلای بازی های آسیایی
علی باغبانباشی مرد طلایی دو و میدانی ایران در بازی های آسیایی 1951 دهلی نو است. حالا هشتاد و چند سال از عمرش گذشته و هنوز سرحال و روپاست و ورزش می کند. خدا چند ده سال دیگر به او عمر بدهد. وقتی سرباز بودم، فرمانده ما، من و چند سرباز دیگر را تنبیه انظباطی کرد. تنبیه این بود که چند کیلومتر بدویم. من خیلی راحت دویدم. انگار پیاده روی کرده بودم. وقتی فرمانده وضع مرا دید مرا تشویق کرد که بروم و دونده شوم. در هر مسابقه ای که می رفتم، برنده می شدم تا به تیم ملی راه پیدا کردم.
علی باغبانباشی با عضویت در تیم ملی، سال ها یکی از بهترین دونده های ایران بود. او در بازی های آسیایی 1951 دهلی نو در ماده 5 هزار متر قهرمان شد و اولین طلای دو و میدانی ایران در تاریخ بازی های آسیایی را کسب کرد.
تنیس اجباری روژه فدرر
روژه فدرر تنیس باز شماره یک جهان در خواب هم نمی دید که روزی به چنین جایگاهی برسد. او حتی نمی دانست که تنیس باز می شود.
روژه در دوره مدرسه بازیگوش بود و درس نمی خواند. والدینش وقتی دیدند اهل کتاب و درس نیست، وی را به یک مدرسه شبانه روزی تنیس در شهر دیگری فرستادند. فدرر حال و حوصله تنیس بازی کردن هم نداشت و فنون آن را خوب نمی آموخت.
والدینش به روژه گفتند: اگر در تنیس موفق نشوی، تو را دوباره به مدرسه معمولی خواهیم فرستاد. فدرر برای این که بار دیگر در کلاس درس و پشت میز تحصیل ننشیند، آنقدر تنیس بازی کرد تا برای خودش تنیس بازی شد و از بازگشت به مدرسه معاف شد.
دویدم تا به مدرسه رسیدم
هایله گبرسلاسی رکوردار دو ماراتن جهان و دارنده 6 مدال طلای المپیک و جهان در دوی 10 هزار متر در نونهالی و نوجوانی می دوید، اما ورزشکار نبود و خیال هم نداشت دونده شود.
وی می گوید: در روستایمان برای رفتن به مدرسه مجبور بودم هر روز مسیری 10کیلومتری را طی کنم. آنجا خبری از ماشین نبود. ما آنقدر فقیر بودیم که والدینم نمی توانستند برایم یک دوچرخه بخرند. برای این که به موقع به مدرسه برسم، تمام مسیر 10 کیلومتری می دویدم. دفتر و کتاب هایم را که زیاد بود، در دست راست می گرفتم.
به این ترتیب دست راستم پایین تر از دست چپ من حرکت می کرد. یک روز معلم ما وقتی فهمید هر روز از خانه تا مدرسه می دوم و خسته نمی شوم، مرا به یک مربی دو و میدانی معرفی کرد و گفت استعداد بزرگی را کشف کرده است.
گبرسلاسی عادت دوره نونهالی و نوجوانی خود را همچنان حفظ کرده و وقتی می دود، دست راست او افتاده حرکت می کند. در حالی که دست چپ او در سطح سینه اش به حرکت در می آید.
منبع : روزنامه جام جم