تبیان، دستیار زندگی
علی اكبر برای‎ ‎تو تنها یك برادر زاده نیست. تجلی امیدها و آرمانهای توست. تجلی دوست داشتنهای‎ ‎توست. علی اكبر پیامبر دوباره توست.‏‎ نشانی از پدر توست. نمادی از مادر توست.‏‎ ‎علی اكبر برای تو التیام شهادت محسن است. شهید ‏نیامده. غنچه پیش از شكفتن پرپر‎ ‎
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آفتاب در حجاب 5

به بهانه‌ی محرم، ماه خزان اهل بیت
حضرت زینب

زینب یعنی حسین در آینه تأنیث

دلت می‌خواهد كه طاقت بیاوری، صبوری كنی و حتی به حسین دلداری بدهی.‏‎

بچه‌ها چشمشان به‎ ‎توست؛ تو اگر آرام باشی، آرامش می‌گیرند و اگر تو بی تابی كنی، طاقت از كف ‏می‌دهند‎.

سجاد كه در خیمه تیمار تو خفته است، حادثه را در آینه نگاه تو دنبال می‌كند‎.

پس تو باید آنچنان با آرامش و طمأنینه باشی، انگار كه همه چیز منطبق بر‎ ‎روال معهود پیش می‌رود. و ‏مگر نه چنین است؟ مگر تو از بدو ورود به این جهان، خودت‎ ‎را مهیای این روز نمی‌كردی؟‎

پس باید قطره قطره آب شوی و سكوت كنی. جرعه جرعه‎ ‎خون دل بخوری و دم برنیاوری. همچنان كه ‏از صبح چنین كرده ای. حسین از صبح با تك‎ ‎تك هر صحابی، به شهادت رسیده است، با قطره قطره ‏خون هر شهید، به زمین نشسته است و‎ ‎تو هر بار به او تسلی بخشیده ای. هر بار قلبش را گرم كرده ‏ای و اشك از دیدگان دلش‎ ‎سترده‌ای.‏‎

هر بار كه از میدان باز آمده است، افزایش موهای سپید سر و رویش را‎ ‎شماره كرده‌ای، به همان ‏تعداد، در خود شكسته‌ای، اما خم به ابرو نیاوری.‏‎

خواهر اگر تعداد موهای سپید برادرش را نداند كه خواهر نیست. خواهر اگر عمق‎ ‎چروكهای پیشانی ‏برادرش را نشناسد كه خواهر نیست. تازه اینها مربوط به ظواهر است.‏‎ ‎اینها را چشم هر خواهری ‏می‌تواند در سیمای برادرش ببیند. زینب یعنی شناسای بندهای‎ ‎دل حسین، یعنی زیستن در ‏دهلیزهای قلب حسین، عبور كردن از رگهای حسین و تپیدن با‎ ‎نبض حسین. زینب یعنی حسین در ‏آینه تأنیث. زینب یعنی چشیدن خار پای حسین با چشم.‏‎ ‎زینب یعنی كشیدن بار پشت حسین، بر دل.‏‎

وقتی از سر جنازه مسلم بن عوسجه آمد،‎ ‎وقتی كه كه محاسنش به خون حبیب، خضاب شد، وقتی ‏كه رمق پاهایش را در پای پیكر حر بن‎ ‎یزید ریاحی ریخت، وقتی كه از كنار سجاده خونین عمرو بن خالد ‏صیداوی برخاست، وقتی‎ ‎كه جگرش با دیدن زخمهای سعید بن عبدالله شرحه شرحه شد، وقتی كه ‏عبدالله و عبدالرحمن‎ ‎غفاری با سلام وداع، چشمان او را به اشك نشاندند، وقتی كه زهیر به آخرین ‏نگاهش دل‎ ‎حسین را به آتش كشید، وقتی كه خون وهب و همسرش، عاشقانه به هم آمیخت و ‏پیش پای‎ ‎حسین ریخت، وقتی كه جون، در واپسین لحظات عروج، سراسر وجودش را به رایحه حضور‎ ‎حسین، معطر كرد، وقتی كه.‏‎..

در تمام این اوقات و لحظات، نگاه تو بود كه به او‎ ‎آرامش می‌داد و دستهای تو بود كه اشكهای وجودش ‏را می‌سترد‎.

هر بار كه از میدان می‌آمد، تو بار غم از نگاهش بر می‌داشتی و بر دلت می‌گذاشتی.‏‎

حسین با هر بار‎ ‎آمدن و رفتن، تعزیتهایش را به دامان تو می‌ریخت و التیام از نگاه تو می‌گرفت. این‎ ‎بود ‏كه هر بار، سنگین می‌آمد اما سبكبال باز می‌گشت. خسته و شكسته می‌آمد، اما‎ ‎برقرار و استوار باز ‏می‌گشت.‏‎

اكنون نیز دلت می‌خواهد كه طاقت بیاوری، صبوری‎ ‎كنی و حتی به حسین دلداری بدهی. همچنانكه ‏از صبح تاكنون كه آفتاب از نیمه آسمان‎ ‎گذشته است چنین كرده ای. اما اكنون ماجرا متفاوت است.‏‎

اكنون این دل شرحه شرحه‎ ‎توست كه بر دوش جوانان بنی هاشم به سوی خیمه‌ها پیش می‌آید‎.

اكنون این میوه جان‎ ‎توست كه لگدمال شده در زیر سم ستوران به تو باز پس داده می‌شود‎.

علی اكبر برای‎ ‎تو تنها یك برادر زاده نیست. تجلی امیدها و آرمانهای توست. تجلی دوست داشتنهای‎ ‎توست. علی اكبر پیامبر دوباره توست.‏‎

نشانی از پدر توست. نمادی از مادر توست.‏‎ ‎علی اكبر برای تو التیام شهادت محسن است. شهید ‏نیامده. غنچه پیش از شكفتن پرپر‎ ‎شده.‏‎

شهادت محسن، اولین شهادت در دیدرس تو بود. تو چهار ساله بودی كه فریاد‎ ‎مادر را از میان در و ‏دیوار شنیدی كه‎ "محسنم را كشتند"‏‎ ‎و به سویش دویدی.‏‎

شهادت محسن بر دلت زخمی ماندگار شد. شهادت‎ ‎برادر در پیش ‍ چشمهای چهار ساله خواهر. و تا ‏علی اكبر نیامد، این زخم التیام‎ ‎نپذیرفت.‏‎

اكنون این مرهم زخم توست كه به خون آغشته شده است. اكنون این زخم‎ ‎كهنه توست كه سر باز ‏كرده است.‏‎

دوست داشتی حسین را دمادم در آغوش بگیری و بوی‎ ‎حسین را با شامه تمامی رگهایت استشمام ‏كنی. اما تو بزرگ بودی و حسین بزرگتر و شرم‎ ‎همیشه مانع می‌شد مگر كه بهانه ای پیش می‌آمد؛ ‏سفری، فراق چند روزه‌ای، تسلای‎ ‎مصیبتی و... تو همیشه به نگاه اكتفا می‌كردی و با چشمهایت بر ‏سر و روی حسین بوسه می‌زدی.‏‎

وقتی علی اكبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده.‏‎

حسین‎ ‎كوچكت همیشه در آغوش تو بود و تو می‌توانستی تمامی احساسات حسین طلبانه‌ات را نثار‎ ‎او می‌كنی.‏‎

از آن پس، هرگاه دلت برای حسین تنگ می‌شد، بوسه بر گونه‌های علی‎ ‎اكبر می‌زدی.‏‎

از آن پس، علی اكبر بود و در دامان مهر تو. علی اكبر بود و‎ ‎دستهای نوازش‍ تو، علی اكبر بود و ‏نگاهای پرستش تو و... حسین بود و ادراك عاطفه‎ ‎تو‎.

و اكنون نیز حسین بهتر از هر كس این رابطه را می‌فهمد و عمق تعزیت تو را درك می‌كند‎.

دلت می‌خواهد كه طاقت بیاوری، صبوری كنی و حتی به حسین دلداری بدهی.‏‎

اما چگونه؟ با این قامت شكسته كه نمی‌توان خیمه وجود حسین را عمود شد‎.

با‎ ‎این دل گداخته كه نمی‌توان بر جگر حسین مرهم گذاشت.‏‎

اكنون صاحب عزا تویی.‏‎ ‎چگونه به تسلای حسین برخیزی؟‎

نیازی نیست زینب! این را هم حسین خوب می‌فهمد‎.

وقتی پیكر پاره پاره علی اكبر به نزدیكی خیمه‌ها می‌رسد. و وقتی تو شیون‎ ‎كنان و صیحه زنان خودت ‏را از خیمه بیرون می‌اندازی، وقتی به پهنای صورت اشك می‌ریزی و روی به ناخن می‌خراشی، وقتی ‏تا رسیدن به پیكر علی، چند بار زمین می‌خوری و‎ ‎برمی خیزی، وقتی خودت را به روی پیكر علی اكبر ‏می‌اندازی، حسین فریاد می‌زند كه:‏‎ "زینب را دریابید‎".‏‎

حسینی كه خود‎ ‎قامتش در این عزا شكسته است و پشتش دوتا شده است. حسینی كه غم عالم ‏بر دلش نشسته‎ ‎است و جهان، پیش چشمان اشكبارش تیره و تار شده است. حسینی كه خود بر ‏بلندترین‎ ‎نقطه عزا ایستاده است، فقط نگران حال توست و به دیگران نهیب می‌زند كه:‏‎ "زینب را ‏دریابید. هم الان است كه قالب تهی كند و كبوتر جان از نفس‎  ‎تنش بگریزد‎".‏


آفتاب در حجاب؛ پرتو پنجم؛ سید مهدی‎ ‎شجاعی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.